کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران
مطالب رسیده

ترسيم خط روشن با مماشات و محافظه كارى (قسمت چهارم)

iStock 000011271006Small e1610574033577 1

 

شباهنگ راد

سربلند: رفيق شباهنگ، می‌خواهم وقفه‌ای در اين گفتگو داشته و پاسُخ سئوالاتی از خوانندگان اين گفتگو را از تو بپرسم. در دُور قبلی گفتگوهای‌مان، خوانندگان به دو مورد برخُورد كرده بُودند كه علاقمندم نظرت را در آن خصوص بدانم. شخصی بنام محسن معتقد بود امروز ما با پديده‌ای به نام “اسلام سياسی” روبرو هستيم كه هيچ تجربه تاريخی در برخُورد به آن در گذشته وجود نداشت. يعنی ما هيچ آثار مكتوبی نداريم كه به اين‌موضوع پرداخته باشد. و حالا در مقابل اين پديده چه موضع‌گيری باید داشت بخصوص اين‌كه اسلام حداقل در شعار خود را مخالف نظم فعلی جهان می‌داند.
سئوال دوّم هم از سوی غلام مطرح شده بُود که به نقش تجربیات تاریخ جنبش کمونیستی در جهان برمی‌گردد. او معتقد است که در دُوره‌ای رهبران پرولتاریا با جمعبندی تجربیات قبل از خود توانستند ایده‌های نوینی را خلق کنند، اما ما در دُوره خود جمعبندی مشخص از گذشته و شکست تجربیات سوسیالیسم در جهان نداریم. نظر تو چیست و آیا تو جمعبندی در خصوص تجربیات گذشته در عرصه بین المللی داری؟

شباهنگ: اگه بخواهم در پاسُخ به سئوال اوّل، از بحث ریشه‏ای و توضیح پیدایش تاریخی اسلام بدُور بشم و با مفولۀ امروزی‏ای بنام “اسلام سیاسی” که ابداع کنندۀ اون، حکمت در جنبش ایران بُود، برخُورد بکنم، باید بگم که مگه ما اسلام غیر سیاسی هم داریم که امروزه یکی از وظایف کمونیست‏ها مبارزه با “اسلام سیاسی” هستش؟ یعنی این‌که می‏خواهم بگم اسلام داره در تمامی شئونات زندگی مردم، در سیاست دخالت می‏کنه و داره به نیازهای فعلی سرمایه در کشورهای متفاوت پاسخ مثبت میده. ما نمونه‏ اینرو داریم در خیلی از جاها می‏بینیم. مازاد بر این‌ها مگه به‌غیر از اینه که بورژوازی و امپریالیسم برای تداوم منفعت و حاکمیت‏شون دو ابزار دارند؟ یکی استفاده از سرکوبِ عریان و خشن هستش که بوسیله نیروهای مسلح‏اش داره علیۀ مردم بکار می‏گیره، و یکی دیگه هم سیاست و ایدئولوژیه. این روش رو هم داره از طریق ارتباطات جمعی‏اش، روشنفکران دست‏پرودۀ خود، فیلسوف‏ها و … مورد استفاده قرار میده و داره میلیون‌ها نفر را در جهل و نادانی نگه می‏داره.

در هر صورت کسانی‌که دارند “اسلام سیاسی” را از مناسبات استثمارگرانه حاکم بر دنیا جدا می‏کنند. در درجۀ اوّل باید از نظر زیربنائی تفاوت ماهوی اونو با نظام‏های سرمایه‏داری نشون بدهند، و در ثانی ثابت بکنند که سیاست اون‌ها در خدمت به نظام‏های امپریالیستی نیست. باید نشون بدهند که نزاع و جنگ و دعوای این‌ها، بر سر منافع‏ی دو طبقۀ متضاد است. یعنی باید نشون بدهند که در درونِ ایدئولوژی سرمایه‏داری، ما نمی‏توونیم شاهد بروز چنین سیاست‏هایی یعنی تحمیق توده‏ها بوسیله اسلام باشیم. این دیگه ما نیستیم که داریم میگیم. یعنی اسلام خودش داره، بروشنی و با عریانی تمام میگه به همان دلیلی که پنج انگشت یک‌دست برابر هم نیستند، انسان‌ها هم در نوع زندگی و … در درون جامعه هم نمی‏توونند بطور مساوی و برابر زندگی بکنند. در واقع داره بر وجود جوامع‏ی طبقاتی صحه می‏زاره و خواهان قوام اون چیزیه که جهان سرمایه‏داری میخواد.
فکر می‏کنم که اگه از نظر زیربنائی هم بخواهیم بهش نگاهی داشته باشیم، کمتر کسی است‌که بخواد اونو در خدمت سرمایه ندونه. امّا از نظر سیاسی، برداشت‏های متفاوتی وجود داره که یک عده‏ای دارند اسلام را بعنوان ایدئولوژی متضادی که در مقابل سرمایه قرار داره، به بیرون معرفی می‏کنند. یا این‌که دارند اون به‌عنوان یک آلترناتیویی که در مقابل سرمایه قرار گرفته است توضیح می‌دهند. نظرم اینه که اسلام را باید در درون سرمایه دید و نه در مقابلش. اختلاف‏شون بر سر حکومت‏داری و ادارۀ زندگی مردم به سبک خودشونه. می‌خواهند قوانین خودشون بمرحلۀ عمل در بیآرند. برای روشن شدن بیشتر نظر خودم باید بگم که شما در جوامع‏ای مثل ایران، عربستان و … دارید چه چیزهایی را مشاهده می‏کنید. این دُرسته که ما در گذشتۀ دُور با چنین پدیده‏ای و به این گسترده، روبرو نبُودیم ولی نبُود اون نباید این‌گونه تلقی و یا استنباط بشه که ایدئولوژی دیگه‏ای است که داره در مقابل سرمایه قد علم میکنه.

کسانی که دارند امروزه “اسلام سیاسی” را از سرمایه جدا می‏کنند و یا دارند در معادلات سیاسی امروزی پروندۀ دیگه‏ای برایش باز می‏کنند، در حقیقت دارند اینرا به‌عنوان تفکری در مقابل طبقات حاکم توضیح می‌دهند، بدون این‌که بخواهند رابطۀ اون با طبقات سرمایه به‌طور عملی به حساب بیآریند، و یا این‌که بخواهند توضیح بدهند که “اسلام سیاسی” هیچ فرقی با دیگر اشکال حکومتی سرمایه‏داری نداره. بنابراین نباید در توضیح سیاسی این مسئله، تاکید می‏کنم در توضیح سیاسی این مسئله دچار انحراف شد و این‌ها را خارج از کادر سیاست‏های امپریالیستی به حساب آورد.
به‌هرحال رفیق عزیز چون اوّلین باره که دارم در این مورد نظر میدم، همانطوری‌که در بالا گفتم نباید با استفاده از چنین واژه‏هایی سعی کرد تا “اسلام سیاسی” را بعنوان آلترناتیوی حکومتیِ مقابل سرمایه‏داری تعریف کرد و یا این‌گونه القاء نمود که رژیم‏هایی هم‌چون رژیم جمهوری اسلامی، عربستان و .. و یا نیروهائی مثل القاعده، حماس و …. یک‌ طرف هستند و سرمایه‏داران جهانی در طرف دیگه. یا این‌که یک وظیفۀ جداگانه‏ای برای خود قائل شد و یا این‌گونه وانمود کرد که “اسلامی سیاسی” خطرناک‏تر از مثلاً فلان حکومت سرمایه‏داری‏ست. من فکر می‏کنم که بهترین توضیح اینه، که این‌ها را هم باید در همان ردیف قرار بدهیم و صرف اختلاف‏شون بر سر حکومت‏داری را نباید به پای یک قطب، تحت عنوان “اسلام سیاسی” نوشت.
می‏خواهم بگم که حکایت این واژه در مفوله‏های سیاسی چیزی جز اضافه کردن کلمۀ کارگری پشت کمونیست نمی‏باشه. مگه ما کمونیستی را سراغ داریم که نخواهد بگه من دارم از منفعت طبقۀ کارگر حرکت می‏کنم. کمونیزم اساساً با منفعت طبقاتی کارگران گره خُورده. مگه این‌که بخواهیم با اضافه کردن پشت اسم خودمون با یک “ایسم” بگیم که این از تبار دیگه‏ای هستش!!!

در پاسخ به سئوال دوّم باید بگم که من شخصاً جمعبندی مدون شده و یا جمع و جوری در خصوص عرصۀ بین‏المللی ندارم. فکر می‏کنم که کار یک نفر و دو نفر، و یا کارِ یک سازمان و دو سازمان نیست. واقعاً بررسی این موضوع نیازمند اینه که شما با دنیای کمونیستی بطور واقعی و عملی ارتباط داشته باشی. موقعیت اون‌ها را بدونی. نیروهای درون اون را به شناسی. بر تفکرات‏شان آشنا باشی و … اون‌وقت بخواهی یک جمعبندی از اوضاع جنبش کمونیستی جهان ارائه بدهی. بدون این راستش را بخواهید بی‌معنی و بی‌محتوا خواهد بود. یعنی می‏خواهم بگم که این حجم کار بسیار گسترده است و نیازمند سازماندهی و ارتباط می‏باشه.
ولی جدا از این‌ها یک چیز روشنه و اون اینه که رهبران پرولتاریای جهان با بررسی و نگاه عمیق‏شون به گذشته توونستند ایده‏های نوینی را خلق کنند. در این شکی نیست. بی‌دلیل هم نبود که منجر به انقلاب در این منطقه و اون منطقه، در این قاره و یا اون قاره شده. شنیده و خوانده‏ایم که اون تحرکات و بررسی و ارائۀ راه‌حل‏های جدید توونست دنیا را به دو نیمه تبدیل بکنه. این هم درسته که ما امروزه با افرادی هم‌چون مارکس، انگلس، لنین، مائو و .. روبرو نیستیم. ولی یک چیز را با صراحت و قاطعیت میشه گفت و اون اینه که ما از گذشتۀ خودمون آگاهیم، یعنی شکست‏ها را با پوست و گوشت خودمون لمس کرده‏ایم، ولی متأسفانه از اون‌ها هم نتوونستیم درس بگیریم و دُرستی‏ها را در عمل جایگزین‏اش بکنیم. جنبش کمونیستی جهانی – که منظورم نیروهای موجود در درون هر کشوری می‏باشه – در عرصۀ جهانی نیاز دارند که بعد از به انحراف کشیده شدن کمونیزم و عقب‏نشینی‏شان توضیحاتی بدهند. در این حرفی نیست. ولی فکر می‏کنم که مهم‌تر از این‌ها، دنیا به انسان‌هایی نیازمنده، که بُرش و قاطعیت لازمۀ یک کمونیست را داشته باشند و بتوونند به اون چیزی که باور دارند را در مقابل سرمایه و آن‌هم بطور عملی نشون بدهند. باید بدونند که کمونیزم، سرمایه را از پشت دُور نمی‏زنه و به این وسیله به حاکمیت پرولتری دست نمی‏یابه، بلکه می‏بایست قاطعانه، رو در رویش قرار بگیره و با جنگ و گریز و سر آخر با قدرت توده‏ای و بدون مماشات حاکمیت را از آن خودش بکنه.

من می‏خواهم برای روشن شدن هر چه بیشتر نظرم، به مسئلۀ مشخص خودمون یعنی ایران اشاره بکنم که میشه ازش یک نتیجه‏ای گرفت. ببنیید جنبش کمونیستی ایران – حالا هر اسمی را که بخواهید رویش بگذارید – شکست را دیده، یعنی خودش در این شکست دخیل بوده، خون داده، مصبیت‏ها را دیده. حتی نتوونسته از موقعیت بوجود آمده استفادۀ دُرست بکنه، نتوونسته توده‏ها را سر و سامان بده. حتی مهم‌تر از اون این‌که نتوونسته نیروهای اعتقادی‏شو حفظ بکنه. آیا میشه گفت دلیل اینکار این بُوده که جمعبندی نداشته؟ آیا میشه گفت که راه برایش مشخص نبُود؟ واقعاً باید به این فکر کرد مثلاً جنبش کمونیستی ایران میخواد چه راه نوینی را کشف بکنه؟ مگه اونی‌که داره این حرف رو میزنه، درد امروزی را در بی راهی میدونه؟

براستی رفیق سربلند گرامی نمی‏خواهم سئوال را با سئوال پاسخ بدهم، آیا شما جریانی و – حتی فردی – را سراغ دارید که جمعبندی خودشو از انقلابات و ار نتایج اون‌ها نداشته باشه؟ نه تنها همه دارند و حتی پا را فراتر ار این هم گذاشته‏اند – که باز هم اشکالی در این نمی‏بینم – و علت ایستایی و یا به شکست کشیده شدن انقلاب شوروی را دارند به سیاست‏های لنین و استالین ربط می‏دهند. یعنی در واقع می‏خواهم بگم که یکی انقلاب شوروری را قبول نداره، یکی انقلاب چین را “دهقانی” میدونه، یکی مائو را داره رد می‏کنه و یا این‌که امروزه یکی را دارند مارکس زمانه معرفی می‏کنند!!!!
من فکر می‏کنم که مشکل، این‌ها نیست. می‌دونید چرا اینو میگم. به این دلیله که همۀ نیروهای موجود در درون جنبش کمونیستی – تاکید می‏کنم نیروهای موجود در درون جنبش کمونیستی – همه‏شون جمعبندی خود‏شون از همه چیز دارند. حالا شاید شُسته و رُفته نباشه ولی هر یک از اون‌ها دارند در تمامی عرصه‏ها، راجع به منطقه، جهان، نظر می‌دهند. در درون خودشون هم برنامه‏های انقلاب را تدوین کردند و دارند می‏گند که برنامۀ ما تنها برنامۀ انقلاب است و دارند می‏گند ما تنها جریان پرولتری در ایرانیم!!! شبانه روز هم دارند رویش تبلیغ می‏کنند که راه ما بهترینه و همه را دارند فرا می‏خوونند به سمت سیاست‏هاشون. اگه در این میان “خدای” ناکرده و زبانم لال، یکی پیدا بشه و بخواد سیاست‏هاشون را به نقد بکشه با هزاران اتهام، افتراء، توهین و .. مواجه میشه. پس اونهایکه فکر می‏کنند که اگه ما یک جمعبندی داشته باشیم قضیه حل میشه، باید در برخُوردها و در کردارشون نسبت به دیگران نشون بدهند و در این جدل‏ها، سیاست حق بجانب را انتخاب نکنند و بدنبال کشف حقیقت باشند. باید بگه که من در دُورۀ مطالعه و تحقیق هستم و نمی‏تونم مثلاً راجع به فلان موضوع، نظری بدهم. ولی متأسفانه در عمل ما با این رفتار و کردار روبرو نیستیم. داریم عکس‏شو می‏بینیم. من بحث فردی در این زمینه با کسی ندارم. دارم اون چیزی که دور ماها را احاطه کرده و فضای اصلی ما را داره تشکیل میده، توضیح می‏دهم. فضا به‌غیر از این نیست و رفتارها هم به غیر از این چیزی که میگم، نیست.

به‌هرحال بر خلاف ارزیابی‌های موجود، که دلیل رو داره در نبُود جمعبندی، در عرصۀ جهانِ کمونیستی و متعاقباً در فقدان راه‏های نوین می‏بینه، من همانجوریکه در بالا گفتم، درد امروزی را در فقدان بُرش‏مون می‏بینم. یعنی این‌که هر نیروی موجود در درونِ جنبش کمونیستی در هر کشوری، به هر میزان و تعدادی، باید با تمام وجود و با دل و جان برای تحقق آرمان‌های‏شون با طبقۀ حاکمه مبارزۀ قاطع‌ای را شروع بکنند. کاری که سرمایه و آن‌هم بطور قاطعانه در مقابلش گذاشته. اونوقت مطئمن باشید که زمینه‏ها‏ی تغییر را گام به‌گام مشاهده خواهیم کرد. باید دونست که کمونیست با مماشات و محافظه‏کاری خط و مرز روشنی داره. در یک کلام می‌خواهم بگم که بزرگان پرولتاریا، راه را نشون دادند و در مقابل همه‏مون گذاشتند. ماهیت طبقات، پیگیری و نا پیگیری‏هاشون، وظیفۀ طبقۀ بالنده و آلترناتیو حکومتی را توضیح دادند، شیوه‏ها و متدها را در مقابل‏مون گذاشتند، فقط باید اونها را بر اساس مختصات هر کشوری بکارش گرفت، و هم‌چنین بایستی به‌معنای واقعی کمونیست را در رفتار با دیگران نشون داد و دوست و دشمن را بخوبی شناخت.

سربلند: رفیق شباهنگ. ممنون از توضیحات کاملی که دادی. راستش اختلافی با این نظراتت ندارم که اینو یک ضعف جدی در این گفتگو میدام. من هم نمیتوونم فقط بصرف یک گفتگو ژستی را بگیرم که بهش اعتقادی ندارم…… حالا میخواهم از بحث تئوریک فاصله گرفته و کمی این صحبت را بروزش کنیم…… تو مدت‌هاست که داری مینویسی. چند سالی میشه که بسیاری حداقل با نام شباهنگ راد آشنا هستند و دیدگاه هاش را میشناسند. در آن دُوران این سئوال مطرح بود که این شباهنگ کیه؟ چه سابقه‌ای داره و این دست سئوالات….. در یک مقطعی زبان نوشتاری ات تغییر کرد. دیگر خودت را جمع می بستی و میگفتی “ما”. بعبارتی و بطور آشکار گذشتۀ مبارزاتی‌ات را شناساندی. حالا دیگه میدونیم شباهنگ راد از فعالان چریک‌هاى فدايی و ارتش رهائیبخش خلق‌های ایران بُوده. اما سئوال اینجاست که چه شده به این زبان رسیدی؟ چطور این ضرورت را حس کردی که حالا باید از گذشته بصورت مستتدل حرف بزنی؟ آیا تحمیل نبُود؟ آیا فشارها و شایعه‌هایی که خوب میشناسیمشون سبب این واکنش نشده بود؟

شباهنگ راد: بگذارید یک چیز را صادقانه بهتون بگم. من قصد نداشتم بر اساس متدِ خارج از کشور حرکت کنم. این موضوع را تا حدودی در زیر نویس “آنچه ما کردیم” (*) توضیح دهم. قصد نداشتم که خودم را با گذشته معرفی کنم. منطق من در این بُود که با موضع‏گیری‏های حال میشه خودتو معرفی کنی و بعبارتی میشه به خط و خطوط آدمی پی بُرد. اگه چه می‏دونستم این امر از چند زاویه می‏توونه ایراداتی داشته باشه و هم‌چنین سئوالاتی را در ذهن‏ها بوجود بیآره. می‏دونستم که در آینده هم می‏خواهم به گذشتۀ خود هم نگاهی داشته باشم. یعنی این‌ها از همان زمانی‌که می‏خواستم کار فردی را شروع بکنم باهش مواجه بودم. همواره این‌گونه فکر می‏کردم که نمیشه صرفاً نشست و به نقد گذشته پرداخت و بعد از اون به مسائل متفاوتی که بطور روزانه ما باهش درگیر بودیم برخُورد کرد. هستند کسانی‌که به چنین تفکری پای می‏فشارنند و تاکیدشون بر اینه که ابتداء می‏بایست نسبت به کاستی‏های کار گذشته آشنا شد و بعد کار را شروع کرد. ولی من همواره بر این‌موضوع اصرار داشته و دارم که باید هر دو کار را با هم به پیش بُرد. علی‌رغم چنین واقعیاتی از این و از اونور هم می‏شنیدم که، باید اعلان بکنم که از کدوم گذشته دارم میآم و حامل کدوم چارچوبۀ فکریم. به‌هرحال علی‌رغم آشنائی به چنین مواردی، کار فردی را بدان‌گونه که در بالا توضیح دادم، شروع کردم و در کنارش هم هر از چند گاهی، یک نقدهایی هم نسبت به تفکر جریانی که در گذشته بهش تعلق داشتم را به روی کاغذ می‏آوردم که طبیعتاً نمی‏توونست با مزاج سیاسی جریان گذشته‏ام سر سازگاری داشته باشه.

به‌همین دلیل و به اشکال متفاوت می‏دیدم که دارند از خودشون انعکاسات بنابجائی نشون می‏دهند. یعنی این‌که می‏دیدم به انحای گوناگون دارم مورد اتهام و افتراء کسانی قرار می‏گیرم که سال‌ها در کنارشان بُودم. می‏دیدم که علی‌رغم آشنائی شخصی‏شان، دارند سعی می‏کنند تا اذهان بعضی از افرادی‌ را که از گذشتۀ من نا آشنا هستند رو منحرف، و در دنیای بیرونی منو به‌عنوان یک عنصر “توده‏ای”، “اکثریتی” و سر آخر “مأمور وزارت اطلاعات” معرفی می‏کنند. ایکاش این مسئله را در درجۀ اوّل با نقد تئوریک – سیاسی، نشون می‏دادند و در درجۀ دوّم اون ارتباطات را، رو می‏کردند تا همگان به حقانیت نظر و حکم‏شان پی ببرند. البته بکارگیری این روش و متد در درون نیروهای سیاسی امر عجیب و غریبی نبُوده و نیست و مطئمنم که هم‌چنان با چنین تفکر و صدور حکم بدون استدلال مواجه خواهم بُود
در چنین اوضاع و احوالی بُود که صلاح را در این دیدم، تا نقد گذشتۀ تشکیلات را، که در حقیقت نقدی خودی و فردی‏ست را بجلو بی‏اندازم و کمی روشن‏تر، معرف خودم باشم و نگذارم تا خواننده از لابلای نوشته‏هایم به گذشته‏ام پی ببره. دلائل من چیزی به‌غیر از آن‌چه در فوق بدان اشاره کردم، نبُود. در همین جا لازمه تاکید بکنم که برخُوردهای بغایت ناسالم و تخریبی این افراد بی‌تأثیر در سرعت بخشیدن نقد و بررسی گذشته نبُود. دیدم که دارند بی‌پرنسیبی را به اوج خود می‏رسانند؛ دارند تمام ارزش‏ها را بخاطر مصالح و منفعت حقیرشان لگدمال می‏کنند و پای‏بند به هیچ سُنت صحیح‏ای نیستند. البته تصورم بر این بُود که با اعلان موقعیت سیاسی – تئوریک گذشته‏ام، ابعاد این مسئله کاهش پیدا خواهد کرد؛ امّا این تصور نمی‏توونست با واقعیات وجودی این افراد همخوانی داشته باشه. چگونه میشه جریانی که سیاست بی‌پرنسیبی را در مقابل‏اش گذاشته، بخواد ازش فاصله بگیره؟ مگه میشه جریانی که حتی حاضر نیست واقعیات وجودی خودشو توضیح بده، بخواد تحمل نقد دیگران را بهر حد و میزانی داشته باشه؟ مگه امکان داره یکی بیآد و بخواد سیاست‏ها و یا توانائی‏های “رهبر”یشون را زیر سئوال ببره و با اتهام بی‌پایه و بی‌اساس مواجه نشه؟ پرداختن به نظر اونها یعنی عبور از خط قرمز؛ عبور از خط قرمز هم، یعنی “هر که با ما نیست بر ماست”.
به‌هرحال چنین رخداد تأسف‏بار و برخُوردهای ناشایست فقط و فقط توونست انجام بررسی گذشته را بجلو بی‏اندازه، نه این‌که بخواد به‌عنوان عامل اساسی این کار تلقی بشه.

اضافه بر این‌ها باید بگم شما دارید دُرست میگید و تا آنجائی‌که به کار جمعی من با جریانات سابق بر می‏گردهٍ من همواره دارم از “ما” صحبت می‏کنم. چرا که فکر می‏کنم من هم به‌عنوان یک عنصر در بروز چنین وضعیتی مقصرم و در پایه‏ریزی سیاست‏های نادُرست‏اش و آن‌هم در عرصه‏های متفاوت دخیل بُودم. بنابراین لازمه تا در این میان نقد خودم را داشته باشم. این گفته‏ها در حقیقت نقد خودی‏ست ولی از آنجائی‌که قدرت فکری آدم‌ها بسیار و بسیار پائین هستش و تشکیلات را در افراد می‏بینند، بنابراین با هر گونه نقد و بررسی‏ای که مواجه می‏شند فکر می‏کنند، که دارند “اتوریته” و “ابهت” سیاسی‏شون را زیر سئوال می‏برنند. به‌همین دلیل است‏که دارند شتابزده و هراسان به‌میدان می‏آیند و سعی می‏کنند تا فضا را آلوده و شخصی‏اش کنند تا اصل مسئله کم‌رنگ و یا بی‌رنگ بشه. در حقیقت و در تجربه به اثبات رسیده که بقول معروف تا مادامی‌که “پا رو دُم‏شون نزاری” کاری بهت ندارند. بمحض این‌که از درِ مخالفت و آن‌هم به‌هر میزان و سطحی بر آیی، باید منتظر بازی بی‌نظم و ترتیب و مملو از تنه و لگد زدن‌های‏شان باشی. به‌عبارت واقعی یعنی این‌که خودت رو وارد میدانی کردی که در آن چیزی جز فحش و ناسزا و .. عایدت نخواهد شد. فکر می‏کنم که دیگه نیازی به بر شماری فاکت در این زمینه نیست. این به پرنسیبِ عملی و روتینِ همۀ سازمان‌ها و جریانات تبدیل شده. می‏بینیم که بهیچوجه تحمل کوچک‏ترین مخالفی را ندارند. دلیل‏اش هم در عدم باوریِ عمیق‏شون به مبارزۀ ایدئولوژیکه. همه دارند میگند که مبارزه ایدئولوژیک برای پویائی‏ست، ولی در عمل سیاست طرد و تخریب را دارند در پیش می‏گیرند. تعبیرشان از مبارزۀ ایدئولوژیک فقط و فقط تعریف و تمجید از “رهبر”ی‏شون هستش. کار را بجائی رسونند که یک عضو مرکزیت داره، از همردیف خودش تعریف و تمجید میکنه. این سیاستِ مریض، وجودِ همه را گرفته.

درهرصورت همۀ حرف در اینه که باید پذیرفت، فضا همینه و دو راه در مقابل‏ات قرار می‏گیره. یا این‌که کاری بکار دیگری – منظور برخُورد سیاسی، تئوریک – نداشته باشی و سرت را بزاری پائین و بکار تعیین شده و بی درد سر خودت ادامه بدهی، و یا این‌که پیه خیلی چیزها را به تن‏‏ات بمالی و بدون تهمت‏های این و آن در جهت دُرستی‏ها و آرمان‌هایت گام بر داری. کار آسانی نیست. ولی می‏دونم که عقب نشستن هم کار صحیحی نیست. اگه بخواهی این سیاست را، یعنی سکوت، بی‌تفاوتی و عقب‏نشینی را انتخاب کنی، در واقع هم به خواست بنابجا اون‌ها تن دادی و هم داری خودت با دستان خودت سانسور، و ارزش‏های انسانی را لگدمال می‏کنی.

ادامه دارد
ژوئن 2022