عـــــزیز آجیکند
کولبری واژهای است که طی سالیان اخیر ، جای خود را در ادبیات رسانهای خوش کرده است و هزاران نفر از محرومان و زحمتکشان مناطق مرزی به شغلی که بر آن نام کولبری نهادهاند ، مشغولند تا لقمه نانی را برای خانواده خویش جستجو کنند. کولبران در تکاپوی لقمه نانی برای خانواده خود ، روز و شب و گرما و سرما را نمیشناسند و برای عبور از مرزهای پر از دام و کمین ، دل به هر خطری میسپارند.آنها از فقیرترین قشر جامعه ایران به شمار میروند که به دلیل نبود فرصتهای شغلی مناسب جهت تأمین امرار و معاش خانواده شان ناچارند به این کار سخت و طاقت فرسا تن بدهند. کولبران به طور مستمر در معرض خطراتی مانند تیراندازی مستقیم ، ریزش بهمن ، غرق شدن در رودخانه ، سرمازدگی یا سقوط به دره قرار دارند. کولبری سن و تحصیلات نمی شناسد . در میانشان کودکان ۱۰ ساله تا زنان و مردان ۸۰ ساله و دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشگاهی نیز دیده میشوند.
نرخ بیکاری در استانهای غربی که کانون فعالیت کولبران است نسبت به میانگین بالاتر است.کرمانشاه در اکثر مواقع بالاترین نرخ بیکاری را دارد و نرخ بیکاری در کردستان و آذربایجان غربی نیز دو رقمی و بالاتر از میانگین است. کولبری زمان خاصی ندارد ، شب ، نیمه شب ، صبح یا ظهر یا غروب ، زمستان یا تابستان، هر ساعتی میتواند برای کولبران زمانش باشد. مهم این است که باری برای کولبری وجود داشته باشد ، گرما و سرما هم ندارد. پیر و جوان و حتی کودک هم نمیشناسد.
وضعیت کارگران کولبرقابل وصف نیست. ازسختی راه های به شدت ناهمواروسربالایی ها وشیب های تند وحشتاک، از گرسنگی و تشنگی و کارکردن وپیاده راه رفتن درساعات نامتعارف روز،از ساعات نیمه شب گرفته تا خطر پرتگاهها و گاها تیراندازی ازطرف ماموران حکومت اسلامی، همه اینها دست به دست هم داده اند تا کسب لقمه ای نان برای کارگر کولبر کابوس شود. در ذهنمان تصاویری از کوهستانهای برفی ویا کوههای سر به فلک کشیده ترسیم شده است. دراینجا فصلهای سال بی معنی اند. نه سرما ونه گرما شاید مانع سرراه نشوند. باید رفت ورفت تا بتوانی به لقمه نانی برسی . آنها میروند و میروند، رفتن بخشی از فلسفه ی زندگیشان است و باید بروندو از قلب کوهها گذرکنند. شاید بازگشتنشان با تفنگها باشد که شلیک شوند ودرقلبی آرام گیرند و یا اینکه تیرخطا رود. بازگشتن احتمال است،شانس است، دروغ است و شایدهم یک حادثه ، حادثه ای که خبرنمیدهد وزود هنگام میرسد و قلبی را از تپیدن بازمیدارد وچشمان درانتظاری را دراشک وغم فرو می بردو..
پشت آن کوههای سربه فلک کشیده که مرگ برانسان چیره می شود و جدال مرگ و زندگیست، سردترین تابلوها ترسیم شده اند، استخوان یک انسان و روسری سیاه زنی که سرگذشت یک عمر بدبختی و دربەدری و آوارگی را به نمایش میگذارد. آنها میروند و گام بە گام ، گام بر میدارند …رفتن فلسفه زندگیست اما گویا راه حرکت نمی کند، سرتمامی پیچ وخم های راه و زندگی، عزراییل ومرگ با زبان بیگانه طومار برایشان میخوانند. شبهای اینجا شاید سرد وترسناک باشند وغرش تفنگ هاسکوت را درهم بشکند ، سکوتی که آرزوی خنده لبان کودکان را برای همیشه ساکت میکند…
شاید اولین باری نباشد که برای کولبری رفت ،اما ترس دراینجا به جانها می افتد.ممکن است با یک اشتباه کوچک دیگر بازنگردی. در اینجاست که همه آرزوهای بر باد رفته باردیگر برسرزبانها خواهد آمد. خاطرات کودکی و فقر و بی حقوقی شاید بدبختی…
…
در اینجا و در این دیار سکوت و پرحادثه اکثراوقات خیال میکنی فصل زمستان است، نه درختی سبز است نه صدای خنده بچه ها می آید، مادرهایی هنوز منتظرند و کولبرانی درکوهستان با مرگ دست و پنجه نرم می کنند. دراین کوهستانهای سربه فلک کشیده مادروپدری سالهاست چشم به راه دوخته اند با خود میگویند یه روزی پسرمان ازراه میرسد …
آنها هنوزمرگ پسرشان را باور ندارند و حتی نمی فهمند چرا به آنها گفتند پسرشان قاچاقچی بوده است ؟!در حالی که دوستان پسرشان قسم خوردند که باراوفقط لباس بوده است وهمین و بس . پدرو مادربیماروناتوان نمی توانند تیرخوردن جگر گوشه شان را باور کنند، آخر پسر این خانواده داستانی مشابه هزاران خانواده زحمتکش این دیاردارد که آنها هم هنوزچشم انتظارعزیزانشان هستند..
..
داستانی کولبری همان داستانیست که شاید وقتی از خانه بیرون رفتی دیگر برنگردی همچون همسایه پارسالی وقتی برای کول راهی اون ور مرزها شد واز دید چشمها دور شد و دیگربرنگشت وهنوزهم چشمهایی آنسوی مرزرا می پایند..
فلسفە کولبرها ….
فلسفە کولبرها رفتن است و نزد آنها لازم است رفت و باید هم رفت واگر یک روزی حادثه ای یا مرگی ویا بازنگشتنی برایشان پیش آمد و بازنگشتن بە قول خودشان باید به نامزدهایشان بگوئیم کە شوهربیوه زن همسایەشان نیزیک کارگر کولبر در همین کوههای سر به فلک کشیدەی کردستان بود.
یادمان نخواهد رفت و این پیام را خواهیم رساند ..
…