بهرام رحمانی
پنجاه و چهارمین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز دوشنبه ٢٩ آذر ۱۴۰۰ برابر با ٢٠ دسامبر ۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد.
پنجاه و چهارمین جلسه دادگاه حمید نوری، روز دوشنبه ۲۹ آذر با شهادت حسین ملکی در استکهلم سوئد برگزار شد. حسین ملکی در پنجم مهرماه ۱۳۵۹ در سن نوزده سالگی توسط دو مامور لباس شخصی دستگیر و به جرم هواداری از گروه فرقان به حبس ابد محکوم شد.
حسین ملکی موقع بازداشت ۱۹ ساله بود و مهر ۱۳۶۰ در یک دادگاه اسلامی دو سه دقیقهای به حبس ابد محکوم شدم. اما بعدا حکم من از ابد به 8 سال تغییر کرد… وقتی حمید عباسی سه فرم به من داد امضا کنم دیدم حکم من تغییر کرده و 15 سال شده است. از حمید عباسی پرسیدم چرا جرم من ارتقا یافته؟ نوری گفت: وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نامهای از خمینی گرفته تا همه حکمهایی که منتظری داده باید تغییر کند. خمینی نوشته با 99 درصد حکمها مخالف است و باید دوباره همه را به حکمهای قبلی برمیگرداند… گفتم پس چرا حکم ابد مرا برنگرداندند و 15 سال دادند؟ نوری با هم خنده تحقیرآمیزی که داشت گفت: فرقی بین 15 سال و ابد وجود ندارد و شاید زنده بیرون بروید… فکر نکنید تا الان زنده ماندهاید ما هر زمان بخواهیم شدت عمل به خرج میدهیم… من فرمها را امضا کردم و چشمبند زدم و برگشتم به بند جهاد…
حسین ملکی در بهمن ۱۳۶۶ با گروهی که در اعتصاب غذا بودند، از زندان اوین به گوهردشت منتقل شد و اولین ملاقات او با حمید نوری در همان شب اول صورت گرفت.
حسین ملکی به تشریح اتفاقات و دیدهها و شنیدههایش درباره دوران اعدامها پرداخت و شهادت داد که هرگز در برابر هیات مرگ قرار نگرفت و حکمش در مهر ۶۷ به ۱۵ سال حبس تغییر کرد.
حسین ملکی به عنوان شاهد گفت که در سال ۱۳۶۹ در زندان اوین متوجه شد که نام واقعی حمید عباسی، حمید نوری است. وی به گفته خود از سال ۱۳۵۹ به دلیل همکاری با «گروه فرقان» بازداشت و به حبس ابد محکوم شد و یازده سال را در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت سپری کرد.
به گفته ملکی، علیاکبر ناطقنوری، «حاکم شرع گروه فرقان بود و بعد از دستگیری اول رهبران گروه فرقان و محاکمه آنان، ناطق نوری این سمت را به (علی) مبشری واگذار کرد.»
علی اکبر ناطق نوری، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است که پیشتر وزیر کشور، رییس مجلس شورای اسلامی و رییس دفتر بازرسی دفتر آیتالله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، بوده است.
حسین ملکی گفت که بهمن ۱۳۶۶ به اتفاق تعدادی دیگر از زندانیان به زندان گوهردشت منتقل شد و در شب ورود به این زندان، حمید عباسی را به اتفاق داود لشکری و ناصریان(محمد مقیسه) دید.
ملکی اما گفت که حمید نوری نقش اصلی را در انتقال او و دیگر زندانیان به بند جهاد زندان گوهردشت داشته است و او دو بار حمید عباسی را بدون چشمبند در این زندان دید:
«حمید عباسی(نوری) تصمیمگیرنده بود و دستور میداد که باید برویم آنجا. ناصریان(محمد مقیسه) و داود لشکری هم با تعدادی پاسدار بودند.»
…
دادستان: صبح بخیر. من مارتینا وینسلو هستم یکی از دادستانهای این پرونده. همانطور که رییس دادگاه هم گفت اگر شما در مورد مطلبی مطمئن نیستید بگویید چون خیلی وقت پیش از این روی داده است. امروز شما به این جا آمدید تا در مورد مشاهدات خود حرف بزنید. اگر مسایلی را از دیگران شنیدید واضحتر روشن کنید.
دادستان: من میدانم شما در زندانهای ایران بودید. کی دستگیر شدید؟ تاریخ را به ایرانی هم بگویید اشکالی ندارد. چه مدت زندانی بودی؟
حسین ملکی: من در مهر ماه سال 59 در تهران دستگیر شدم. آن سال تقریبا فضای ایران فضای بازی بود. من توسط دو نفر لباس شخصی دستگیر شدم و مرا به نزدیکترین کمیته بردند. به دلیل این که کتابهایی در کیفم بود مربوط به گروه فرقان مرا به کمیته دیگری منتقل کردند.
دادستان: آیا شما را مدت طولانی بازداشت کردند؟
حسین ملکی: بلی مرا به زندان اوین فرستادند و زمان زندان 11 ساله من آغاز شد.
دادستان: فرقان چیست؟ چه نوع سازمانی است؟
حسین ملکی: یک سازمان با ایدئولوژی مذهبی بود که مخالف جمهوری اسلامی بود.
دادستان: خوب چه پیام سیاسی و اهدافی داشت؟
حسین ملکی: اهدافشان این بود که رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم ضدمردمی است و به همین دلیل میخواستند این حکومت سرنگون شود.
دادستان: ایدئولوژیشان چی بود؟ برای چه چیزی مبارزه میکردند؟
حسین ملکی: ایدئولوژی اسلامی داشتند. اما این ایدئولوژی شان مخالف حاکمیت اسلامی بود.
دادستان: مارکسیست یا سوسیالیست نبودند؟
حسین ملکی: مارکسیست نبودند اما به نوعی سوسیالیسم را قبول داشتند.
دادستان: کی آوردنت به اوین؟
حسین ملکی: هفتم مهر ماه من به زندان اوین تحویل داده شدم.
دادستان: چه سالی؟
حسین ملکی: 1359
دادستان: آن موقع چند سال داشتید؟
حسین ملکی: 19 سالم بود.
دادستان: چه مدت زمانی اوین بودید؟
حسین ملکی: من تا تیر ماه 1369 در زندان اوین بودم.
دادستان: بعدش چی شد؟
حسین ملکی: در ابتدا مرا آوردند به زندان اوین. من به مدت شش ماه و نیم ماه در سلولهای انفرادی 209 بودم.
دادستان: بعد چی شد؟
حسین ملکی: بعد من به بند عمومی منتقل شدم و سپس مهر ماه به دادگاه برده شدم.
مرا بردند به اتاقی و گفتند چشمبندت را بردار. برداشتم و دیدم به فاصله نیم متر با من یک قفسه کتاب بود. یک نفر از پشت سر من صحبت کرد و گفت: بسمالله رحمان الرحیم. دادگاه شما شروع میشود. سپس پرسید: اسلحهها را چه کار کردید؟ گفتم کدام اسلحهها؟ یکی گفت حاج آقا پرونده را هنوز به دادگاه نیاوردند و در راه است.
دادستان: متاسفانه حرفت را باید قطع کنم. شما را به چند سال زندان محکوم کردند؟
حسین ملکی: بلی به حبس ابد محکوم شدم.
دادستان: بعد هنوز اوین بودید؟
حسین ملکی: بلی تا 1361.
دادستان: اتهامت چی بود؟
حسین ملکی: هواداری از گروه فرقان.
دادستان: سال 61 میبرنت به زندان دیگر؟
حسین ملکی: تیرماه 61 مرا از زندان اوین به قزلحصار منتقل میکنند.
دادستان: چه مدت زمانی آنجا بودید؟
حسین ملکی: تا زمان 1365.
دادستان: بعد چی شد؟
حسین ملکی: هنگامی که زندانیان قزلحصار تخلیه شد مرا با سایر زندانیان دوباره به اوین برگرداندند. تا 1366 در اوین بودم. این سال در بندی که من بودم از بهمن ماه که در اعتصاب غذا بودیم همه ما را به زندان گوهردشت منتقل کردند.
دادستان: تو هم اعتصاب کرده بودید:
حسین ملکی: بلی.
دادستان: شما بهمن 66 به گوهردشت آمدید؟
حسین ملکی: بلی.
دادستان: همه زندانیان آن بند اعتصابی را به گوهردشت آوردند.
حسین ملکی: بلی.
دادستان: در گوهردشت چه اتفاقی افتاد؟
حسین ملکی: من میتوانم هنگام ورود به گوهردشت با تعریف کنم؟
دادستان: بگو.
حسین ملکی: هنگامی که اتوبوس ما وارد محوطه گوهردشت شد و ما پیاده شدیدم به ما فریاد زدند همه بدوند. شب بود من هم میدویدم اما پاسدار از هر طرف به سر و صورت ما میزدند اما ما باید میدویم. تا رسیدیم به داخل یک ساختمان و گفتند ما بایستیم اما آنها همچنان به زدن ما ادامه میدادند. به من و بقیه گفتند لباسهایمان را دربیاوریم. لباسهایمان را در آوردیم و مرا با چند نفر وارد اتاقی کردند. وقتی که کمی فضا آرام شد یکی فریاد میزد اینجا زندان گوهردشت است. اعتصاب غذایتان را بکشنید. ما در درون اتاق این صدا را میشنیدیم و از بیرون میآمد. بعد یک پاسدا در اتاق ما را باز کرد و یک قابلمه غذا درون اتاق ما گذاشت. بعد از چند لحظه در اتاق باز شد و ناصریان و دو نفر دیگر وارد شدند. ناصریان را از زندان قزل حصار به عنوان دادیار میشناختم ولی آن دو نفر را اولین بار میدیدم. ناصریان گفت یا اعتصاب غذایتان را میشکنید و یا همین فضای ضرب و شتم ادامه خواهد داشت. ما با هم تصمیم گرفتیم اعتصاب غذا را بشکنیم. بعد از دو سه روزی که در آن بند بودیم من و چند نفر را به بند فرعی 17 بردند. ما مجموعا 16 و یا 17 نفر بودیم که چند نفرشان مجاهد بودند و بقیه جرایمی مختلفی مثل من داشتند. تا خرداد ماه 1367 ما توی همان فرعی بودیم. خرداد ماه 1367 مرا به همراه همه زندانیان این بند به سالن 1 گوهردشت منتقل کردند. این وضعیت تا تیر ماه 67 ادامه داشت. 27 تیر ماه 1367 حکومت اسلامی قطعنامه را پذیرفت و جنگ ایران و عراق پایان یافت. با وجود این که همه اعضای زندانی در بند ما احساس خوبی داشتند اما من چنین حسی نداشتم. اما هرگز فکر نمی کردم چه اتفاقی در انتظار ماست. دو سه روز بعد از پایان جنگ به ما گفتند وسایلتان را جمع کنید و به حیات بروید. پس از حدود نیم ساعت و یا بیشتر ناصریان و دیگران آمدند حیات. ناصریان به ما گفت فاضلابهای این جا مشکل پیدا کرده از اینرو شما را باید به بند جهاد منتقل کنیم. بعد از رفتن ناصریان دو نفر دیگر با پاسداران بودند اما معلوم بود که این دو نفر شاخصتر از سایر پاسداران هستند. یکی داوود لشکری بود و آن فرد دیگر را حمید عباسی صدا میکردند. من این اسامی را بعدا از بچهها شنیدیم. حمید عباسی همان فردی بود که در شب ورود ما با ناصریان به بند ما آمده بود و نفر سوم همین داوود لشکری بود. من و بقیه بچهها اعتراض کردیم و گفتیم نمیخواهیم به بند جهاد برویم. حمید عباسی گفت شما به بند جهاد منتقل نمیشوید و به بند مقابل جهاد میروید… این بحثها ادامه داد داشت… به طور مشخص سه نفر از بچهها را از بین ما بیرون کشیدند و شروع کردند به کتک زدن آنها. بعد از این ماجرا همه ما مجبوری شدیم بپذیریم تا ما را به بند جهاد بفرستند…
…
حسین ملکی گفت حکم حبس ابدش در سال ۱۳۶۴ بعد از دیدار با نماینده آیتالله منتظری در زندان قزلحصار به هشت سال زندان کاهش یافت: «نماینده آقای منتظری یک آخوندی به نام ناصری بود با من صحبت کرد و سئوالاتی از این قبیل پرسید که بروی بیرون زندان چه خواهی کرد و آیا حاضر به مصاحبه هستی یا نیستی. بعد از ملاقات، حکم من از ابد به هشت سال کاهش یافت. مهرماه حکم من تمام شد و من باید آزاد میشدم اما هنوز در زندان بودم. اواخر مهر یا اوایل آبان حمید عباسی(نوری) مرا صدا کرد. رفتم داخل اتاق. گفت چشمبندت را بردار. برداشتم. سه برگه به من داد، گفت بخوان، بنویس رؤیت شد و امضا کن. من خواندم و دیدم که حکمم باز تغییر کرده و به ۱۵ سال زندان تبدیل شده است. از حمید عباسی(نوری) سوال کردم که چرا به حکم من اضافه شده و چرا آزاد نشدهام؟ جواب داد که وزارت اطلاعات یک نامه از خمینی گرفته و تمام حکمهایی که تحت عنوان عفو آقای منتظری تقلیل پیدا کرده را دوباره بازبینی میکند و با ۹۹ درصد این عفوها مخالف است و این حکمها را بر میگرداند.»
ملکی افزود که حمید نوری به او گفته است: «گفت تو دعا کن که زنده از اینجا بروی بیرون؛ فرقی بین ۱۵ سال و ابد نیست. فکر نکن که از دست ما در رفتهاید و زنده ماندهاید. هر زمان و هر لحظه لازم باشد، در برخورد با شما شدت عمل به خرج میدهیم.»
حسین ملکی از دیدار دیگرش با حمید نوری در زندان گوهردشت گفت: «اواخر شهریور یا مهرماه، خمینی فتوا داده و شطرنج و موسیقی را آزاد کرده بود. خودم شخصا از حمید عباسی(نوری) پرسیدم الان که دیگر شطرنج آزاد شده و از نظر شما حرام نیست، ما میتوانیم شطرنج بازی کنیم؟ با لبخند تحقیرآمیز همیشگیاش گفت که شما خوب میدانید امام برای چه شطرنج را آزاد کرده. این برای مردم بیرون است و برای شما همچنان ممنوع است. قبل از آن ما، با خمیر نان مهرههای شطرنج درست کرده و بهطور پنهانی، دور از چشم پاسدارها، داخل بند شطرنج بازی میکردیم.»
حسین ملکی در ادامه دادگاه گفت بعد از اعدامها هم سه بار حمید عباسی را دیده بود: «من اواخر بهمن ۱۳۶۷ به اوین منتقل شدم و تا زمان آزادی در اردیبهشت ۱۳۷۰ در زندان اوین بودم. حمید عباسی(نوری) معاون ناصریان(محمد مقیسه) در دادیاری زندان اوین بود و بعد از رفتن ناصریان(محمد مقیسه) از اوین، باز حمید نوری معاون شیخپور بود که جانشین ناصریان شده بود.»
وی سپس درباره دیدارش با حمید نوری در سال ۱۳۶۹ در زندان اوین توضیح داد که در همین روز متوجه شد که نام واقعی حمید عباسی، حمید نوری است: «در سالن دو آموزشگاه که جانبهدر بردگان از اعدامهای ۱۳۶۷ در آن بودند، زندانیهای جوان و کمسن و سالی هم بودند که در جریان یک مسابقه فوتبال در تهران دست به اعتراض زده بودند و زندانی شده بودند، تعدادی زندانی مرتبط با به وزارت امور خارجه بودند. آذر همان سال میخواستند یک تیم فوتبال، والیبال و کشتی را برای مسابقه به زندان قزلحصار ببرند و اجازه حضور به یک زندانی به اسم حسین توکلی را که بهدلیل جرایم غیرسیاسی او را گرفته بودند و از چهرههای ورزشی شناختهشدهای در رشته والیبال و واترپولو بود نمیدادند. در همین زمینه دادیار سوم زندان که حمید رحمانی یا رحمانیان نام داشت گفت که حمید نوری خودش میآید و من متوجه شدم که نام واقعی حمید عباسی، حمید نوری است.»
به گفته ملکی، ۲۲ بهمن همان سال عفو عمومی اعلام و ۷۰۰ زندانی را آزاد کردند: «یک ملاقات حضوری به ما در همه بندها دادند در جایی که دوستان ما را چند ماه قبل در آنجا به دار کشیده بودند و رفتار ناصریان(محمد مقیسه) و حمید عباسی(نوری) مثل فرماندهان جنگی بود که پیروز شده بودند و بر روی اجساد بر زمین افتاده داشتند قدم میزدند و سان میدیدند.»
احتمالا گروه فرقان برای بخشی زیادی از افکار عمومی چندان شناخته شده نیست. اما طبق اعلام رسمی مقامات آغازین حاکمیت جمهوری اسلامی، فرقان گروهی مسلح مخالف نظام جمهوری اسلامی ايران بود که با چند ترور مهم و کشتن برخی از شخصيتهای کليدی جمهوری اسلامی وارد عرصه سياست ايران شد.
بنا به ادعای جمهوری اسلامی اين گروه تعدادی جوان بودند که برداشتها و تفسيرهای تندروانهای از اسلام سياسی و قرآ ن داشتند و با تفسيری که از قرآن میکردند، خود را فرقان يعنی جدا کننده بين حق و باطل میدانستند.
رهبر گروه فرقان شخصی به نام «اکبر گودرزی» معرفی شد که قبل از انقلاب ۱۳۵۷ در حوزه علميه طلبه بود که در ۱۸ دی ۱۳۵۸ دستگير شد و در روز ۳ خرداد ۱۳۵۹ در ۲۴ سالگی تيرباران شد.
به گفته جمهوری اسلامی گروه فرقان معتقد بودکه حکومت وقت جمهوری اسلامی يک حکومت منحرف از اسلام است و چون متفکرينی چون مرتضی مطهری و محمد مفتح نقش اصلی را در انحراف آن داشتهاند بايد ترورها متوجه چنين افرادی باشد. در همين چارچوب ۸ ترور به گروه فرقان منتسب هست.
ترور مرتضی مطهری که از او بهعنوان مهمترين متفکر جمهوری اسلامی ياد میشود در ارديبهشت ١٣٥٨، ترور محمد مفتح ديگر روحانی معروف و نزديک به آيتالله خمینی در ۲۷ آذر، ترور مهدی عراقی از سران موتلفه، از مدیران روزنامه کیهان و از غير روحانيون نزديک به محفل خصوصی آيتالله خمینی در چهارم شهريور ۵۸، ترور آِيتالله قاضی طباطبايی مهمترين روحانی حکومت در تبريز، ترور تيمسار قرهنی رييس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی و ترور حاجی تقی طرخانی از ديگر اعضای موتلفه و ترور شيخ قاسم اسلامی. البته در انتساب اين ترورها به سازمان فرقان، غير از ادعاهای جمهوری اسلامی سند مستقل و معتبر ديگری ارائه نشده است.
ترور اکبر هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۵۸ هم منتسب به سازمان فرقان است اما هاشمی رفسنجانی از اين ترور جان سالم بدر برد.
گودرزی در دادگاه جمهوری اسلامی در مورد چگونگی تشکیل فرقان چنین گفته است:
«ما از ابتدایی که شروع کردیم، چهار پنج نفر بودهایم، مسائل فکری و اعتقادی و سیاسی را با همدیگر مطرح و تحلیل میکردیم و نتیجهگیریهایمان را بهصورت کتابهای ایدئولوژیکی یا به صورت نشریات سیاسی منتشر کردیم. سیر کار ما این چنین بوده است»(کتاب ماه، فرهنگی تاریخی یادآور شماره ۶،۷،۸ ص ۲۹۰)
از حدود ۷۰ نفری که به روايت جمهوری اسلامی از اين سازمان در يک خانه تيمی بازداشت شدند ، ۲۵ نفر از جمله اکبر گودرزی رهبر سازمان اعدام شدند و بعد از آن هم ديگر خبری از اين گروه نشد.
حسن آقرلو یکی دیگر از رهبران فرقان در بازجوییهای خود دلایل ترور مقامات جمهوری اسلامی را اینگونه توضیح داده است :
«قرهنی به دلیل عضویتش در باند زور، مطهری به دلیل عضویتش در باند تزویر كه همان روحانیت انحصارطلب میباشد، رفسنجانی به دلایل بالا، رضی شیرازی به دلایل بالا، دشتیانه به دلیل بالا، لاجوردی به دلیل عضویت در باند زر، مفتح به دلیل عضویت در باند تزویر، مهدیان به دلیل عضویت در باند زر، طرخانی به دلیل عضویت در باند زر…»(پرونده حسن آقرلو، آرشیو مركز اسناد انقلاب اسلامی، كد ۸۶۴۱ )
بر اساس برآورد نیروهای امنیتی درگیر در پرونده فرقان، اعضای آن «۱۲۰ نفر بودند که هسته عملیاتیشان به پنجاه نفر میرسید.» و نیروهایی که مستقیما در عملیات نظامی دست داشتند ۱۷ نفر بودند. در این تصمیمگیری حسن آقرلو، محمد متحدی، عباس عسگری و علیرضا شاهبابابیگ، حمید نیکنام و غلامرضا یوسفی شرکت داشتند. این تصمیمگیری در خانهای تیمی واقع در خیابان آزادی که توسط محسن سیاهپوش اجاره شده بود گرفته شد.(از پرونده اکبر گودرزی سوال ۲۲۵)
گروه فرقان در سال ۱۳۵۶ش، بهوسیله اکبر گودرزی، از اهالی لرستان، فعالیت سازمانی و تشکیلاتی خود را آغاز کرد. در سال ۱۳۵5، گودرزی بر اساس آموزههای نشات گرفته از تفسیرهای شخصی خود از قرآن، به شدت علیه روحانیت حمله و انتقاد نمود. گروه فرقان رویکردی ابزاری به دین و آیات قرآنی، به خصوص تاویل مفاهیمی مانند توحید و توجیه اجتماعی، داشتند و بر اساس این دیدگاه تعابیری مانند جامعه بیطبقه توحیدی مطرح کردند.
مرتضی مطهری در مقدمه کتاب جهانبینی توحیدی به رویکرد اعضای فرقان پاسخ داد. گروه، بیشترین مخالفت خود را با حوزههای دینی و روحانیت اظهار میکرد و بنمایه اصلی ایدئولوژی این گروه، مخالفت با روحانیت و به اعتقاد خودشان تبلیغ اسلام راستین بود. اعضای گروه فرقان در ظاهر خواستار سقوط حکومت شاه بودند و روحانیت را ضد توحیدیترین عناصر جامعه دانسته و معتقد بودند که باید در کمترین زمان ممکن با توسل به قهر و آتش و سلاح آنان را از میان برداشت.
نحوه جذب همه اعضای گروه فرقان به یک طریق نبود، ولی اکثر عضوگیریها، از محلاتی بود که رهبر سازمان در آن محلات به کار تفسیر قرآن و سخنرانی میپرداخت. اکثر اعضای گروه فرقان را ساکنین محلات پایینشهر تهران تشکیل میدادند. رهبر گروه، در سال 1355، به محله قلهک آمد و در مسجد «خمسه» به تفسیر قرآن پرداخت و اولین تفسیر او سوره مومنون و صحیفه سجادیه بود. او در ابتدا با عبا و عمامه به سخنرانی و تفسیر میپرداخت ولی بعد از مدتی از لباس روحانیت بیرون آمد و با لباس شخصی به تفسیر قرآن پرداخت.
شناسایی و دستگیری تعدادی از اعضای گروه فرقان در تاریخ 22 دیماه 1358 بود که پس از محاکمه در دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شدند و حکم آنها در تاریخ 13 اسفندماه 1358، توسط دادستانی انقلاب به مورد اجرا گذاشته شد. اما رهبر سازمان فرقان که در دی ماه 1358 دستگیر شده بود بههمراه پنج نفر دیگر از اعضای فرقان در تاریخ 3 خردادماه 1359، تیرباران شدند. در این رابطه، دادگاه انقلاب اسلامی اعلامیهای با این مضمون انتشار داد: «6 تن از بنیانگذاران و کادر رهبری گروه تروریستی و ضد اسلامی فرقان که در طرح پیشنهاد و تصویب ترور شخصیتهایی چون استاد مطهری، حجتالاسلام دکتر مفتح، دو پاسدارش(بهمنی و نعمتی) و حاج مهدی عراقی و پسرش حسام عراقی و تیمسار ولیالله قرنی و طرح سرقتهای مسلحانهی متعددی از بانکهای، نقش درجه یک داشتند و در انحراف بردن نوجوانان یا جوانان و بدعتگذاری در دین با پوششی از قرآن به نام اسلام، مهلکترین ضربات را بر پیکر اسلام و جامعه زدند، در دادگاه اسلامی ایران محاکمه شدند. دادگاه پس از شور، مشورت و نشست، آنها را مفسد فیالارض و محارب با خدا و رسول خدا شناخت. حکم صادره در سحرگاه روز سهشنبه، 3/3/1359، در مورد: آقایان اکبر گودرزی– علی حاتمی–عباس عسکری– حسن اقرلو– سعید مرآت–علیرضا شابابابیگتبریزی به اجرا درآمد.»(علی بابایی، داوود(1383). بیست و پنج سال در ایران چه گذشت؟(از بازرگان تا خاتمی)، جلد دوم، تهران: امید فردا)
شاهد در مجموع یازده سال در زندانهای اوین، قزل حصار، و گوهردشت زندانی بود. حسین ملکی در سال ۱۳۷۰ از زندان آزاد شد.
دادگاه حمید نوری روز چهارشنبه ٢٢ سپتامبر ادامه خواهد یافت.
…
پنجاه و پنجمین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز چهارشنبه ١ آذر ۱۴۰۰ برابر با ٢٢ دسامبر ۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد.
این جلسه از دادگاه به استماع شهادت مهرداد نشاطی ملکیانس، از شاهدان این پرونده، شش سال مذکور را در سه زندان اوین، قزلحصار و گوهردشت سپری کرده است.
وی پیش از آنکه دوران محکومیت پنجساله خود را آغاز کند، یک سال و بدون برگزاری دادگاه، در حبس بوده و تحت شکنجه شدید قرار گرفته است.
مهرداد با اشاره به ارمنی بودن پدر خود گفت، وقتی ناصریان، از مسئولان زندان گوهردشت او را وادار کرده که نماز بخواند، به او پاسخ داده که «ارمنی است» و نماز نمیخواند. ناصریان نیز او را به «تخت شکنجه» بسته و با کابل به پاهای او شلاق میزدند.
وی در این زمینه گفت: «پوست پای من کاملا شکافته شد… پاهای من به شدت مجروح شده بودند یعنی با همان ضربه اول ترکیده بودند. مغزم انگار میخواست منفجر شود.»
او در این زمینه تصریح کرد، یک روز پس از اینکه شلاق خورد توسط پاسداری به ساختمان اداری منتقل شده و به حمید نوری تحویل داده شده است.
نوری نیز از وی سئوالاتی درخصوص اتهام، دوران محکومیت و پشیمانی از هواداری سازمان فدائیان خلق پرسیده است.
مهرداد به حضور چند زندانی دیگر در اتاق حمید نوری اشاره کرد که بعدها متوجه شد اعدام شدهاند.وی درخصوص جایگاه نوری در زندان گوهردشت نیز گفت: «ما میدانستیم که عباسی(نوری) دادیار زندان است.»
مهرداد نشاطی ملکیانس سال ۱۳۶۱ به همراه همسر و نوزاد ۱۵ روزهاش دستگیر شد.
مهرداد نشاطی ملکیانس در برابر هیات مرگ قرار گرفته بود و درباره اعدام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت و ملاقات با حمید نوری(عباسی) شهادت داد.
مهرداد نشاطی ملکیانس، متولد سال ۱۳۳۹ است. وی هوادار تشکیلاتی سازمان فداییان خلق(اقلیت) در کمیته محلات جنوب تهران بوده است.
مهرداد نشاطی در زمان دستگیری ۲۲ سال داشت. او در مهر ماه سال ۶۱ بازداشت و در مهر ماه سال ۶۷، پس از تحمل شش سال حبس، آزاد شده است.
مهرداد نشاطی دوران حبس خود را در زندانهای اوین، قزل حصار و گوهردشت گذرانده است.
وی گفت وقتی در سال ۱۳۶۲ به دادگاه رفت، از آنجایی که ارمنی بود و همسر مسلمان داشت، بخش اعظم دادگاه به ازدواج او اختصاص داده شد. او گفت علی رازینی قاضی دادگاه به او گفت که ازدواجش غیرقانونی و فرزندش حرامزاده است.
مهرداد گفت در دوره اعدام چپها در زندان گوهردشت حمید نوری را هم دیده است که در آنجا به او برگهای داده که «آیا سازمانت را قبول داری و آیا حاضر به مصاحبه هستی؟»
مهرداد گفت در اواخر تیرماه یا اوایل مردادماه ۱۳۶۷، امکانات، ملاقات و هواخوریها قطع شد. به گفته وی در فاصله مرداد و شهریور سال ۱۳۶۷ در بندشان ایزوله شده بودند و دیگر هیچ مجاهدی نیز در میانشان نبود و آنها را جدا کرده بودند.
مهرداد نشاطی در این دادگاه شهادت داد که از پنجم شهریور ماه یعنی آغاز اعدام زندانیان چپ، چهارتن از همبندیان چپ آنها را جدا کردهاند و بعدتر تنها یکی از آنها بازگشته است.
وی گفت در ابتدا آنها گمان کردهاند که هیاتی برای جداسازی زندانیان آمده است. اشاره نشاطی به هیاتی است که مرداد و شهریور ۱۳۶۷، با دستور آیتالله خمینی مجددا زندانیان سیاسی را محاکمه و هزاران نفر را به اعدام محکوم کرد. این هیات نزد زندانیان سیاسی به هیات مرگ مشهور شد.
نشاطی گفت در ششم شهریور بند بالایی آنها خالی شد و دیگر صدایی از آن نمی آمد. وی گفت ما از طریق هواکش صداهای عجیبی میشنیدیم که «وصیت نامهات را بنویس و اینجا دیگر آخر خط است.»
وی میگوید پس از این تصور ابتدایی زندانیان این بود که میخواهند آنها را تهدید کنند، بترسانند و به انفرادی بیندازند.»
نشاطی گفت: کل صف بند ما را به صف کردند، نزد هیات متصدی اعدامها بردند و در آنها سئوالهایی کردند از جمله اینکه سازمانت را قبول داری یا نه، مصاحبه میکنی یا نه و آیا سازمانت را محکوم میکنی یا نه.
نشاطی گغت حاضر به مصاحبه نشده است.
وی شهادت داد پس از مواجهه با هیات متصدی اعدامها آنهایی که از بند آنها نجات یافتند و اعدام نشدند را از تونلی از شلاق گذراندند و به بند تازهای بردند.
به گفته نشاطی بازماندگان متوجه شدند که زندانیان مارکسیست برای نماز خواندن زیر فشار قرار گرفتهاند. نشاطی گفت او را نیز برای نماز خواندن شلاق زدهاند.
براساس پرونده حمید نوری در فاصله زمانی ۵ تا ۱۵ شهریور ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت(رجایی شهر) کرج، ایران، بعنوان دستیار دادیار، «به اتفاق دیگر عاملان، عامدانه تعداد زیادی از زندانیان را که باورهای آنها با جمهوری اسلامی ایران در تضاد بود از زندگی محروم کرد.
بنابه گفته بازماندگان و کیفرخواست دادستانها، جمهوری اسلامی ایران در موج اول که هشتم مرداد ماه آغاز شد اعضای سازمان مجاهدین را اعدام کردند و در موج دوم که از پنجم مرداد ماه آغاز شد، زندانیان کمونیست را اعدام کردند.
بنابر کیفرخواست، کشتار زندانیان از هشتم مرداد ماه سال ۱۳۶۷ آغاز شده بود.
***
با آغاز جلسه دادگاه، پس از صحبتهای مقدماتی توماس ساندر، رییس دادگاه، نخست مهرداد نشاطی ملکیانس قسم شهادت یاد کرد و سپس بعد دادستان با اجازه قاضی، بازپرسی از این شاهد را آغاز کرد.
مهرداد نشاطی ملکیانس گفت:
«من را بعد از یک سال که مدتی از آن به بازجویی و شکنجه شدید گذشت، به دادگاه بردند. اگر توجه کرده باشید نام خانوادگیِ من ملکیانس است و نام پدرم هملت. این نام و نشان در ایران چندان معمول نیست و ما را بهعنوان ارمنی میشناسند. بخش زیادی از دادگاه سیاسی من به همین بحث درباره اینکه من ارمنی هستم و چگونه با یک زن مسلمان ازدواج کردهام؟
… من بعدا فهمیدم (علی) رازینی بود به من گفت که تو ارمنی هستی و حق نداشتی با زن مسلمان ازدواج کنی و بچهتان هم حرامزاده است. … من به او معترض شدم که این حرفها چیست که میزنی؟ او گفت چهطور ازدواج کردید؟ من گفتم که طبق روال معمول ازدواج در ایران، در خانه خانواده همسرم یک آخوند آمد و ما را عقد کرد. بعد از این حرفها او گفت برو و اصلا درباره پرونده من صحبتی نشد. یک ماه بعد یک روز من را صدا کردند و از زیر چشمبند یک کاغذی به من نشان دادند که حکمت پنج سال زندان است بدون احتساب ایام بازداشت.»
مهرداد نشاطی ملکیانس در ادامه به زندانهایی که در آنها دوران حبس خود را گذرانده اشاره کرد و گفت که چه مدت در هر کدام از این زندانها بوده است. او در ادامه گفت:
«… اواخر پاییز سال ۶۵ بود که از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت منتقل شدم. بر اساس شنیدههای من دلیل انتقال ما این بود که میخواستند زندان قزلحصار را از زندانیان سیاسی خالی کنند و به زندانیان عادی اختصاص بدهند. شرایط کمی تغییر کرده بود، حاج داوود رحمانی که رییس زندان قزلحصار بود رفته بود و فضا کمی بازتر شده بود. من تا مهر یا شاید اواخر شهریور ۶۷ در زندان گوهردشت بودم و بعد به زندان اوین منتقل شدم. حدود یک ماه در انفرادیهای آسایشگاه اوین بودم؛ جایی که جمهوری اسلامی ساخته بود. در این مدت میآمدند زخمهای پای من را نگاه میکردند و وقتی زخمها خوب شد، آزادم کردند.»
در ادامه روند بازپرسی از مهرداد نشاطی ملکیانس، دادستان از او خواست که بگوید در زمان حضور در زندان گوهردشت در چه بندهایی بوده است و او با استفاده از ماکت زندان گوهردشت که در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم وجود دارد، توضیح داد که در کدام بندها بوده است.
مهرداد نشاطی ملکیانس گفت در زمان اعدامهای سال ۶۷ در بند هشت در طبقه دوم –وسط– بوده است:
«در اینجا دیگر ما فقط زندانیهای مارکسیست بودیم. قبل از آن زندانیهای مجاهد هم با ما بودند اما از بهار سال ۶۷ شروع کردند به جدا کردن زندانیان مجاهد.»
مهرداد پیش از این درباره تغییرات ایجاد شده در زندان در سال ۶۷ گفته است:
«من در زمان اعدامها در زندان گوهردشت بودم. در بهار سال ۱۳۶۷ متوجه تغییراتی در جامعه و اخبار در روزنامهها و دیگر رسانهها شدیم. برخی گزارشها در روزنامههایی که به دستمان میرسیدند درج میشدند و مردم شروع کرده بودند به اعتراض و در مورد جنگ در تلویزیون صحبت میکردند. در دورهای که در زندان گوهردشت بودم شاهد رفت و آمد مسئولان زندان یا کسانی با لباس روحانی بودم که میگفتند برای رسیدگی به وضعیت زندانیان آمدهاند! من هرگز دیداری با آنها نداشتم و در مورد آزادی یا عفو با من صحبتی نشد. در زندان از طریق رادیو که از بلندگوی بند پخش میشد در اوایل تابستان(مرداد ماه) فهمیدیم که جنگ تمام شده است. دقیقا یادم نمیآید چه زمانی ملاقاتها قطع شدند. در آخرین ملاقات متوجه شدیم که تغییراتی در راه است. در آخرین ملاقاتی که داشتیم ردیفی از پاسدارها پشت سرمان ایستادند و به بچهها برای ملاقات والدینشان اجازه ورود به زندان نمیدادند. ملاقاتها هم در اتاقکهای شیشهای بودند.»
نشاطی ملکیانس در بخشی از شهادت خود در دادگاه حمید نوری به تغییرات ایجاد شده در زندان گوهردشت در تابستان ۶۷ پرداخت و گفت:
«… روز پنج شهریور تعدادی را از بند ما (بند هشت) و بند هفت خارج کردند و بردند. ما از طریق مورس از وقایع بند هفت مطلع میشدیم. از بند ما چهار نفر را بردند که از آنها یک نفر برگشت. او گفت که هیأتی آمده و از اتهام و موارد اینچنینی سوال کرده. آن سه نفر دیگر اما برنگشتند. فردای آن روز، شش شهریور، متوجه سر و صداهای عجیبی از بند بالای سرمان(بند هفت) شنیدیم. ما قرار گذاشته بودیم که اگر پاسدارها حمله کردند به بندی، در آن بند زندانیها پاهایشان را محکم به زمین بکوبند… خلاصه بند هفت خالی شد و بعد از آن ما متوجه سروصداهای عجیب و غریبی شدیم که از هواکش بند به گوش میرسید. صداهایی مثل وصیتنامهات را بنویس و اینجا آخرش است و… ما خیلی جدی نگرفتیم چون معمولا از این برخوردها و تهدیدها میکردند. گذشت تا ظهر و وقت ناهار که آمدند و همه ما را هم از بند خارج کردند. ما چپیها را به راهرو بیرون بند بردند، همه را رو به دیوار کردند و تکتک به داخل اتاقی بردند که در نزدیکی بود. من چشمبند داشتم. در اتاق صدایی شنیدم که صدای داوود لشکری بود. او مشخصاتم را پرسید و این که گروهم را قبول دارم یا نه، نماز میخوانم یا نه؟ و بعد از پایان کار دوباره من را از اتاق برگرداندند به راهرو!»
مهرداد در بخش دیگری از شهادت خود گفت:
«… ناصریان که در آن زمان یکی از روسای زندان گوهردشت بود آمد عدهای را جدا کرد. من را هم همراه بقیه با چشمبند بیرون بردند و از آنجا به سمت راهرو بهداری و محل ملاقات و سپس به طبقه پایین زندان. سر و صداهایی میشنیدیم اما مفهوم نبودند… بعد کنار یک در ما را به صف کردند. فکر میکنم شش یا هفت نفر بودیم. در باز شد و اولین نفر را که جهانبخش سرخوش، از سازمان فداییان(اقلیت) بود به داخل اتاق بردند. پاسدارهایی که آنجا بودند برایمان آشنا نبودند، از زندانبانان داخل زندان که میشناختیم نبودند. زمانی که جهانبخش محاکمه میشد پاسداری از اتاق بیرون آمد و به من گفت: «کسی را که رفت داخل میشناسی؟» من جواب دادم: «نه!» چون چشمبند داشتم. پاسدار گفت: «خیلی دل و جرات دارد!» و باز رفت داخل اتاق. صدای جهان را از اتاق میشنیدم که در حال اعتراض به شرایط و بگومگو بود! باز پاسدار آمد بیرون و همان حرفها و سئوالها تکرار شد: «این خیلی مرد است! خیلی دل و جرات دارد! بعد از دقایقی جهانبخش سرخوش را از اتاق بیرون آورند و بردند به سمت دیگر راهرو …»
مهرداد نشاطی ملکیانس به حضور شخص خودش در اتاق هیات مرگ گفت:
«بعد مرا داخل اتاق بردند. چشمبندم را بالا زدم و دیدم که آخوندی با عمامه پشت میز نشسته، به همراه یک نفر دیگر که بعدا فهمیدم اولی نیری و دیگری اشراقی بود. یک نفر دیگر هم بود که او را نمیشناختم و پروندههای زیادی روی میز و در اتاق بودند. همان موقع ناصریان نیز به داخل آمد. ناصریان مرا میشناخت چون موقعی که مسئول بند بودم درگیریهای زیادی با او داشتم. او گفت: «حاج آقا این از آن سرموضعیهای بند است و ملیکش است و همیشه در حال درگیری و سازماندهی!» من گفتم: «حاج آقا دروغ میگوید! من ملیکش نیستم!» حکم من هنوز تمام نشده بود. ناصریان ساکت شد و رفت. نیری پروندهام را نگاه کرد و گفت: «اتهام؟» در جوابش گفتم: «اقلیتی هستم.» پرسید: «آیا آن را قبول داری یا نه؟» که من جواب دادم: «اقلیت نمیدانم که در حال حاضر چیست و چه میگوید! من شش سال است که در زندان هستم.» گفت: «مسلمانی؟» جواب ندادم! پرونده را خواند. گفت: «شما ارمنی هستی؟» گفتم: «پدرم ارمنی است اما به دلیل مشکلات سیاسی سالهای سال قبل از ایران رفته و من در خانواده مادریام بزرگ شدم. مادر من مسلمان است و من بیشتر در خانواده مادری رشد کردهام!» گفت: «پس چون در خانواده مسلمان بودی و بزرگ شدی، مسلمان هستی!» در همین زمان اشراقی گفت: «آیا متاهل هستی؟ بچه هم داری؟» گفتم: «بله، متاهل هستم و یک بچه دارم!» باز اشراقی گفت: «پس تو مسلمانی و باید نماز بخوانی!» که من گفتم: «نمیخوانم!» گفت: «باید بخوانی! ما در حال تفکیک زندانیها هستیم!» و با تاکید گفت: «شما نماز میخوانی!» و رو کرد به ناصریان و گفت: «ببریدش بیرون!» ناصریان کاغذی گذاشت روبهروی من و گفت که امضا کن! من خواستم کاغذ را بخوانم ولی اجازه نداد و گفت: «امضا کن!» بدون اینکه بدانم در کاغذ چیست، آن را امضا کردم و مرا بیرون بردند! بعد از خروج در جهت دیگری که جهان را بردند ایستاده بودم که اشراقی بیرون آمد و نیری گفت: «حاج آقا کجا میروی؟» اشراقی گفت: «برویم اینها را بزنیم و برگردیم! من اصلا تصور نمیکردم منظورش از زدن اعدام باشد! فکر میکردم منظورش شلاق و کابل و شکنجه است برای نماز خواندن.»
…
مهرداد نشاطی ملکیانس در بخش دیگری از شهادت خود در دادگاه حمید نوری گفت:
«وقتی من از اتاق هیات مرگ بیرون آمدم، بعد از مدتی من را تک و تنها به یک اتاق بردند. من با بچههای اتاق کناری که از همبندیهای خودم بودند با مورس ارتباط برقرار کردم و جریان دادگاه رفتنم را گفتم. تا آن زمان من هیچ اطلاعی از این که رفقایم را اعدام کردهاند نداشتم و فقط ماجرایی را که بر من گذشته بود برایشان با مورس منتقل کردم. آنها هم هیچ خبری در مورد اعدامها نداشتند و در کل اطلاعات بیشتری از من نداشتند. من تمام شب را بدون غذا تنها ماندم. حتی مرا برای دستشویی بیرون نبردند. افرادی که در اتاق مجاور بودند نیز وضعیتی مشابه من داشتند. صبح روز بعد ساعت هفت و هشت صبح بود که ناصریان آمد و مرا صدا کرد.» او گفت: «تو باید نماز بخوانی!» من گفتم: «نمیخوانم! من ارمنی هستم و نمی خوانم!» مرا بردند به سلول دیگری که چهار نفر آنجا بودند. یکی از زندانیان به نام اکبر شالگونی از راه کارگر نیز در آنجا بود. دیگری اقلیتی و از بازماندگان بند هفت بود که او را نمیشناختم. دو نفر دیگر از حزب توده بودند. این دو از زندانیان ساختمان بند فرعی شماره ۴۰ بودند که به زندانیان تودهای و اکثریتی اختصاص داده شده بود. اکبر شالگونی در بندی بود که زندانیان بالای ۱۰سال حبس در آنجا نگهداری میشدند. او ششم شهریور همزمان با دو زندانی بند ما بیرون آورده شده بود. در بین صحبتها شنیدم که اکبر از اعدامها حرف میزند و به من هم جریان را گفتند اما من باور نکردم و پرسیدم که از کجا فهمیدید؟ اکبر گفت: «در راهروهای دادگاه از محمدعلی بهکیش شنیدم!» من که باور نکرده بودم با شنیدن نام محمدعلی بهکیش(ما به او ممدعلی میگفتیم) و اینکه او گفته است، موضوع را باور کردم چون او را میشناختم و میدانستم جز حقیقت نمیگوید. او از کسانی بود که تا از خبری مطمئن نمیشد به زبان نمیآورد و به شایعات بها نمیداد. محمدعلی بهکیش خودش هم اعدام شد! در سلول به صحبت نشستیم که حالا چه کار کنیم؟ هر پنج نفر تصمیم گرفتیم که همه با هم بگوییم نماز نمیخوانیم. دلیلمان هم این بود که در زندان تجربه کرده بودیم که اگر «الف» را میگفتیم باید تا «ی» میرفتیم و معلوم نبود که زندانبان در قدم بعدی از ما چه خواهد خواست.»
مهرداد نشاطی ملکیانس به برخورد با «برادر عباسی» اشاره کرد و گفت:
«… من و اکبر در سلول بودیم که پاسدار آمد و من را صدا زد. من نمیدانستم برای چه اما چشمبند زدم و آمدم بیرون. یک نفر دیگر از باقیماندههای بند ما را هم صدا زد و او پشت سر من قرار گرفت. من را بردند به طرف سالن ساختمان اداری، بعد دوباره یک طبقه به پایین. فضایی که من آنجا رفتم با فضای روز قبلش کاملا متفاوت بود. هشت شهریور انگار هیچ اتفاقی آنجا نیفتاده بود… آنجا من را پایین بردند با همین همبندی که حالا با من بود و آنجا تحویل «برادر عباسی» دادند. من نمیدانستم که موضوع چیست اما حدس میزدم که احتمالا یک چیزی در اراتباط با پایان حکم ما باشد چون میدانستم آن طرفی که صدا کردند یکی از بچههای اکثریت بود و حکمش در مهر ماه تمام میشد. به هر حال برادر عباسی ما را تحویل گرفت و برد به اتاقی که بود و ما را نشاند روی صندلیها. من متوجه شدم که آنجا سه نفر دیگر هم هستند از بچههای زندانی که یکی از آنها بهزاد عمرانی است. از بچههای اوینی بود در سالن «اف» در طبقه دوم. احتمال هم میدهم که حمید نصیری هم آنجا بود. ما آنجا روی صندلیها نشستیم و عباسی آمد برگههایی را گذاشت جلوی ما. طبق معمول سئوالهایی که در دادیاری میشد؛ در رابطه با مشخصات، اتهام، حکم و… سئوال در مورد تاهل هم بود و اینکه سازمانت را قبول داری یا نه، حاضر به محکوم کردن هستی یا نه، حاضری مصاحبه ویدئویی بکنی یا نه؟ من واقعا تعجب کرده بودم که چهطور هشت شهریور؟ چون آن روز سالگرد ترور(محمدعلی) رجایی بود. نمیدانم نخست وزیر بود، رییس جمهور بود که ترورش کرده بودند… آن روزها آنها جمع میشدند کنار همدیگر و برای همین هم بود فکر میکنم که دادگاه تعطیل بود. اما من متعجب بودم که چرا ما را آوردهاند به دادیاری؟ من دو روز قبلش رفته بودم آنجا توی هیات، برایم حکمِ شلاق گذاشتهاند، شلاقم را هم زدهاند، پذیرفتهام که نمازم را هم بخوانم… این دیگر برای چیست در این فاصله زمانی؟ حمید عباسی مطمئنا میدانست که من دادگاه رفتهام و شلاق هم خوردهام. برای چه داشت این کار را میکرد؟ بعد متوجه شدم که در اصل تشکیل پرونده یا تکمیل پرونده آن پنج نفر بوده و داشته این کار را انجام میداده. من البته خودم دیگر نرفتم دادگاه خوشبختانه اما باقی آن افراد، حداقل دو نفرشان را میدانم که اعدام شدند. به هر حال من این برگهها را پر کردم. واقعیتش را بگویم، یعنی همه آنچه را میگویم حقیقت دارد؛ من تمام موارد یعنی مصاحبه کردن و باقی موارد را، همه را نوشتم نه! یعنی طبق موضعی که داشتیم… من اینها را پر کردم، تمام شد و ما را دوباره برگرداندند به همان بند «بی»؛ همانجا که بودیم. من آنجا ماجرا را برای اکبر تعریف کردم و اکبر شدیدا به من انتقاد کرد. او تاکید میکرد که بابا اعدام است، کوتاه باید بیاییم… دارند میکشند دیگر؛ مرگ است. به هر حال این کاری بود که من کرده بودم و گفتم که حالا ببینیم چه پیش میآید و اگر لازم شد تغییرش میدهم. خوشبختانه البته برای من دیگر هیچ عواقبی نداشت.»
…
دادستان: شما گفتید که به برادر عباسی تحویل داده شدید؟ این را از کجا میدانید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: پاسدارها گفتند. گفتند برادر عباسی، خدمت شما. ما هم میدانستیم که عباسی دادیار زندان است.
دادستان: در مورد دادیار عباسی چه میدانستید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: ببینید ما دادیار در قزلحصار داشتیم که ناصریان بود و گفتم که من شخصا با او برخورد داشتم. بعد که آمدیم به گوهردشت، آنجا هم دادیار، ما ناصریان را میشناختیم؛ هم ما و هم بچههای مجاهد. تا موقعی که مرتضوی آنجا بهعنوان رییس زندان مطرح بود. توی یک دورهای که یک مقدار تغییر کرد و من الان از نظر زمانی نمیتوانم بگویم کی بود، ما احساس کردیم که ناصریان دارد قدرت بیشتری پیدا میکند و در اصل دارد بهعنوان رییس زندان کار میکند. تقریبا اواسط سال ۶۶ بود و از آنجا به بعد در رابطه با مساله دادیاری بیشتر نام عباسی مطرح بود. به هر حال یکی از مشکلات ما هم همین بود چون سیستم قضایی ایران از قرار معلوم در مورد ما استثنایی عمل میکرد. ما دوران زندانمان را هم قرار بود که در اصل تحت نظارت هیأت قضایی و هیات ایدئولوژیکی که آنان(دادستانی انقلاب) تعیین میکردند، بگذرانیم. یعنی سازمان زندانها روی زندان گوهردشت آنقدر احاطه نداشت که بخواهد در آن یک نظمی را برقرار کند. نظم به نوعی از سوی همین دادیارها که در زندان گوهردشت مستقر بودند برقرار میشد. به هر حال شرایط همیشه برای ما سختتر شده بود و برخوردها ایدئولوژیک بود.
دادستان: آیا شما تا قبل از هشتم شهریور با این دادیار عباسی تماسی داشتید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: «من فقط صدا را با چشمبند شنیده بودم. تا قبل از هشتم شهریور توی دادیاری نرفته بودم و تماسی با دادیاری نداشتم. او من را به دادیاری صدا نکرده بود که بخواهیم تماسی داشته باشیم، پاسدارها گفتند که «برادر عباسی» خدمت شما، مشخص شد برایم که من را به عباسی تحویل میدهند. برگههایی را هم که دادند امضا کنم مشخص بود که مربوط به دادیاری و پایان حکم من است. تمام بچههایی را هم که صدا کرده بود، حکمهایشان ماه مهر یا آبان تمام میشد. او ما را نشانده بود روی صندلیها رو به دیوار و قصد صحبت کردن با ما را نداشت. برگهها را جلویمان گذاشت و گفت که اینها را پر کنید. او اسم دو نفر دیگری را که گفتم هم خواند و من فهمیدم که آنها هم در اتاق هستند. ضمن اینکه از طریق مورس هم میدانستیم که آنها اواخر حکمشان است. بعدتر از طریق خانواده فهمیدم که آنها اعدام شدند. البته وقتی دو روز بعد «بازمانده اوینیها» را به بند ما آوردند، بهزاد عمرانی و حمید نصیری میان آنان نبودند و بچهها گفتند که آنها اعدام شدند. بهترین دوستان ما را اعدام کردند…»
دادستان: شما گفتید که برگه جلویتان گذاشتند؟
مهرداد نشاطی ملکیانس : بله! و من همه را نوشتم نه و امضا کردم. جمهوری اسلامی حتما اینها را دارد در پروندههای ما و از نظر من مهم نیست اگر بخواهد منتشرشان کند.
دادستان: سئوال من این است که اگر شما چشمبند داشتید از کجا میدانید که در برگهها چه نوشته شده؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: ما کمی چشمبند را میزدیم بالا و نگاه میکردیم. میز و صندلی بود مثل همینجا و ما مینوشتیم.
دادستان: در همین لحظهای که شما نشستهاید و دارید مینویسید و امضا میکنید، حمید عباسی کجاست؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: او هم میچرخید برای خودش و بالای سر بچههای دیگر هم میرفت و میآمد.
دادستان: سعی کردید او را ببینید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: من شلاق خورده بودم و پاهایم لت و پاره بود. آن موقع شاید جراتش را نکردم اما اینکه او کیست هم برایم مهم نبود. برایم مهم بود که خبر به «اوینیها» برسد.
دادستان از شاهد درباره اعدام چپها در گوهردشت سئوال کرد مهرداد گفت:
«چیزی که من میدانم این قضیه از پنجم تا ۱۱ شهریور طول کشید. پنجم اولین گروه را از بند ما بردند که گفتم چهار نفر بودند. یکی از بچههای اقلیت و یکی پیکاری بودند که اعدام شدند. فرامرز زمانزاده را یادم است که در اتاق روبهروی خودم بود. و یکی هم از بچههای پیکاری بود که از دادستانی کرج بود. او در دورهای که رئیسی دادستان کرج بود محکوم شده بود. اسمش را میدانم اما الان در ذهنم نیست. میتوانم بعدا اعلام بکنم. بردن بچههای اوینی و ملیکشها روز ۱۱ شهریور به پایان رسید و بعد از آن دیگر من نشیدم کسی از ما را برده باشند. هشت شهریور بعد از آن مسائل، ما را برگرداندند به بند هشت، بند قبلی خودمان. ما تمام تلاشمان این بود که خبر را به بند اوینیها و دیگر بچهها برسانیم. شرایط مرگ و وحشت حاکم بود و زندانیها را شکسته بودند و به نماز واداشته بودند و حالا ما برگشته بودیم به بند هشت. یکی از رفقا که به دلیل کوهنوردی در ایران فوت کرد، بهنام کرمی بود. او خطر را به جان خرید و خبر را با مورس برای ملیکشها فرستاد؛ در آن شرایط که حداقل نتیجه این کار مرگ بود. این خبر از آنجا به بند زیرشان هم رسید که بچههای اوینی بودند. ما قصدمان این بود آنان را خبر بکنیم که با چه روبهرو هستند و دیگر خودشان میدانستند که چه میخواهند بکنند. آنان که اعدام شدند میدانستند که اعدام است و پای مواضع خودشان ایستادند. آخرین گروهی را که به بند برگرداندند، روز ۱۱ شهریور بود. همه را شلاق زده بودند و شکسته بودند. بهترین دوستان ما را آنجا اعدام کرده بودند. آنها همه مثل من هوادار گروههای چپ بودند. این اوینیها کسانی بودند که از قبل در اوین بودند و به دلیل اعتراضاتشان از جمله اعتصاب غذا، آنها را آورده بودند به این بند «اف» در وسط این ساختمان (منظور زندان گوهردشت).»
دادستان: شما در این لیست «سی» آیا کسی یا کسانی را میشناسید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: «شماره دو، حسین حاجمحسن که فکر میکنم در بند هفت بود و شنیدم که اعدام شد. شماره سه، عادل طالبی که فکر میکنم در فرعی ۲۰ بود. او را هم شنیدم که اعدام شده. شماره پنج، مجید ایوانی، میدانم که او هم در بند اوینیها بود اما خودم شخصا ندیده بودمش. او را هم از طریق بچهها و خانوادهها شنیدیم که اعدام شده. شماره شش، بیژن بازرگان. من شنیدم که او در بند هفت بود و شنیدم که اعدام شده. جهانبخش سرخوش را که گفتم. محمود قاضی را هم شنیدم که اعدام شده. شماره ۱۰ کیوان مصطفوی، از گروه اقلیت که او را هم از طریق خانواده شنیدم که اعدام شده. محسن رجبزاده اسمش را شنیدم و نمیشناسمش. عباس رئیسی را هم شنیدم که ملیکش بوده و اعدام شده.»
مهرداد نشاطی ملکیانس در ادامه گفت:
«شماره ۱۷ همایون آزادی از افراد بسیار نزدیک من بود. ما در چند دوره در زندانهای مختلف با هم بودیم. شنیدم که او را ۹ شهریور اعدام کردند. مجید ولید از بچههای خوب روزگار بود. در بند هفت بالای سر ما بود. بهزاد عمرانی را که تعریف کردم که در بند اوینیها بود و او هم اعدام شد.»
پنجاه و پنجمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم!
رییس دادگاه ضمن تشکر از دادستان، از وکیلان مشاور پرسید که آیا سئوالی دارند. وکیلان مشاور اعلام کردند که هیچکدام سئوالی ندارند.
در ادامه دادگاه نوبت پرسش و پاسخ به وکیلان مدافع حمید نوری رسید.
اولین سئوال یکی از دو وکیل نوری که بازپرسی از مهرداد نشاطی ملکیانس را آغاز کرد که آیا او روند دادگاه را تعقیب کرده و پخش زنده آن را شنیده است؟ مهرداد نشاطی ملکیانس در پاسخ به این سئوال گفت:
«من دادگاه را از رسانههای جمعی فارسی پیگیری کردهام و گاهی هم از ارگانهای سازمانی. پخش زنده آن را معمولا نمیشنوم چون در این ساعت سر کار هستم و الان هم که به اینجا آمدهام تا شهادت بدهم، مرخصی گرفتهام. ولی بخش زیادی از دفاع خود حمید نوری را شنیدم. بعد از انجام بازجویی پلیس با کسی درباره جزییات مطرح شده صحبت نکردم اما کلیات چرا. اینکه بخواهم همفکری بکنم نه؛ یعنی درباره ریزش صحبتی نشده است. من مصاحبهای هم در این مورد انجام ندادهام اما نوشتههایم در این مورد هست. امسال هم میخواستیم برای این کشتار مراسم بگذاریم که با توجه به جریان این دادگاه گذاشتیم برای سالهای آینده.»
وکیل مدافع حمید نوری درباره دوران حضور مهرداد در زندان گوهردشت سئوال کرد وی در پاسخ گفت: «… وقتی من در سال ۶۵ به زندان گوهردشت آمدم ناصریان دادیار زندان بود.… بعد ناصریان کمکم کارهای رییس زندان را میکرد و عباسی کم و بیش دادیار شد …» مهرداد نشاطی ملکیانس گفت که برای بیش از دو سال در زندان گوهردشت بوده است…
وکیل مدافع حمید نوری در ادامه درباره دادیاری و وظایف آن از مهرداد کرد.
وی گفت: دادیاری در ارتباط با «زندانیان» بوده است نه «زندان.»
مهرداد در جواب سئوال وکیل نوری که در مورد وقایع روز شش شهریور پرسیده بود گفت:
«وقتی ما از بند بیرون آمدیم خیلی سریع به ما چشمبند زدند. بعد لشکری با ما برخورد کرد و بعد هم ما را به ساختمان دیگری بردند. به ساختمان «ب» در طبقه وسط. اینجا اتاقهایش کمی متفاوت بود با جایی که ما بودیم. اینجا اتاقها بزرگتر بود و بعضیهایشان دو پنجره داشتند. فکر میکنم دیوار وسط را برداشته بودند و دو اتاق را یک اتاق کرده بودند.»
…
وکیل حمید نوری: اما نام ناصریان و لشکری را آوردهاید. من همین را میخواستم از شما بشنوم. اما یک نکته دیگر هم در این متن هست، شما در بازجویی پلیس از پورکریمی نام بردهاید و بعد اصلاح کردهاید و گفتهاید پورمحمدی. اما در همین مقاله هم شما نام را «پورکریمی» نوشتهاید!
مهرداد نشاطی ملکیانس: «حتما اشتباه شده و این خیلی عجیب است چون نام پورمحمدی مشخص است. من هم معمولا در فارسی نام او را اشتباه نمیکنم.»
…
در پایان این جلسه دادگاه سال 2021 توماس ساندر رییس دادگاه از مهرداد نشاطی ملکیانس تشکر کرد و پرسید که آیا او برای حضور در دادگاه و ارائه شهادت، متحمل ضرری شده است که دادگاه آن را جبران کند و آیا درخواستی دارد؟ مهرداد نشاطی ملکیانس در پاسخ گفت:
«درخواستی ندارم اما برای آمدن من مسائل و مشکلاتی بود که شاید لازم باشد شما در جریان آنها قرار بگیرید. مجبور شدم بلیت هواپیمای خودم را خودم پرداخت کنم اما این مهم نیست. به هر حال اینکه مشکل مالی داشته باشم یا تقاضایی داشته باشم در میان نیست.»
رییس دادگاه گفت که خبر نداشته و او میتواند بلیتش را برای دادگاه ایمیل کند. نشاطی ملکیانس گفت: «من سعی میکنم همه موارد را برای شما بنویسم و ایمیل کنم تا در جریان قرار بگیرید.»
…
بدین ترتیب آخرین جلسه دادگاه حمید نوری در سال ۲۰۲۱، به پایان رسید. جلسه بعدی دادگاه، در روز دهم ماه ژانویه سال ۲۰۲۲ برگزار خواهد شد و شاهدان و شاکیان دیگری در دادگاه، اظهاراتشان را بیان خواهند کرد.
دادگاه حمید نوری دستکم تا چهاردهم ماه آوریل سال ۲۰۲۲ و تا ۹۳ جلسه ادامه خواهد داشت و در آن علاوه بر شاهدان و شاکیان، برخی کارشناسان نیز به ارائه نظر تحلیلی خود خواهند پرداخت.
پنجاه و پنجمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم!
بهرام رحمانی
پنجاه و ششمین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز سهشنبه 21 دی ۱۴۰۰ – 11 ژانویه 2022، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد.
پنجاه و ششمین جلسه دادگاه حمید نوری پس از تعطیلات سال نو آغاز شد و در این جلسه ابوالقاسم سلیمانپور از هواداران پیشین سازمان وحدت کمونیست کمونیستی شهادت داد.
قاسم که در سال ۱۳۶۰ بازداشت شده بود، در این جلسه به تجربیات و مشاهدات خود در زندان گوهردشت بین سالهای ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۷ پرداخت.
پنجاه و ششمین جلسه دادگاه حمید نوری، امروز سهشنبه بیست و یکم دی ۱۴۰۰ در استکهلم با شهادت «قاسم سلیمانپور» برگزار شد. وی از هواداران سازمان وحدت کمونیستی است که نخستین بار هشتم فروردین ۶۰ در بابلسر در استان مازندران دستگیر شد. قاسم به خاطر ترس و رهایی از اعدامهای تیرماه آن سال، موفق به فرار از زندان شد. وی 23 آبان 1360 دوباره در تهران دستگیر شد. قاسم اینبار به دلیل موضعگیریهایش بر علیه آیتالله خمینی که در زمان شاه و در دانشگاه محل تحصیلش در شیکاگو آمریکا ایراد کرده بود، به ده سال زندان محکوم شد. وی به مدت دو سال در انفرادیهای بند ۲۰۹ زندان اوین نگهداری شد.
وی دوران حبس خود را در زندانهای قزلحصار، اوین و گوهردشت گذرانده بود. وی تاکید کرد که حمید نوری(با نام مستعار عباسی) را در زندان گوهردشت دیده است و خاطراتی از مواجهه شخصی و جمعی زندانیان با او به یاد دارد.
وی شهادت داد که حمید نوری با نام مستعار(عباسی) را در زندان گوهردشت دیده است و خاطراتی از مواجهه شخصی و جمعی زندانیان با او به خاطر دارد. وی گفت وزارت اطلاعات از چند سال پیش از اعدام گسترده زندانیان سیاسی پیش از تابستان ۶۷، زندانیان را بر اساس طول مدت حبس و همچنین گرایششان تفکیک کرده بود.
قاسم گفت حمید نوری را دو بار دیده است: حمید نوری در انتهای سال ۱۳۶۵، او را به خاطر طرح ستاره در کنار تابلوی سبزه نوروز شخصا «زیر چک و لگد» گرفته است و به او ناسزا گفته است. دومین بار حمید نوری را زمانی دیده که پس از یک ماه در سلول انفرادی را باز میکند و از او میپرسد «خوش میگذرد.»
قاسم همچنین شهادت داد که حمید نوری جزو مسئولان زندان بود که هنگام ضرب و شتم جمعی زندانیان در گوهردشت آنجا حاضر بود. او گفت زندانیان به خاطر زیر پا گذاشتن ممنوعیت ورزش جمعی در بند مجازات میشدند.
قاسم سلیمانپور در دوران زندان در اوین شاهد سخنان اسدالله لاجوردی در حسینیه آن زندان بود که به زندانیان گفت سزای شما که در برابر حکومت ایستادهاید، مرگ است. اما خمینی الان اجازه اعدامتان را نمیدهد.
قاسم سلیمانپور در سال ۶۵ به زندان گوهردشت منتقل شد. شاهد همراه با سایر زندانیان مارکسیست در جریان جداسازی زندانیان پیش از شروع اعدامها، به بند شش منتقل شد و تا هنگام آزادی در آنجا بود. سلیمانپور شهادت داد که بارها با چشمبند و بدون آن با حمید نوری(عباسی) روبهرو شده است.
قاسم گفت حمید نوری یکبار او را به دلیل سبز کردن سبزه برای سال نو و تهیه پارچهای قرمز با ستارهای بر روی آن – که غالبا به عنوان نماد کمونیسم شناخته میشود – مورد ضرب و شتم و هتاکی قرار داد و او بلافاصله به سلول انفرادی منتقل شد.
وی شهادت داد که حمید نوری در ابتدا دستیار ناصریان(قاضی مقیسه) بود و بعد دادیار زندان شد.
سلیمانپور توضیح داد که چندین بار به راهروی مرگ برده شد. وی یکبار هم پس از سوال و جواب توسط حمید نوری در دهم یا یازدهم شهریور ۶۷ در برابر هیات مرگ شامل اشراقی، علی رازینی و پورمحمدی قرار گرفت. شاهد توضیح داد که بنا به حکم صادره توسط هیات مرگ و بخاطر پخش خبر «شروع اعدامها» به زندانیان، بههمراه تعدادی دیگر ۶۰ ضربه شلاق خورد.
سلیمانپور گفت به طور دقیق به یاد ندارد چه روزی نزد هیات متصدی اعدامها حاضر شده بود، اما احتمالا روزی بین نهم تا یازدهم شهریور ۱۳۶۷ بوده است. وی ادامه داد حمید نوری که با نام عباسی شناخته میشد او را از راهرو برده و به «هیات مرگ» تحویل داده است.
ابوالقاسم سلیمانپور گفت: از او پرسیده شده است که «مسلمان هستی یا نه؟» و پس از آن نیز ۶۰ ضربه شلاق به او زدند.او میگوید بارها برای نماز خواندن او را شلاق زدهاند.
وی ادامه داد: پس از آنکه از مقابل هیات بردند تا شلاق(کابل) بزنند، حمید نوری و داوود لشگری(از مقامات زندان گوهردشت) نیز حاضر بودند.
ابوالقاسم سلیمانپور گفت بند آنها جز آخرین بندی بود که برای اعدام بردند و پیشتر از آن شماری از زندانیان مجاهد بند مجاور به آنها اطلاع داده بودند که شمار زیادی از همبندیان آنها اعدام شدهاند.
قاسم پس از خاتمه اعدامها، در یازدهم خرداد ۶۸ برای آخرین بار در دادیاری زندان گوهردشت بدون چشمبند در برابر حمید نوری مورد بازپرسی قرار گرفت. وی که از اعدامها جان سالم بدر برده بود، با گذاشتن سند به عنوان وثیقه از زندان آزاد شد.
در این جلسه وکیل مدافع حمید نوری با ذکر مواردی به مقایسه شهادت سلیمانپور در دادگاه با اظهاراتش در نزد پلیس سوئد پرداخت و مدعی شد که اظهارات او تفاوت دارند. شاهد در واکنش به این ادعا گفت که آنها مو به مو با هم یکی نیستند و نمیتوانند تفاوت داشته باشند. وکیل نوری در پاسخ قاسم گفت: او نیز در پی همین است تا بفهمد تفاوتها در کجاست و چرا.
براساس پرونده حمید نوری، این متهم در فاصله زمانی ۵ تا ۱۵ شهریور ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت(رجایی شهر) کرج، بهعنوان دستیار دادیار یا در موضع و موقعیت مشابه دیگری، «به اتفاق، در هماهنگی و با مشاوره با دیگر عاملان، عامدانه تعداد زیادی از زندانیان را که اعتقادات ایدئولوژیک/مذهبی آنها با دولت تئوکراتیک ایران در تضاد بود از زندگی محروم کرد.»
جلسه بعدی دادگاه روز چهارشنبه بیست و دوم دی – دوازدهم ژانویه با شهادت «آذرنوش همتی» برگزار خواهد شد.