جمشید عبدی
دیگر صحبت از آماسیدگی کینه های مستمر محفل مازوچی نیست، این فصل دیگری است که شروعش هم دیوار و هم دروازه ای است. دیوار است : برای آنانی که با عقل افسرده گمان می کردند که آشوبشان جز در پیاله هاشان طوفانی به پا می کند و اندیشه ساکن آنان جز بر گرِد خودشان رقصی می آفریند، یا حنایشان بر سر کسی رنگی خواهد گذاشت و آزمندی شان عبارت پردازی را به شرط انقلابی شدن قسمت می کرد. و دروازه ای است برای یارانِ نگرانی که هر رنجی بر کۆمەڵە رنجورشان می کرد با هر خنده اش شاد می شدند و هر تهدیدی بر کۆمەڵە آنها را دوباره به سنگرهای دفاع بازمیگرداند. چرا که ریشه های کۆمەڵە را دریافته اند و با لبانش برای همه لبها سخن گفته اند و دستانشان با دستان ما آشناست.
موفقیت این کنگره پاسخ صریحی بود به “انجمن حکمتیه”، که صدرنگی و دغل بازی هایشان همه مرزهای وقاحت را درنوریده بود. اینکه گفته می شود حنای شما رنگی ندارد نه یک ضرب المثل که گزارشی مستند از عملکرد این انجمن است. ریشه این سخن حکیمانه برای این حکیم دوستان، دستور کار روزانه آنها در چند سال گذشته است. گفته می شود” در زمان های قدیم برای رنگ کردن مو و پوشاندن سفیدی آن از حنا استفاده می شد،از آنجایی که هنوز در خانه ها حمام نبود،حنا گذاشتن روی سر در گرمابه ها و توسط دلاک ها انجام می شد ،دلاک ها حنا را خیس کرده و روی سر مشتریان می گذاشتند. رنگی که از حنا بیرون می آمد با نوبت مشتری نسبت مستقیم داشت ، یعنی مشتریان اولی رنگ خوبی دریافت می کردند و کم کم از میزان رنگ کم می شد، برای همین زمانی می رسید که حنا باید عوض می شد اما دلاک ها برای سود بیشتر هنوز اصرار داشتند که از همان حنا استفاده کنند. این جا بود که دیگر مشتری ها از حنا گذاشتن فرار می کردند و حرف های دلاک حمام را قبول نمی کردند، از همین جا بود که استعاره «حنایش دیگر رنگی ندارد » برای کسی به کار رفت که حرف ها و کارهایش دیگر اعتبار لازم را ندارد.”(1) انجمن حکمتیه هم به همین سان با کۆمەڵە مواجه شده اند. دیر زمانی است که پدر معنوی این افراد، اصطلاحاتی را جعل کرده و برای ضربه زدن به کۆمەڵە و توجیه شکست و هزیمتشان به کار برده بود، که دوباره از جانب اینان مطرح شد و جان گرفت و برچسب های “چپ بودن و راست بودن” را درون یک تشکیلات خوشنام و معطوف به پراتیک، نشخوار کردند تا پوششی باشد برای بی عملی ها، پس رفت ها، تردیدها و تعلل هایی که نسبت به ادامه مبارزه پیدا کرده بودند و این حنا را هر بار و به هر مناسبتی بر پیراهن عثمان مالیدند، تا جایی که برای مشتری های خودشان هم دیگر رنگی نداشت.
موفقیت این کنگره فرصتی فراهم کرد تا دوباره پیام دعوت برای کسانی داشته باشیم که از بازی های حاشیه ای به تنگ آمده بودند و انتظار همتی انقلابی برای کاری شایسته را می کشیدند. پیام صریحی بود که فروریختن دیوار پوسیده و پوشالی اینان را نشان داده و شروع فصل جدیدی از پراتیک انقلابی را به یاران اصلی کۆمەڵە اعلام و دست های گرمشان را صمیمانه بفشارد. بسیارند آن چیزهایی که پایانشان شروعی سرشار است و بسیارند پیکارها و پیکره هایی که همان بهتر که فروریخته باشند. اعلام جدایی انجمن حکمتیه نه تنها خَسارنی بر ما نبود، که باری بود که می بایست زمین گذاشته شود. عینیت ماجرا، خستگی از نیرنگ واعظانی است که درس اخلاق و هدایت می دهند و عوام فریبانه نمایشی ظریف و فرسایشی از بازیهای بلشویکی رو به ما و جامعه عرضه می کردند. زمانبندی اعلام انشعاب از جانب این انجمن نه تنها نتوانست به انسجام و عمل گرایی ما در کنگره لطمه ای بزند یا موجب التهاب و نگرانی ما شود که اثبات و مواجهه دو سبک کار و دو رویکرد متفاوت در یک زمان واحد در یک صحنه و یک میدان عمل نشان داد. تاییدی دوباره بود بر جریانی آشنا از ماندن و ساختن یا رها کردن و ویرانی، بازنمایی دوباره الگویی از آنکه عملگرایانه به مصاف می رود یا آنکه راه راحت جان می گزیند. از آنکه سنگر را می گزیند و آنکه به هزیمت وجهه ایدئولوژیک می دهد. آنچه این مدت روی داد بی شباهت به داستان قضاوت سلیمان نیست. کسانی که نامسئولانه هر لحظه منتظر فرصتی برای حمله به تشکیلات بودند و هر تیغی را که بر پیکر کۆمەڵە فرود می آمد تیزتر می کردند. در ماجرای قضاوت سلیمان که دو زن مدعی بودند مادر بچه هستند و سلیمان برای تشخیصدادن مادر واقعی، دستور داد کودک را دو نیم کنند، مادر اصلی به رنج جگر گوشه اش راضی نشد. آری این همان سناریوی تیغ و کودک است، ریش سفیدان انجمن حکمتیه : اگر به کۆمەڵە تعلقی داشتید چنین گرم با دشمنانش همسویی نمی کردید. مشخص است وقتی قلبت برای جریانی نتپد با هر بیانیه و حمله ای که به آن می شود و هر هیاهوی مجازی برای تخریب آن همدلی می کنی، به آن وسعت و دامنه می بخشی. معلوم است وقتی بند بند جملاتت عاریت گرفته از دایه های مهربانتر از مادر است، به دژخیمان کومه له هم مجال فرصت طلبی می دهی و از هم گسیختن اعتبارش اهمیتی نمی دهی. مشخص است وقتی همه ادعاهای مسئولیت پذیر بودنت در همسویی با وجدان های بیمار امثال صالح سرداری و لاشه های پوسیده کمونیسم کارگری است، نمی توانی تصویر کۆمەڵە باشی. مشخص است اگر دشنه ای به آستین نهان نکرده بودید، این همه آشکارا تیغ بر تشکیلات نمی کشیدید. “چنين كه بر سر سختی پا سفت كرده ای، دشنه ای مگر / به آستين اندر / نهان كرده باشی / كه عاشق /اعتراف را / چنان به فرياد آمد / كه وجودش همه / بانگی شد. تاریخ این تشکیلات نشان می دهد آنانی که با تردید از کۆمەڵە بودن خود دم می زنند و این جنبش مردمی را به سان نردبانی می نگرند، بازیچه همان آشوبی خواهند شد که خود ساخته اند. چرا که فریبی که اکنون به یقین اینان ارتقا یافته، توسط ریشه دار ترین یاوران کۆمەڵە خنثی شد و فروریخت و در نهایت درک این حقیقت، واپسین فعالیت جدی سیاسی این انجمن شد.
همه شواهد این را نشان می دهند که کۆمەڵە جریانی است که هر چه می خواهند در ویرانیش بکوشند، آبادترش می کنند و این خورشید تابناک این جریان است که نباید وصفش را از خفاش پرسید: وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس / که در این آینه صاحب نظران حیرانند. رفقا این آغاز فصل دیگری است و اینک و در این فضای حساس، کۆمەڵە همچون دست گرمی است که می خواهد فشرده شود. همچون اشتیاق مادری است که آغوش فرزندان راستینش را می طلبد.
2022Jan17