جمشید عبدی
بخش نخست : کۆمەڵە، سوسیالیسم ارگانیک شده در جامعه کردستان
چهارچوب ایده کلی این بحث را من حدود چند سال پیش مطرح کردم ولی متاسفانه به علت فضای ناسالم بحث و جدل هایی که در نهایت منجر به انشعاب بخشی از کمیته اجرایی حکا شد، فرصت پیگیری کامل آن را نیافتم. متاسفانه در آن هنگام نوعی اپیدیمی برچسب گذاری شایع بود که توان هر بحث زنده ای را از ما سلب میکرد. اما اکنون و در این شرایط که نام کۆمەڵە بیشتر از هر زمان دیگری مورد سوءاستفاده قرار می گیرد و کمتر از هر دوره مشخصی از سوی مدعیانش به بازشناسی ریشه ای آن پرداخته می شود، بازگرداندن کۆمەڵە به بستر اصلی رشد خود یعنی همچون یک فرایند اجتماعی و ضرورت دفاع از این منظر، از اهمیت بیشتری برخوردار است.
کلیّت آنچه تحت عنوان کۆمەڵە میآید؛ مجموعه ای از ارزش ها، هنجارها، آداب و رسوم، اعتقادات، آرمان ها و نگرش های هستی شناسانه ای است که به کل پروسه زندگی و مبارزه نظر دارد و حتی با انقلابی شدن مفهوم زندگی می تواند از جهانبینی در مورد مرگ قهرمانانه نیز از دیدگاه این جنبش سخن گفت. البته این ها خصلت های عمومی همه ی جنبش های فراگیر و زنده هستند، اما باید مصادیق مشخص آنرا در رابطه با هر کدام از این مجموعه ها نشان داد و در واقع به دنبال عینیت یابی مصادیق این ارزشها، در دل فرایند کۆمەڵە ای شدن جامعه گشت.
در ماههای اخیر مناقشات سیاسی و گفتگوهای زیادی حول کۆمەڵە(حکا) صورت گرفته است. از زوایای مختلفی در دفاع و نقد مواضع این جریان سیاسی بحث هایی جریان پیدا کرده است. قصد من در این است که “کۆمەڵە” را همچون یک پدیدار اجتماعی و یک جنبش برسی کرده و آن را به بستر رشد آن بازگردانم و روایت های کنونی را از این جنبش در حالت تعلیق قرار دهم.
روایت هایی که اکنون کۆمەڵە را در دوره بندی هایی مختلفی قرار میدهد، هرکدام به صورتی آگاهانه بخشی از جریان رشد این جنبش را نادیده می گیرد و سعی در فراموش کردن، خاطره هایی دارد که با برداشت کنونی همراستا نیستند. گذاره ای که من در مبنای این بخش قرار می دهم و سعی می کنم شیفت های دوره ای و تاریخی این جنبش را حول آن برسی کنم، این گذاره است. ” شکست های واقعی در جنبش مارکسیستی ایران هربار مبارزان این عرصه را به ورطه ی خاموش تری از انتزاع کشانده است و با حضور مستمر سایه شکست مارکسیسم روسی، این جنبش را از بازتولید اندیشه انضمامی در رابطه با جامعه ای که در آن مبارزه می کند، عقیم کرده و درک روابط درونی و ارگانیک این جنبش را برای شناسایی بر متن شرایط شکل گرفته آن، مبهم تر کرده است.”
هر چه عرصه جنبش انقلابی در ایران مجال عمل کمتری پیدا میکند، به گونه ای مستقیم مسیر این جنبش از پراکسیس مارکسیستی فاصله می گیرد و هر بار خصلتی انتزاعی تر می یابد و در هر بار شکست، این تفکر انتزاعی نیز به جای اینکه سعی کند دلایل شکست را به صورتی عینی بازبینی کند و فرضیه های غلط خود را به پرسش بگیرد و در نسبت با شرایط واقعی اجتماعی به اتخاذ مواضع کاربردی تر بپردازد، بیشتر سعی نموده در پروسه انتزاعی شدن بیشتر گام بردارد و در یک دگردیسی آرام، به جای دیدن مشکلات مشخص در شرایط مشخصی که در آن مبارزه می کند، بیشتر خصلت داستان گونه ای از تاریخ را به خصوص در شکست هایش دنبال کند و این فرایند مانع آن شود تاشکلی از بالندگی ایده انقلابی را که می توانست جنبش مارکسیستی ایران داشته باشد و در ارتباط با شرایط واقع شده در آن به وجود می آمد را از دست دهد. شیوه این تغییر ها به حدی آرام و کند روی داده که خود بازیگران آن نمی توانسته اند متوجه آن گردند. در واقع بازیگران صحنه نمایش و موضوع نمایش را نه به صورت یک واقعیت زیسته و عینی و همراستا با جامعه دیده اند بلکه درون عمیق ترین لایه های بازی به بازچینش مهره پرداخته و اصل بازی کردن و عمل را درون جامعه از یاد بردند. ما از یک بازی چند لایه همچون فیلم “تلقین” صحبت میکنیم، که هر بار در سطحی از خواب، بدون بیداری به سطح درونی تری نفوذ کرده است. برداشتن این همه گرد و غبار و چشم در چشم واقعیت شدن، البته ادعای من نیست بلکه تنها تلاشم است. آينه ت دانى چرا غماز نيست ز انكه زنگار از رخش ممتاز نيست.
این نوشته پیش از آنکه به خصلت کۆمەڵە همچون یک حزب سیاسی نظر داشته باشد، به توانایی آن همچون یک جنبش اجتماعی گسترده اهمیت می دهد. شرایطی که در آن انقلاب بهمن ایران رخ داد، یک اوضاع مناسب اجتماعی برای رشد نیروهای مارکسیست در کردستان نبود. نه سطح آگاهی توده ها در این رابطه رشد چندانی داشت و می توانست انتظارات حداقلی مارکسیست ها را برآورده کند و نه رشد صنعتی که توان انسجام بخشی گروه وسیعی را در فضاهای کارخانه ای در این محیط داشته باشد. در کردستانِ پیرامونی که نه از کارخانه ها بزرگ تهران و تبریز و اصفهان خبری بود نه از شرکت های نفت و پالایشگاههای صنعتی که در شهرهای جنوبی ایران وجود داشت. اما به سرعت اندیشه های کۆمەڵە رشد کرد، توسعه پیدا کرد و به یک فرهنگ تبدیل شد. کلیّت آنچه تحت عنوان کومه میآید؛ این است، مجموعه ای از ارزش ها، هنجارها، آداب و رسوم، اعتقادات، آرمان ها و نگرش های هستی شناسانه نسبت به کل پروسه زندگی و حتی با انقلابی شدن مفهوم زندگی می تواند از جهانبینی در مورد مرگ قهرمانانه نیز از دیدگاه این جنبش سخن گفت. البته این ها خصلت های عمومی همه جنبش های فراگیر و زنده هستند، اما باید مصادیق مشخص آنرا در رابطه با هر کدام از این مجموعه ها نشان داد و در واقع به دنبال عینیت یابی مصادیق این ارزشها در دل فرایند کۆمەڵە ای شدن جامعه گشت. جدا از اینکه دهها سال پس از سرکوب کامل جنبش انقلابی در سرتاسر ایران کردستان همچنان در مبارزه بود، بعد از چندین دهه هنوز می توان از یک سبک زندگی و تفکر کۆمەڵە ای در کردستان سراغ گرفت. اهمیت توجه از این منظر بر تحولات جامعه، برای شناخت ماهیت مبارزاتی در شرایط کنونی ما بسیار حائز اهمیت است. شکل ظهور و گسترش کۆمەڵە بارها در نشریات حزبی و گفتگو های کادرها بیان شده است، اما آنچه گفته نشده این است که از چه هنگام این رشد و گسترش در جامعه رفت که کمرنگ تر و ناآشنا تر شود؟ در واقع کار ما اگر نه پاسخ بلکه طرح وسیع دوباره این پرسش هاست که، کۆمەڵە چگونه فرایند اجتماعی شدن را طی کرد؟از چه هنگام این رشد رو به کم شدن نهاد؟
اگر به محتوای بحث هایی که در نقد و دفاع کۆمەڵە نوشته می شود نگاه کنیم به سرعت تفاوت لحن، سبک بیان و درون مایه آن با دوران رشد کۆمەڵە را می توان نشان داد. اما مشکل واقعی از کجاست و چگونه به اینجا رسیدیم؟ فاصله گیری از هویتی که کۆمەڵە را میشد با ان بازشناخت. این سر راست ترین پاسخ است، اما همچنین بی واسطه ترین آنها هم می تواند باشد. چرا که هنوز ما به نمونه های عینی مساله نرسیده ایم تا این پاسخ را بتوان قابل قبول یافت.
کۆمەڵە در مقام یک جنبش اجتماعی، همسو کننده هویت های ناهمگون دوران خود شد. در جامعه و در بستر رشد خود نیز همچون بیانی از برسازندگی یک الگوی مشترک مبارزه بوده است. اهداف کۆمەڵە از سوی مردم قابل فهم بود و در پراتیک رهبران آن نوعی از آزمون و خطا در بازشناسی یک الگوی ارکانیگ برای مبارزه به روشنی قابل پیگیری است. مشروعیت رهبری این جنبش اعتراضی از کتابهای مائو و دست نوشته های لنین نبود، از مبارزه ای هر روزه و دوشادوش مردم ناشی میشد. این تفکرات مکانیکی از تحول و برداشت های دگماتیک از ایسم های روسی نبود که آگاهی از مقاومت و درونی شدن مبارزه برای برابری را تحقق می بخشید. وقتی به سنت هایی شکل گرفته در کۆمەڵە نگاه کنیم هر کدام محصول تطبیق تفکرات مارکسیستی با شرایط زیست هر روزه مردم بوده است. از شیوه به میدان مبارزه کشیدن زنان تا اتحادیه دهقانان، کوچ تاریخی مردم مریوان و حتی در محدوده روابط شخصی همچون ازدواج و حقوق برابر داشتن و دید برابر داشتن، اینها همه دستاورد یک فعالیت عینی و مبارزه واقعی و راهکارهای مشخص برای شرایط مشخص بوده اند. یک تفکر تنها در شرایط ارگانیک و زنده می تواند پویایی خود را داشته باشد و به نتایجی سازنده برسد. وقتی که در سالهای بعد از 11 سپتامبر 2001 جنگ هایی برای صدور دموکراسی بورژوایی در عراق و افغانستان صورت گرفت، به وضوح نشان داد که نمی توان اندیشه ها را به صورت آماده پیاده کرد و انتظار داشت که شکلی ارگانیک پیدا کند. این شیوه تحقق آزادی هر استدلالی که به خود بگیرد محکوم به شکست است. همین امر در مورد تحقق ایده های سوسیالیستی در ایران نیز به نحوء اولی صادق است. مسیری که از سوی حزب توده پیموده شد تا شکلی از مارکسیسم روسی را در ایران پیاده کند و تا امروز هم در ورژن های مختلف بازسازی میشود، در نهایت منتهی به رسیدن به آرشیوهایی است که خوانده نخواهد شد. اما مسیری که کۆمەڵە پیمود همچون یک ارگانیسم زنده مشغول رشد شد و سعی در تطبیق ایده های مارکس با وضعیت مشخص اجتماعی در کردستان و منجر به بازشناسی این اندیشه ها در گستره ی پراتیک اجتماعی شد. وقتی که “بنکه ها” برای رسیدگی به امورات مردم در شهرها شکل می گرفت همزمان تئوری و عمل در بالاترین آشتی خود، رنگ پراکسیس انقلابی به خود می گرفت و در آزادی، برابری و حکومت کارگری با زبان کردی، می شد صدای هم زنجیران فرانسویشان را در کمون پاریس شنید. در هر سرودی که تحقق سوسیالیسم را وعده میداد، همزمان طنین دیالکتیک تاریخ را به ضربه های پتک مارکس بر پیکر ایده آلیسم مطلق هگل به گوش می رسید. پیچیدگی ساده می شد و مبارزه در هموارترین حالت ممکن جریان داشت. چنین مبارزه ای می تواند هارمونی یک جنبش زنده که از بطن جامعه می آید باشد، تفکری که با همریشه شدن در سنت های فرهنگی، تبدیل به بخشی ارگانیک از فرهنگ میشود. چرخی خودچرخ و تفکری پوینده که تازگی و طراوت خود را در جریان داشتنش حفظ می کند. باید مد نظر داشت که در اینجا سنت پراتیک کۆمەڵە در کنش ها و واکنش هایی جامعه ای شکل گرفته که مبارزه در آن جاری بوده است. برای هر تغییر و انقلاب اجتماعی در یک جامعه، ما تمامی فرهنگ نسل های مختلف آنرا بر روی دوش خود داریم و از اینجاست که تنها راهی که میتوان درخت آزادی را در یک سرزمین شکوفا کرد این است که دست اندر کار جریان رشد ریشه های آن در همان بستر اجتماعی بود. آزادسازی برده بر عهده خود اوست و اگر شما حتی او را یک بار نیز رها کنید مادامی که خصلت بردگی از بین نرفته باشد، اربابی دیگر ساخته خواهد شد. کۆمەڵە این راه را پیمود تا از درون خود جامعه ایده های انقلابی را نه همچون یک وصله ناجور که به مثابه بافتی زنده، به وجود بیاورد. اگر هر فاکت دیگری جز پراتیک رهبران کۆمەڵە در آن دروه را به رشد این جنبش پیوند دهیم، قطعا باید به دنبال این عامل اصلی بیاید. اما با دور شدن از عمل مستقیم در فضای عینی جامعه، رشد تئوری پردازی به بیگانگی با نیروهای اصلی این جنبش یعنی مردم انجامید. رابطه مستقیمی بین عقب نشینی از مناطق آزاد شده و رشد تفکرات هر چه انتزاعی تر در رابطه با مبارزه در کۆمەڵە را می توان نشان داد. اینبار اختلافاتی که به وجود می آمد نه در ارتباط مستقیمی با سرنوشت مردم که بیشتر در ارتباط با اندیشه های شکست جهانی چپ بود. تحلیل ها هر بار نه مشخص تر که ایده آل تر می شود و هر آنچه روزی به زندگی اجتماعی مردم مربوط بود به بروکراسی حزبی تقلیل می یابد. استراتژی و مبناهای عمل نیز در سرنوشتی مشابه به جای تکیه بر گسترش نفوذ طبقاتی به “استراتژی انتظار” تغییر ماهیت می دهند.
در حالی که با پایگاه اجتماعی محکمی که کۆمەڵە پیدا کرده بود در جامعه می شد به تشکیل نهاد هایی اقدام کرد که در چهارچوب های مدنی به حفظ و تقویت و نقوذ روابط با زنجیره ی طولانی تر مبارزه چشم داشت، برعکس در فضای بی اراده گی فعالین سیاسی، هر بار دست به انشعاباتی با مبانی انتزاعی تری زدند و هر بار در فضایی غیر واقعی تر این اختلافات بازتولید شد.هر بار که نامیدی از تغییری در شرایط اجتماعی و بازگشت به فضای پراتیک انقلابی کمرنگ تر می شود، اختلافات نظری نیز در میان نخبه های سیاسی چپ ایران حالتی انتزاعی تر به خود می گیرد و با حملاتی از درون و بیرون به جنبش کۆمەڵە سعی در بازتعریف رابطه خود با این جنبش دارند.
کۆمەڵە می توانست و باید جایگاه الگویی موفق را برای دیگر بخش های ایران به دست آورد و تحقق این امر ابتدا از شناخت دقیق دلایل توده ای شدن این جنبش خارج از تاریخ نویسی رایج و بازگردان به بستر اصلی آن همچون یک جنبش اجتماعی مردمی می گذرد.
ادامه دارد…