جمشید عبدی
وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس
درست در همان بندی که “حزب دمکرات کوردستان ایران” مدعی می شود که ( سەرلەبەری ئەم تۆمەتانە ڕەت دەکەینەوە) به فارسی ” ما این اتهامات را رد می کنیم” این وضعیت مبتنی بر دو مغالطه اساسی است.
1. فردی که در موقعیت اتهام قرار دارد، جایگاه قضاوت را تصاحب میکند، تا از این طریق حقیقتهایی تحمیل شوند که فاقد بیطرفیاند.
2. کسی که منظر خاصی را اتخاذ میکند و محدودیتهایی را به واقعیت تحمیل میکند که صرفاً محصول نگاه محدود خود است.
در لحظهی ابتدایی این بیانیه، سوژهی سیاسی (حزب دمکرات کوردستان ایران ) در مواجهه با نیروی سلبی افکار عمومی در وضعیت بیمیانجیِ اضطراب قرار میگیرد؛ گویی روحِ زمان، چون آینهای بیرحم، تمامیت پنهان شده در ساختارهای زبانی و نهادی حزب را بر آن بازمیتاباند. این ترس، خود محصولِ آگاهیای است که هنوز به آشتی با ذاتِ تاریخی خویش نرسیده، و ازینرو، در مواجهه با قضاوت جمعی، به ساحت نفی نشدهی خودآگاهی واپس مانده ی خود که ماهیتی ضدِ دموکراتیک است، پرتاب میشود.
در این بستر، که واکنش اعضا و کادرهای این حزب مجالی برای ظهور و بروز واکنش (فرهنگ حزبی) به نقد یک رویداد تاریخی یا بهتر بگوییم “اشاره به یک رویداد تاریخی” بیان می شود، زبان غیراخلاقی و فرهنگ ضد زنانهای که از درونِ ساختار رسانه ای این جریان به نهفت وجود داشته و میراثی از عدم تحمل تکثر سیاسی در کردستان یا بعدها در کنگره هشتم همان حزب و چه بسا پیش از آن است، دوباره فوران میکند، به مثابهی آنتیتز دموکراسی، و این خود نه امری تصادفی، بلکه تجلّی ضروری روحیست که در تمایز با آزادی، خود را در صورت بندی ارادهی معطوف به سلطه بازمییابد. آنچه بر سطحِ گفتار سیاسی آشکار میگردد، نه صرفاً انحرافی اخلاقی، بلکه بیان انضمامیِ حقیقتیست که در بنیاد خود، به انکار خویش(مدعی دمکرات بودن) منتهی میشود.
از دل این تز و آنتیتز، سنتزی رخ مینماید: افشای ساختار تمامیت خواهانه نه به عنوان انحراف، بلکه به عنوان لحظهای ضروری در تاریخ سیر خودآگاهی سیاسی این جریان که همین نیز خود آغازگاههای درگیری نظامی در بطن شرایط انقلابی را به سود دشمن به پیش برد. بدینسان، قضاوت افکار عمومی، که مشخصه دوره کنونی با گسترش رسانه های جمعی است صرفاً واکنشی روانشناختی نیست، بلکه صورتِ تحقق یافتهی روحِ جمعی است که در فرایند نفی و بازشناسی، خویشتن را به سوی آزادی میبرد و ماهیت جریان شناختی و اصول حاکم براین فرهنگ غیردمکراتیک را بازپس میزند و رهبری آن را وادار به صدور بیانیه ای در به اصطلاح “روشنگری” می کند که خود عاملی برای ابهام و به انحراف بردن واقعیت وسلب پرسش از آن است. وقتی شفافسازی به جای رفع ابهام، خود بر پیچیدگی و سردرگمی میافزاید، از منظر فوکویی نمیتوان آن را بیطرف یا بی قدرت تلقی کرد. در این نگاه هر تولید دانش با شبکه ای از قدرت درآمیخته است، و آنچه “شفافسازی” نامیده میشود، ممکن است نه برای کشف حقیقت، بلکه برای اعمال کنترل، شکل دهی به گفتمان و مشروعیت بخشی به مواضع خاصی صورت گیرد. شفاف سازی که نتیجهاش افزایش ابهام است، اغلب نشانه بازتولید مناسبات قدرت است؛ جایی که زبان به ابزاری برای “استتار حقیقت” و تحکیم سلطه بدل میشود. اینگونه “روشنگری“، نه کنشی خنثی، بلکه نوعی بازآرایی گفتمانی است که هدفش نه آگاهی، بلکه جهت دهی به ادراک، محدود کردن پرسشگری و سرکوب بدیلهاست. در چنین زمینهای، مقاومت در برابر این نوعِ از شفاف سازی، یعنی افشای سازوکارهای قدرت پنهانشده در پس زبان، و بازپسگیری گفتمان از جناح مقابل که به نادرست در جایگاه قاضی نشسته هر چند خود متهم است.
از سوی دیگر وقتی فرد یا ساختاری شفافسازی ارائه میکند که به جای روشنکردن واقعیت، آن را در تاریکی نوینی فرو میبرد، از منظر مارکسی باید به ایدئولوژی نهفته در پس آن نگاه کرد. در این وضعیت، فرد تنها حالتهایی را ممکن می داند که خود آنها را بیان کرده، گویی واقعیت محدود به گزینههایی است که گفتمان مسلط تعیین کردهاند. اما این محدودسازی آگاهی، درست همان چیزی است که ایدئولوژی با ظاهری “بیطرف” انجام میدهد: آنچه واقعاً ممکن است، ناممکن جلوه میکند، و آنچه باید مورد نقد قرار گیرد، به عنوان تنها راه موجود جا زده میشود. در اینجا شفافسازی بدل به ابزار بازتولید سلطه میشود، زیرا ذهن را در چارچوبهایی زندانی میکند که منفعت خاصی را (در اینجا کم کردن از فشار افکار جمعی) حفظ میکند.
ملاحظه : برای نام حزب شکل درست “حزب دموکرات” است، نه “دمکرات“