بخش دوم: تمرکز بر فردیت رهبر و منافع اشخاص
احزاب ما دچار ناکارآمدی هستند. بخشی از این ناکارآمدی ها ساختاری است و برخی دیگر که امروز مورد بحث من است به “تمرکز بر فردیت رهبر و منافع اشخاص” برمی گردد. در عرصه ساختاری هم ناکارآمدی به بخش های تشکیلاتی، سیاسی، حوزه تصمیم گیری، انتخابات درون حزبی، تعامل با دیگر احزاب، توزیع اطلاعات و تعامل با جامعه و هماهنگی و تطابق با تغییرات زمانی و اجتماعی برمی گردد.(که امیدوارم در نوشته جداگانه ای به آن بپردازم). ناکارآمدی یک حزب اپوزیسیون به معنای عدم توانایی آن حزب در تحقق اهداف خود یا تأثیرگذاری بر سیاستها و تصمیماتی است که در استراتژی خود برای رهایی بخشی در نظر گرفته است. احزاب ما با سوابق پنجاه و گاهی هفتاد ساله، آیا به هدف خود دست یافته اند؟ به آن نزدیک شده اند؟ ای کاش در سالروز تاسیس این احزاب به جای حضور همه برای جشن و پایکوبی می نشستند و به اندازه هر یکسالی که از تاسیس حزبشان میگذشت در سکوت می اندیشیدند که چگونه بهتر عمل کنند. چنین روزهایی تا عدم تحقق اهداف تعیین شده با هیچ معیاری، یک جشن نیست.
–تمرکز بر فردیت رهبر و منافع اشخاص
زمانی رهبرانی کاریزماتیک وجود داشتند، که وجودشان در برخی مقاطع تاریخی می توانست به انسجام جامعه کمک کند ولی در ادامه تمرکز بیش از حد بر شخصیت رهبر باعث می شد که نقادی و تنوع نظرات به حداقل برسد و دموکراتیک بودنِ هر نهادی اعم از جامعه یا حزب را با خطر جدی روبرو می کرد. خوشبختانه در جامعه امروز سراغی از این افراد نمانده است. این اشخاص را رشد و بلوغ فکری اجتماع “منقرض” کرد. اما متاسفانه کاریکاتورهایی از این افراد به اصطلاح کاریزماتیک درون اپوزیسیون همچنان در فضای زیست محدود خود ادامه حیات میدهند و به شکلی مطلق و بدون در نظر گرفتن نظرات و پیشنهادهای دیگران سعی در دوباره ساختن دنیایی را دارند که سروانتس می خواست برای دون کیشوت ترسیم کند.
به یاد دارم از یکی از اعضای حزب دموکرات پرسیدم که : درست است که من با پروژه سیاسی شما مخالفم، اما کسان زیادی درون جریان شما بوده و هستند که من احترام زیادی برایشان قائلم، با این اوصاف درک نمیکنم که چگونه است که در حالی که انسان های بسیار شایسته ای درون تشکیلات شما وجود دارد، باز هم همیشه چهره “مصطفی هجری و خالدعزیزی” را به عنوان رهبر و سخنگو به جامعه نشان می دهید؟ پاسخ این دوستِ با تجربه من این بود : “چنین پرسش هایی در ابتدای حضور در هر حزبی برای همه پیش می آید ولی بعد از مدتی یاد میگیری که راه خودت را بروی و با لبخند این افراد را ستایش کنی.”
هنگامی که در احزاب چنین قدرتی به یک فرد داده شود تمامیت حزب به خطر می افتد و انتقال رهبری و هدایت حزب به شخص بعد از او عملا غیرممکن می شود. ضربه پذیری حزب هم افزایش می یابد چرا که تصمیمات نادرست و ناکارآمدی این اشخاص با وسعت بیشتری و در سطح کلان تری حزب را با چالش روبرو می کند و همه اینها درحالی است که نمیتوان این افراد را به نقد کشید و همیشه دلایلی هست که بتوان برای توجیه عمل به اطلاع عموم رساند به گونه ای که حتی اشتباهات این افراد را هم برای دلسوزی حزب و جامعه مورد ستایش قرار میدهند. مشکل دیگری که تمرکز بر فردیت رهبر ایجاد میکند، استمرار رهبری بعد از اینگونه اشخاص است. تا جایی که به احزاب کردستانی برمیگردد هیچگاه حزب دموکرات نتوانست جایگاه رهبران ترور شده خود را با اشخاصی جایگزین کند که به همان میزان مورد ستایش قرار گیرند یا کۆمەڵە جایگزین هایی برای رهبران از دست رفته خود نیافت. بحث در این باره هر چند می تواند برای ما غم انگیز باشد اما این شیوه تعامل ما و تاکید بر فردیت و تبعیت به جای رفتار دموکراتیک حزبی بوده که این ضربه های مهلک را به جریانات ما وارد کرده است.
رهبر ارتدکس، یک مستبدِ دلسوز است. که حضورش در عین گرمی بخشی، نشانی از سکوتِ دموکراتیک است. وجودش به همان اندازه که می تواند وحدت بخش باشد، خطرناک هم هست. شاید در نظر نخست واژه مستبد برای رهبران اپوزیسیون بیمعنا به نظر برسد، اما سلایق رفتاری این اشخاص(خصوصا تازه به دوران رسیده ها یشان) که سلطهی مطلقه و استبدادی دارندو از اصول دموکراتیک غافل میشوند، می تواند این بار معنایی را برای آنان شایسته و درخور کند. در جامعه ما هنوز حزب متعلق به اشخاص است و هنوز نتوانسته به حق مطلب خود یعنی به عنوان یک سازمان و تشکل سیاسی و اجتماعی ظاهر شود که در رابطه ای دموکراتیک و متقابل با جامعه و اعضا قرار گیرد. شاید به دلیل ماهیت زمانی و شرایط نامناسب و حساسی بوده که فرصت این روند ارگانیک را پیدا نکرده است. اما این بهانه و دلیل کافی نیست که در طول دهها سال هنوز ساختارها به همان گونه حفظ شده است. در واقع رهبران اپوزیسیونی برای مصلحت حفظ قدرت خود همیشه شرایط خاص و اوضاع حساس را بهانه قرار داده اند و این عبارات کلید واژه هایی هستند که در همه این احزاب به صورت مکرر ذکر شده است. اهمیت استفاده از تِرم اوضاع حساس تا جایی پیش می رود که میتواند کنگره را برای دوره های نامعلوم به تعویق بیاندازد و جلسات اعضا را در هر سطحی متوقف کند. این افراد که تبدیل به نمادهای حزبی می شوند ، بعد از مدتی همه جنایات و تصمیمات اشتباهی که داشته اند، از افکار عمومی زدوده می شود و جامعه ما که حافظه تاریخی ندارد، همراه پروپاگاندای حزبی دست به ستایش آنهای میزند تا جایی که کسی همچون “قاسملو” که از مهره های کلیدی جنگ داخلی و برادرکشی در کردستان بوده است لقب “پیامبر آشتی” می گیرد. این را باید کمدی تاریخ نام نهاد یا فاجعه فراموشی جامعهِی ما، یا هر نکبتی که شایسته این حافظه تاریخی است.
با توجه به خاستگاه و زمینه فعالیت سیاسی که در سال های اخیر دنبال کرده ام، سعی میکنم تا بحث را تنها در محدودهی احزاب فعال در کردستان ایران ببرم. و لازم است ذکر کنم که بخشی از این موارد و انتقادات امکان دارد و حتما هم درون ساختار تشکیلاتی باشد که خود من در آن فعالیت می کنم. پس در اینجا بیطرفانه و البته دلسوزانه سعی در به نقد کشیدن خرافات و تعصباتی دارم که رهبران ما در مناسبات کنونی به وجود آورده اند. مناسباتی که در آن اعضایی پرورش یافته اند که با مفهوم آزادی اراده بیگانه هستند و از اطمینان به خود و قطعیت در تصمیم گیری دور نگه داشته شده اند. ما باید قبول کنیم که نقد متعهد میخواهد آگاهانه، بازی شخصیت پرستی و تعصب کور به احزاب را مورد ارزیابی قرار دهد. خود مفهوم نقد آگاهانه باید بیشتر توضیح داده شود. هنگامی که این مفهوم را در موضوع مورد بحث به کار می بریم میدانیم که نقد است چرا که ساختارهای ارتدکسی محوریت حزب بر مبنای وجود یک شخص را، هدف قرار میدهد و آگاهانه است، چرا که میخواهد متد و روشهای انتخاب و ادارهی امور و همچنین نقش سیاست گذاری این احزاب در گسترهی عمومی و وضعیت مبارزه را برسی کند تا متوجه شویم که چگونه است که این سیستم مبارزات کنونی جامعه را به حالت تعلیق درآورده و تقدیرباوری را رواج داده است. و هنگامی که از تقدیر باوری صحبت می شود به صورت ساده منظور این است، بخشی از این احزاب تلاش کرده اند تا رهایی مردم را به امید حمله کشورهایی چون اسرائیل و آمریکا گره بزنند یا مثلا درهنگامی که مردم پاکبازانه در خیابان حضور داشتند، “مصطفی هجری” از رهبران حزب دموکرات مردم را به عدم خشونت دعوت می کرد. این نمونه بارزی از دخالت مخرب احزاب سنتی در تعین تکلیف برای مردمی است که به شرایط مشخص ضرورت پیشروی خود آگاه بودند، اما طرفداران و متعصبان کور حزبی با دنباله روی ناآگاهانه از یک رهبر که مورد اعتماد سنتی آنان قرار دارد دست به کارشکنی در روند مبارزات مردم می زدند.
وقتی پاسخگویی رهبری احزاب تنها به صدور بیانه های عمومی و بیرونی تقلیل می یابد، در واقع کل حق دخالت سوژه های آزاد را از آنان گرفته و تنها به اعضایی دنباله رو تبدیل کرده است. این عملکردها معماهای ناشناخته ای نیستند که توضیح سیاسی نداشته باشند، مفهوم ساده این عملکرد تقدم بخشیدن فکر یک یا چند نفر بر تمامیت اراده حزبی و استقرار ساختاری است که در طول زمان به آهستگی پیروی و تبعیت را نهادینه کرده است. این سبک کاری، یک جدایی اصولی از قراردادی دموکراتیک است که دخالت اعضا را در سرنوشت حزب با بحرانی جدی روبرو میکند. این اعمال در طول سال های متمادی قلمرو رهبران را تا مرز تحمیل آرای خود و دخالت در انتخابات کنگره ها هم پیش برده است. نمی توان با اعضایی که اتمیزه شده، تفکرات ایدئولوژیک رهبری کاریزماتیک را در خود نهادینه کرده و دنباله روی را بر پرسش گری ترجیح می دهد وارد کنگره شد و انتظار داشت که تغییری را ایجاد کرد. دستوراتی که پیش از ورود به کنگره مورد قبول رهبر واقع نشده است هیچگاه تصویب نمی شوند. مخالفت یکی از این اشخاص که تمامیت قدرت را برای دوره ای در دست داشته اند کافی است تا هیچ قراری مخالف میل ایشان تصویب نشود. بایستی نام این را مستبدِ دلسوز گذاشت. چرا که دلسوزانه می خواهد اعضایی را که به گمان او ناآگاهند از مسیر خطر دور کند. همیشه برای باور پذیرکردن آنچه به عنوان حقیقت ذکر می شود، ضرورت دارد تا از تریبون رهبران احزاب، از آزادی بیان و فرصت دخالت گری در تصمیمات حزبی سخن به میان بیایید، ولی به عکس، آنچه به راستی در میانه است تنها تاکتیکی بروکراتیک برای رفع امور است.
شوربختانه بحث از خطای کسانی که پروپاگاندای حزبی جایگاه تقدسی برای آنان فراهم کرده، سخت دشوار است. این افراد پشت مفاهیمی چون میهن پرستی و آزادی وطن و یا برابری و عدالت خواهی آنچنان سنگر گرفته اند که تو گویی نقد اینان، نقد خود مفهوم آزادی است و تنها اندک کسانی حاضرند این پرده های توهم و گرداب های مهیب را کنار زده و در مقابل این افسانه بافی ها و خردستیزی ها به دفاع از آگاهی عینی بپردازند. همبستگی اجتماعی یک تعهد نانوشته میان انسان هایی است که علیه بی عدالتی، جهل و ناآگاهی شکل می گیرد. امیدوارم ما که مشوق این همبستگی اجتماعی هستیم، خود به این صفات دست بیابیم. .و با قدم در این راه باید خوب بدانیم که خواست آزادی در واقع خواست خطر کردن مداوم است، امیدوارم جسارت این خواست را داشته باشیم، چرا که به نقد کشیدن سیستم های غیردموکراتیک، جدای از خطر کردن، همیشه با تهمت هایی همراه خواهد بود که روح انسان را آزار میدهند.