در آستانه سالگرد قیام 22 بهمن هستیم. رژیم اسلامی برای کم رنگ کردن رویدادهایی که در 22 بهمن اتفاق افتادند، روزهای آخر عمر سلطنت شاه را ده روزه کرد و آن را دهه فجر نامید. اما آنچه که روز 22 بهمن اتفاق افتاد نه فقط محصول فرمان خمینی و جریان اسلامی نبود، بلکه بر عکس بر خلاف میل آنان اتفاق افتاد.
در طول ده روزی که رژیم اسلامی آن را به عنوان دهه فجر جشن می گیرد، به شهادت اسناد تاریخی غیرقابل انکار، خمینی مرتب مردم را از وقوع قیام بر حذر می داشت و نعره های پیروان وی که “آقا فرمان جهاد نداده است” همه جا بلند بود. تنها وقتی که وقوع قیام به امر واقع تبدیل شد، کوشیدند آن را به کنترل خود در آورند، اما گوش مردم که خطر مصادره انقلاب را دریافته بودند، به این حرف ها بدهکار نبود و بدینسان در آن روزها حمله به بنیادهای قدرت که هواداران خمینی می خواستند آنها را دست نخورده تحویل بگیرند، آغاز گردید. قیام 22 بهمن که نقطه اوج انقلاب 57 بود، امر سرکوب انقلاب را برای رژیم به قدرت رسیده در سال های بعد دشوارتر نمود. لیکن سرانجام وظیفه سرکوب انقلاب را که رژیم شاه نتوانسته بود به انجام برساند، رژیم اسلامی در سال های نخست دهه 60 به پایان خود رساند.
در سال 1357 توده های مردم در ایران با امید به کسب آزادی و برخورداری از یک زندگی بهتر و انسانی علیه رژیم شاه به پاخاستند و امواج انقلاب در طول یک سال سرتاسر ایران را فرا گرفت. در طول ماه های پائیز همان سال بود که ناتوانی رژیم شاه در کنترل اوضاع برای دولت آمریکا و هم پیمانان آن عیان گردیده بود. آنها پس از بررسی های فراوان و مطالعه گزارش های روزمره سفرای آمریکا و انگلستان در تهران که اوضاع را از نزدیک زیر نظر داشتند، به این نتیجه رسیدند که پشتیبانی از شاه دیگر سودی در بر نخواهد داشت و ممکن است اوضاع را به نقطه غیرقابل برگشتی سوق دهد و ایران چون افغانستان، به دامن اتحاد شوروی فرو به غلتد.
دولت آمریکا و متحدین غربی اش به توانایی ملی گرایان لیبرال که در اپوزیسیون رژیم شاه جای داشتند، برای کنترل اوضاع اعتمادی نداشتند. قدرت های بزرگ غربی به یک سنگربندی جدید در مقابل خطر خارج شدن ایران از حوزه کمربند امنیتی، که پیش از این به دور اتحاد شوروی ایجاد کرده بودند، نیاز داشتند. دولت آمریکا از مدت ها قبل در موجودیت مادی و در آراء و اندیشه های جریان اسلامی اپوزیسیون شاه، ظرفیت ها و قابلیت های مناسبی برای تبدیل آن به یک دژ ضدکمونیستی مشاهده می نمود، لذا مشاوران آمریکایی شاه و دربار همواره وی را به اتخاذ روش های منعطف و ملایم در قبال رهبران جریان مزبور ترغیب می کردند و البته شاه هم به توصیه آنان عمل می نمود.
در حالی که آثار “علی شریعتی” در هزاران نسخه چاپ و در دسترس همگان قرار می گرفت و نیز مرکز فرهنگی “حسینیه ارشاد” در تهران با امکانات فراوان و چاپخانه مجهز عملا در اختیار وی و همفکرانش قرار داشت و هم چنین نشریه “مکتب اسلام” در قم، آزادانه چاپ و منتشر می شد، فعالین چپ فقط به دلیل به همراه داشتن یک جزوه مارکسیستی، می بایست رنج حبس های طویل المدت را تحمل می کردند.
در طول جنگ سرد همچون زمان حاضر، دولت آمریکا به عنوان سیاستی مشخص، می کوشید نه فقط دولت های متحد خود را از خطر سقوط حفظ کند، بلکه در همان حال همواره تلاش می ورزید نیم نگاهی هم به اپوزیسیون رژیم های مزبور داشته باشد و متحدین بالقوه و احتمالی آتی خود را در میان آنها جستجو نماید. مدارک و شواهد بسیاری وجود دارد که نشان دهنده تماس های آمریکا از طریق کانال های جانبی با افرادی است که بعدها هر کدام پست های مهم حکومت اسلامی را اشغال نمودند. در همین راستا بعد از ورود خمینی به پاریس با وی نیز رسما تماس گرفتند و قول و قرارهایی نیز منعقد کردند. عطف توجه به ظرفیت های جریان اسلامی به عنوان سنگری در مقابل اتحاد شوروی تنها مختص به ایران هم نبود. به عنوان مثال دولت آمریکا بعد از سقوط دولت “ظاهر شاه” در افغانستان هم، چنین سیاستی را تعقیب و روی مخالفان اسلامی رژیم کابل نیز حساب باز نموده بود. سیل پول و سلاح های آمریکایی از طریق پاکستان، حرکت اسلامی در افغانستان را تقویت و سرانجام آن را به قدرت رساند و طالبان و القاعده امروز فرزندان ناخلف و سرکش همین سیاست هستند. در مورد مسئله ایران هم دولت آمریکا و متحدین غربی او به این نتیجه رسیده بودند که رژیم اسلامی دارای ظرفیت های چشمگیری در راستای سنگربندی در مقابل نفوذ اتحاد شوروی می باشد.
در چنین اوضاع و احوالی، آمریکا در کنفرانس “گوادلوپ” با متحدین اروپایی خود راجع به رژیم شاه و آینده ایران به رایزنی پرداخت. آنان از سویی متفق القول به این نتیجه رسیدند که بیش از این لزومی برای ادامه حمایت از شاه و دربار وجود ندارد و از سوی دیگر تصمیم گرفتند که ملزومات به قدرت رسیدن و مهار انقلاب را برای جریان اسلامی تامین کنند. در حقیقت کنفرانس گوادلوپ سرنوشت رژیم شاه را تعیین و تلاش های کشورهای غربی را برای جایگزین ساختن خمینی به جای شاه هماهنگ نمود. بعد از اتخاذ تصمیمات فوق بود که ارتش شاه اعلام بیطرفی نمود و ماشین های تبلیغاتی غرب به نفع جریان اسلامی به کار افتادند. آنها در آن هنگام به خوبی می دانستند که دولت “شاهپور بختیار” توانایی کنترل انقلاب و دفاع از منافع غرب در مقابل خطر نفوذ اتحاد شوروی را دارا نیست. دولت “بختیار” برای آنها تنها فرصتی بود تا از رهگذر آن مجال بیابند با جریان اسلامی به توافق برسند.
دولت های غربی نگران بودند که دخالت بی موقع ارتش شاه اوضاع را از کنترل خارج و ایران را به یک بی ثباتی درازمدت دچار سازد، از نظر آنها چنین وضعیتی به منزله مقدمات فروغلتیدن ایران به دامن اتحاد شوروی محسوب می گردید. در چنین شرایطی بود که “هایزر” را به عنوان یک ژنرال با سابقه که نفوذ زیادی بر فرماندهان بالای ارتش شاه داشت و در همان حال سیاستمدار کارآمدی نیز بود، با هدف منع ارتش از هرگونه اقدام کودتاگرانه و آماده سازی مسیر به قدرت رسیدن خمینی، راهی ایران نمودند. مسئله اساسی این بود که ارتش می بایستی راه را برای به قدرت رسیدن اسلامی ها هموار سازد تا آنها نیز بتوانند با به دست گرفتن قدرت سیاسی، امواج سرکش انقلاب را به کنترل در آورند.