شباهنگ راد
سربلند: رفيق شباهنگ … تو عمدتا روی دو مسئله تاكيد داشتی. اوّل اينكه بههرحال هر خط سياسی بايد در عرصه عملِ انقلابی خودش را محك بزنه، و دوّم اينكه دليلِ ايستايی اين ديدگاه برميگرده به اين واقعيت كه جنبش چريكی پس از قيام از بستر اجتماعی خودش دُور افتاد. تو بدُرستی به ضرورت مبارزه مسلحانه در جوامعای كه تحت تسلط امپرياليسم يا سياستهايش است تكيه میكنی كه بسياری از سازمانهای كمونيستی بدون اعتقاد به مشی چريكی بر همين واقعيت پافشاری دارند. اينكه راه سرنگونی جوامع طبقاتی از مسير مبارزه مسلحانه میگذره ترديدی نيست. يا حداقل آنهايی كه مدنظر ما هستند ترديد ندارند. ولی بحث من چيز ديگريه. اينه كه اوّل بايد عمل كرد و بر اساس آن خط سياست را ترسيم كرد يا قبل از عمل آن خط تئوريزه شود؟
رفيق احمد زاده زمانی به تبيين “جنگ مسلحانه هم استراتژی هم تاكتيك” برآمد كه در عرصه عمل فعال بُود. يعنی قبل از ترسيم خط سياسی عمل شروع شده بُود و نظرياتش عمدتا در تئوريزه كردن حركتی بُود در حال انجامش بُودند. بههرحال چه قبل باشد چه بعد، امّا آن ديدگاه با كاری كه در حال انجامش بُودند همخوانی داشت. ولی آنچيزی كه برای من قابل درك نيست اين استكه چگونه میتوان امروز به نظريه “جنگ مسلحانه هم ……” اعتقاد داشت در حالیكه هيچ عملی در آن راه انجام نمیشود؟ اين با موضوع ضرورت جنگ مسلحانه به عنوان يك استراتژی متفاوته. يعنی ميشه دهها شرايطی را جلو گذاشت كه قبل از مبارزه مسلحانه بايد وجود داشته باشه. اما برپايه ديدگاه رفيق احمدزاده وقتی اين شيوه مبارزه را “تاكتيك” هم ميداند موضوع فرق ميكند. بحث من در دُرستی يا نادُرستیاش نيست. رفيق هر بحثی كه پيش گذاشت به آن عمل كرد. امّا فكر میكنی اگر در شرايط امروز ما بُود، يعنی سی سال بیعملی مطلق در راستاي پيشبُرد آن تئوری، امروز چگونه با ديدگاهی كه خودش در جنبش كمونيستی ايران مروجش بُود برخورد میكرد؟
شباهنگ راد: ببینید وقتی ما داریم از عمل مسلحانه و یا بکارگیری هر روش مبارزاتیِ دیگه سخن میگیم، میبایستی به اینمعنا تلقی بشه که همۀ اونها دارند از پایههای نظری مشخصی، پیروی میکنند. من قبلاً تا حدودی به اینموضوع اشاراتی داشتم مبنی بر اینکه سر منشاء تحرکات نظامی رفقا در پایانِ دهۀ چهل در ارزیابیهایشون از مناسبات و روابط امپریالیستی حاکم بر جامعۀمون بُوده. یعنی در حقیقت آن اعمال، حاصلِ سالها مطالعه و تحقیقِ تعدادی از کمونیستهایی بُود، که راه نجات و رهائی کارگران و زحمتکشان از زیر سلطۀ نظامهای سراسر خشن را در مبارزۀ مسلحانه میدیدند. آن رفقا دو وظیفه بر عهدۀشان قرار گرفته بود، اوّل اینکه میبایست تئوری انقلاب را پی بریزنند و در ثانی آنرا در پراتیک انطباقاش بدهند. بهعبارتی “مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک” قبل از رستاخیز سیاهکل نوشته شده و رفقا بر اساسِ وجود چنین جمعبندی – یعنی از قانونمندیهای حاکم در جامعۀمون – بُود که وارد میدانِ مبارزۀ عملی شدند. در حقیقت میبایستی گفت که آن عمل حاصلِ کار گروهیِ چند ساله بُود. فکر میکنم که این بخشاش دُرسته که نوشته و تحلیل اون رفقا بعد از عمل سیاهکل انتشار بیرونی یافته. در واقع اون عمل از مدتها قبل تئوریزه شده بُود و اونجوری توونست خودشو در 19 بهمن 1349 و در حمله به پاسگاه سیاهکل نشون بده. امّا در این میان باید به این نکته هم تاکید بشه که از منظر مدافعین تئوری مبارزه مسلحانه، مشکل کنونی جنبش نه در راهجوئیهای تئوریک بل در پراتیکه. یعنی اینکه دیگه نیازی به یافتن راه انقلاب نیست، بزعم مدافعیناش، راهِ را آن رفقا کشف کردند، حالا جنبشهای اعتراضی بیشتر به پراتیسین نیازمنده.
رفیق عزیز این حرفتان هم دُرسته که نظریه “مبارزه مسلحانه هم …” با عمل در هم تنیده شده. یعنی، این تئوری، بدون عمل معنا پیدا نمیکنه. بعبارتی اگه عمل را ازش بگیری در حقیقت اونو خلع سلاحاش کردی. بیدلیل نبُود که رفیق مسعود تاکید داشت که «مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک». بر همین اساس هر کس و یا هر جریانی معتقد به این راه و خط هستش، اگر تحت شرایطی فاقد نیروی لازمه و امکانات و … هستش باید همۀ نیرو و همۀ هم و غم خودشو در این جهت بزاره و زمینههاشو هر چه سریعتر فراهم بکنه. طبیعتاً عدم تلاش و سازماندهی مطلوب در این جهت رو باید گذاشت در عدم اعتقاد عملیشون نسبت به این خط مشی. فکر میکنم باید با این خط، بیشتر از این، رو راست بُود. باید هر جریانِ مدعی این خط، موقعیتشون بدُرستی توضیح بده و بگه که در کدوم حوزه داره، ازش دفاع میکنه. بدنبالِ بهانه هم نباید بُود. بقول شما نمیشه بعد از 30 سال گفت جنگ، جنگ، ولی در عرصۀ عملی چیزی ندید. البته باید بگم که تفکر بیعملی فقط مختص به این خط نیست. حتی اونهائیکه دوا و درمون جامعه رو، در حزب و ارتباط با طبقۀ کارگر دارند میبینند هم در این زمینه کاری انجام نمیدهند و بی عملاند. اونها هم در چارچوبۀ فکریشو، دست به هیچ حرکتِ عملی نمیزنند. اونها هم خط شون رو، در صحنۀ عملی محک نمیزنند. بههرحال اگه از بحث اونها خارج بشیم که موضوع فعلیمون نیست، باید بگم که این ایراد اساسیست که به همۀ مدافعین تئوری مبارزه مسلحانه بر میگرده.
ولی علیرغم همۀ اینها و در پاسخ به بخشی از سئوالتون باید بگم که دقیقاً دُرسته، اون رفقا هر آنچه را که باور داشتند، عمل میکردند در حالیکه نه فقط امروزه، بلکه دهههاست که ماها هر آنچه را که باور داریم در عمل بکار نمیگیریم و بیشتر بفکر بهانهایم. این دو تفاوت را کاملاً میشه دید و واقعاً نمیشه کتماناش کرد. فکر میکنم که صحیح نیست و در این زمینه هم نباید تلاش کرد تا این تفاوتها را پنهاناش کرد. تمایزها را باید گفت و با زور و گردنکشی هم نمیشه به دنیای بیرونی قبولاند که ماها، همانی هستیم که اونها بودند. یکی دانستن خودمون با آن رفقا کار صحیحی نیست. در حقیقت داریم ماهیت واقعی اون رفقا را وارونه جلوه میدهیم.
در پاسخ به این سئوالتون – مبنی بر اینکه اگه احمدزاده بعد از سی سال در بیعملی مطلق بسر میبُرد، چگونه با خطی که خودش پای ریخته است، برخورد مینمود – باید بگم که منطقیترین و صحیحترین برخورد در اونه که آدمها را در همان شرایطی که قرار گرفتهاند و دارند از خط معین سیاسیای پیروی مینمایند، محک بزنیم و مورد قضاوت قرار بدهیم. نظری که همیشه خودتون مبلغ آنید. نه گذشتۀشون را با حال، و نه حالشون را باید با گذشتۀشون رقم زد. فکر میکنم از پیشگوئیها در مورد آیندۀ آدمها هم باید پرهیز کرد. میشه در صفوف نیروهای انقلاب چشماندازها و سرانجام خطِ سیاسیشون را به روی کاغذ آورد و توضیح داد که سر از کجا در خواهند آورد؛ امّا در مورد افراد درونِ اون تفکر، با هر جایگاهی که دارند نمیشه نظر صحیحیای داد و یا اینکه پیشگوئی کرد. در عمل دیدیم که نمیتوونه دُرست و واقعی از آب در بیآد.
سربلند: رفیق بهمن از نقدی به جنبش چریکی یاد میکنند که همه ما کم و بیش با آن آشنا هستیم. به هررو آنچه که تاریخ عریان در مقابل ما گذاشته این استکه جنبش چریکی با در نظر گرفتن نقدهای به روی آن اما در مقابل با جریاناتی که کار سیاسی را مهمتر میدانستند عملکرد دُرست تر و ماندگارتری از خود بهجا گذاشته. کمااینکه جنبش کمونیستی ایران آنچنان با چریکهای فدایی خلق عجین شده که اگر آن را از تاریخ جنبش کمونیستی ایران حذف کنیم تقریبا هیچ چیز دیگری باقی نمیماند. اما همه اینها بهمعنی عاری از نقد بودن جنبش چریکی نیست. اینکه جنبش چریکی در نهایت نتوانست با بستر تودهای خود ارتباط ارگانیک پیدا کند بههمان اندازه واقعیت است که نقش تاریخیاش در شکل گیری کمونیسم در ایران.
گذشته از اینکه امروز بعد از گذشت چهل سال قضاوت ما چیست اما تاریخ قضاوتش را کرده. تودهها قضاوتشان را دارند، وقتی نام کمونیسم در ایران برایشان تداعیگر دو جریان فدایی و حزب توده است. طبیعتا از حزب توده بهعنوان یک جریان خائن نام میبرندو از فدایی بعنوان فرزندان برومند آن آب و خاک. ولی آنچیزی که قصد دارم در این ارتباط بگویم این است که ماهیت سیاسی پدیدههای مختلف است که بنوعی سرنوشتش را رقم میزند. انگلس در کتاب منشاء خانواده از جوامع بدوی نام میبرد که در آن مالکیت خصوصی نبُود و ستم بر زن هم وجود نداشت. اما اینکه آن جامعه تکامل پیدا نکرد و سرمایهداری بر آن قالب شد به بخشی از ضعفهای خودش برمیگردد که پاسُخگوی نیاز دُوران خودش نبود. جنبش چریکی را هم اینطوری میبینم. من وقتی میبینم که مشی چریکی بعد از فروپاشیاش دیگر هرگز و در هیچ ابعادی شکل نگرفت نمیتوانم قبول کنم که این اتفاق به سبب خواستههای شخصی افراد و یا سرکوبها رخ داد. بلکه فکر میکنم ضعفهایی ایدئولوژیکی آن جنبش را رنج میداد که اینچنین تن به شکست داد. فکر کنم بخشی از این ضعفها را رفیق شباهنگ اشاره کرده.
شباهنگ راد: با درود مجدد به رفیق بهمن
حقیقتاش در نوشتۀتان بهمواردی برخُورد کردم که مایلام تا با شما در میان بگذارم و همچنین مایلم حالا که امکانی برایمون پیش اومده، بیشتر بتوونیم با نظرات همدیگه آشنا بشیم.
شما بدُرستی و بگونهای به اینموضوع اشاره کردهاید که تعیین روش مبارزاتی ماحصل ارائۀ تحلیلِ صحیح از قانونمندیهای حاکم بر جامعۀ هر کشوری میباشه. باز هم شما بدُرستی و بگونهای به اینموضوع اشاره کردهاید که در جوامعای مثل ایران نمیشه بدون توسل به قهر انقلابی، کار انقلابی را به پیش بُرد. بنابراین اگه ما بهخواهیم این احکام را ملاک خود قرار بدهیم، پس چگونه میتوان به این استنتاج عملی دست یابیم که: “….. روش مبارزه مسلحانه، اما، با خود کاستیهایی همراه داشت که امری غریب نبُود چرا که بقولی “قدم اول هر راه سترگ با نفس همراه است” منتها ما “از این جانبازی” درس نگرفتیم. شروع هر حرکتی میبایست با مطالعات وسیع در آن زمینه و بررسی دادههای این مبارزه در جوامع دیگر همراه باشد که این امر در مورد حرکت سچفخا بگونۀ وسیعاش انجام نشد”.
راستش اگه جمله شما را بهخواهیم از متن کلی آن جداش کنیم و فقط به این جمله بچسبیم میشه اینگونه ازش استباط کرد که دارید یکی از نقصانها، ضعفها و نافرجامیهای کار را در عدمِ مطالعه و تحقیقِ همهجانبۀ رفقای بنیانگذار و آنهم بدلیل مشکلات و نداشتن نوشتهها و دادههای دیگر جوامع توضیح میدهید. اگه استنباط من از این جملۀتان دُرست باشه، بواقع من چندان موافقتی با این جمعبندی شما ندارم. میدونید چرا دارم اینو میگم. به ایندلیل که رفقا بعد از سالها مطالعه و تحقیق از دیگر انقلابات جهانی و بررسی تجارب جنبشهای آزادیبخش به این نتایج دست یافتند که تنها راه مبارزه در ایران مبارزه مسلحانه هست. خودتون میدونید که اون رفقا زمانی به این روش تعیین کنندۀ مبارزه در جامعۀ ایران دست یافتند که پیشاپیش بر کار حزبی پای میفشاردند. بعد از مدتها مطالعه و بعد از تکمیل نتایج و ارزیابیهایشون به این نتیجه رسیدند که تنها راه و کاری که میتوونه، تودهها را از این همه بدبختی و همانگونه که خودتان اشاره کردهاید از سکون و رکود بدر بیآره، بکارگیری روشِ تعرضی نسبت به تعرض نظام سراپا مسلح هستش.
بههرحال قصدم در اینجا اشارۀ مجدد به شکلگیری و پروسۀ تکوین و تکامل این خط نیست. ولی یک چیز مهمه که باید بهش توجه بشه و اون هم اینه که علیرغم فقدانِ میزان اطلاعات و منابع، اون رفقا توونستند جهت کلی و شیوههای مشخص مبارزه را در جامعۀ ایران پای بریزنند که بدونشک این چیزی جز حاصل بررسی مطالعه و تحقیقاتشون از دیگر تجریبات انقلاب و جنبشهای آزادیبخش نمیتوونه باشه.
همچنین شما در قسمتی دیگه به موضوعی اشاره کرهاید که فکر میکنم لازمه کمی بیشتر توضیح داده بشه. باز هم شما در قسمتی دیگه از نوشتهات گفتهاید که: “مبارزه رفقای سچفخا، مبارزه با دیکتاتوری، حکومت خودی بود…”.
تصورم بر آن است که «ت. م. م. ه. ا. ه. ت» کاملاً نظرشو در این زمینه توضیح داده و روشن ساخته که درکش از دیکتاتوری و رابطهاش با سلطۀ امپریالیستی در چیه. میدونید که در این زمینه درکهای متفاوتی وجود داره، یعنی اینکه هستند کسانی جامعۀ ایران را علیرغم وابستگیِ زیربنائی به امپریالیسم و یا امپریالیستها – که فعلاً بحثمان نیست – از نظر روبنائی برای رژیمهایی مثل شاه و جمهوری اسلامی استقلالِ سیاسی قائلاند.
حقیقتاً در این مورد نمیتوونم چیزی بگم و قصد قضاوت را ندارم؛ چرا که نمیدونم نظرتان بهطور دقیق در این مورد چیه. ولی اگه داریم روندها و پروسهها و یا اینکه داریم از وجود دیدگاه صحبت بمیان میاریم لازمه تا کمی دقیقتر از آنچه که شما بر شماردید، اراده بدیم. بههمین دلیل جا داره تا بگیم که اولاً چه دیدگاههایی در درون وجود داشت و در ثانی کدامیک از این دیدگاهها در مقاطع مختلف – در درون عملکرد – داشت. یعنی میخواهم بگم که شرح دقیق واقعیات میباشه. بعد از شرح وقایعه که میتوونیم به خودِ دیدگاههای دُرست و نادُرست بپردازیم.
امّا تا آنجائیکه به دیدگاه تئوری مبارزه مسلحانه یعنی «م. م. ه. ه. ا. ه. ت» مربوط میشه، اون اینه که این تفکر همواره در مقابل تفکراتی که برای دیکتاتوریهایی مثل شاه استقلالِ سیاسی قائل بودند، مرزبندی روشنی داشته.
نکتۀ دیگهای بنظرم در نوشتۀتان بر جسته بنظر اومده، اینه که، من بر خلاف نظر شما تصویر و تفکر دیگهای از افراد و یا جریانی که از اکثریت جدا شدند، دارم. شما میگید که: “از همه غمگین تر کنار کشیدن رفقایی بود که به مشی مسلحانه کماکان باور داشتند. آنان بر خلاف روحیه یک چریک که جبهه را براحتی به دشمن نمیسپارد، تمامی سازمان و امکاناتش را به رایگان و بسیار سهل و آسان بدست دشمن (باند نگهدار- کشتگر) سپرد و با اینکه مدام بدرستی به محکوم کردن مبارزه سیاسی صرف میپرداخت”.
تا آنجائیکه من میدانم و اطلاعات من قد میده؛ در درون و در همان اوائل دو جدائی و یا انشعاب صورت گرفت که یکی تجلی خود را در “مصاحبه با اشرف دهقانی” نشون داده و دیگری جدائی اقلیت از اکثریت سازمان بود. طبیعتاً اولی از هموون موقع، موقعیت سیاسی خودشو با ارائۀ تحلیل سیاسی صحیح از رژیم جمهوری اسلامی و … اعلام نمود و دیگری سازمان اقلیت بود که تحلیل خود را بروز کرد – در این مورد باز هم بحث فعلیمان نیست – که اساساً در تخالف با روشهای مبارزاتی که شما برای کشورهایی که در اون دیکتاتوری تمام وجودش را فرا گرفته، میباشه و مهمتر اینها که در تخالف با خط فکری تئوری مبارزۀ مسلحانه بود.
میدونید چرا دارم اینو میگم. برای اینکه شما در هیچیک از نوشتههای بنیانگذاران سازمان و در هیچ کجای این خط شما نمیتوونید اینرا بییابید که بگه روش مبارزهی مسلحانه در خدمت به اعتصابه. این نظر و تحلیل با تئوری مبارزهی مسلحانه جور در نمیآد. اگه با هم یکبار دیگر نگاهی به “باز هم درباره وظایف …” بیاندازیم، بخوبی میبینییم که داره بطور روشن از این صحبت میکنه که ا”ین شیوه مبارزه، اعتصاب سیاسی عمومی است که با یک قیام مسلحانه به سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی منجر میشه”. یعنی کاملاً بر اساس تحلیلشون از ترکیب حاکمیت و از مناسبات جامعه بود که به این خط دست یافتند.
رفیق بهمن گرامی همهی بحث من در اینه که در اون زمان هم علیرغم وجود چنین نظرگاههایی نمیشه گفت که بودند افرادیکه به روش مبارزهی مسلحانه اعتقاد داشتند و مهمتر از آن اینکه داشتند مدام به محکوم نمودن مبارزه سیاسی صرف میپرداختند. اگر چه لازمه تا به این نکته اشاره بشه که ما بعضاً شاهد فعالیتهای عملی این و اون جریان، علیهی ارگانهای سرکوبگر نظام بودیم ولی این اعتقاد را دارم که اینها اصلاً در خدمت به استراتژی انقلاب و در چارچوبهی فکری بنیانگذاران سازمان نبود. راستش همهی بحث من همانگونه که در بالا اشاره کردم در اینه که ابتدا باید در شرح واقعیات دقت لازم کر. طبعاً در این میان هر یک از ماها استنباطات و ارزیابیهای خودمون را از تغییر و تحولات داریم. ولی میخواهم بگم که استنباطات، نباید ما را از توضیح حقیقی مسئله باز بداره.
شاد و موفق باشید
بهمن: رفیق گرامی شباهنگ اجازه بدهید سخنانم را کمی باز تر کنم. اینکه رفقای بنیان گذار سچفخا حرکتی بس سترگ را سامان دادند از نظر من شکی در آن نیست . چرا که اگر چنین بُود بعد از 40 سال (که ظاهرا میباید “واقع بین” شده باشم) کماکان بدُرستی راه و روش مبارزه آنها باور نداشتم. اما شما هم با من هم رای هستید که ارایه یک راهحل و طرحی نو الزاما حکایت از کاملی و همه جانبی آن طرح نیست. زمانی که من از کمبود مطالعه برای شروع و نحوه بعمل در آوردن آن مبارزه میکنم- دلیلی بر رد آن مبارزه نیست. ببینید در گواتمالا – ارتش چریکی فقرا مدت 6 سال تمام در جنگل ها زندگی کرد و در بسیاری از مواقع از ریشه و برگهای گیاهانی که مواد غذایی داشت تغذیه کرد تا توانست حتی روستاییانی که توسط رژیم و کلیسا شستشوی مغزی شده بودند را به شیوه مبارزه خود بکشاند و روستاییانی را در درون خود جای دهد که در عین بیسوادی در سازمان ملل از حقوق زنان بومی در گواتمالا بگوید و بعنوان یکی از برچسته زنانی شود که برای دفاع از منافع زنان بومی اسلحه بدست گرفته باشد. در مقابل رفقای سیاهکل توسط روستاییان دستگیر میشوند و به آدمکشان رژیم شاهنشاهی سبرده میشوند تا جان زلالشان گرفته شود. من در این زمان ابدا سر آن ندارم که به کمبودها و کم توجهی رفقا والای ببردازم ولی باید قبول کرد که از شهریور تا بهمن برای آماده کردن جو حامعه محلی بسیار اندک است.
قبول کمبودها هیچ از دُرستی راه و روش مبارزه نمیکاهد. من اما بر آنم که دلیل شروع مبارزه مسلحانه برای نشان دادن ضربهپذیری رژیم کماکان بفوت خود باقی است. ببینید که رژیم هر روزه مانوری در شهرها انجام میدهد که بمردم نشان دهد که چقدر قوی و ضربه نابذیر است و مردم هم تا حدود زیادی به آن باور کردهاند و مخالفتشان با رژیم در حد ایراد گرفتن- جوک گفتن _ و مسخره کردن رژیمها هست و بس. کشتار وسیع مردم نه تنها سازمانهای سیاسی را از حرکت باز داشته بلکه مردم را هم بوحشت انداخته و شاهدیم که حتی بسیاری از دانشجویان و زنان هم مبارزهشان بیشتر در چهار چوب مبارزههای “مخملی” است که توسط جورج سورس و سازمان انتربرایز در واشنگتن برنامهریزی- حمایت و سرمایهگذاری میشود. بنابراین من بر این باورم که مبارزه مسلحانه حتی در اینزمان هم مردم بستوه آمده را بسمت مبارزه واقعی میکشاند جدا از اینکه براین باورم که هیج دیکتاتوری در دنیا بدون مبارزه مسلحانه سرنگون نمیشود
اما در مورد انشعابات در سازمان بعد از قیام. من بر این باورم که رفقا حرمتیپور ، صبوری، دهقانی، و سنجری از افرادی که بعد از قیام خود را در سازمان جای دادند اطلاع کافی داشتند. چه آنهایی که در زندان بودند، چه آنهایی که در بیرون و یا در خارج کشور. این رفقا بخوبی آگاه بودند که بسیاری از آنها سالهاست که با مبارزه مسلحانه وداع کردهاند و به کاسبکاران سیاسی رسیدهاند. آنها بحوبی آگاه بودند که انبوه عظیم هواداران و مشتاقان سازمان از این واقعیتها حتی اندک اطلاعی ندارند. از طرفدیگر در وفاداری، صداقت، و سالم بودن این رفقا هیج شکی نبود. بنابراین منافع سازمان و انقلاب حکم میکرد که این رفقا روشی را در پیش بگیرند که این گرگان به لباس میش در آمده را افشا و ایزوله کرده و راه فرار از سازمان را برای آنها مهیا کنند نه اینکه از سازمانی که به واقع از آنِ، آنها بود بیرون بیایند و راه را برای این دزدان غافله هموار کنند و برخی از آنها کتابی بنویسند و از عبث بودن 3 سال کار “سیاسی”سخن بگویند و خود در همان راه قدم بگذارند
اما، داد سخن صرف از هر چه انجام گرفته و یا نگرفته ما را به نا کجاآباد میبرد. سوال این است که کنون چه باید کرد. من بر آنم که رهروان مبارزه مسلحانه با هر دیدی که از گذشته دارند، اگر بواقع کماکان بر این راه و روش استوار فکرند، میباید دست در دست هم داده و اندیشهها را یکی کرده و برای سرنگونی این رژیم منحوس گام بردارند. میباید از دانش، دادهها، و تجربیاتمان کمک گرفته و راه شروع مجدد مبارزه مسلحانه را که همگام باشد با بیشترین پیشرفتها و کمترین ضربهها، بطور همهجانبه تبلیغ و ترویج نمایند. ببینید، هماکنون زمانی که ماموران رژیم دختری را برای بد حجابی دستگیر میکند، مردم تنها نظارهگرند ولی زمانی که دختر یاد شده مقاومت میکند و به ماموران پرخاش، مردم به درگیری با ماموران بر میخیزند و در بسیاری از مواقع دختر یاد شده را از دست ماموران نجات داده و چندان به دستگیری خود بها نمیدهند و یا نمونه اخیر درگیری مردم خاک سفید با ماموران رژیم. من بر آنم که شرایط بر کشیدن مردم به مبارزۀ رو در رو آماده است منتها پیشاهنگی، الگوی مبارزی نیست. رهروان مبارزه مسلحانه این تعهد را به راه و روش مورد پسند خود دارند که پیشاهنگی را مجددا بر پا کنند. ما “آخرین عابر این کوچه” نیستیم که “سایه مان له شده زیر پا” یمان باشد. تا دیکتاتوری هست و بیعدالتی، عابران هم هستند و حتی سایه مان وحشت زا است برای جانیان رژیم.
شباهنگ راد: رفیق بهمن گرامی.
شما بهموارد چندی اشاره کردهاید که نه تنها بعضاً با آنها هیچگونه مشکل و مخالفتی ندارم، بلکه کاملاً موافقم. طبعاً بحث و جدل فقط و فقط روشن کردن و تصریح بخشیدن در نظرات و واقعیتهاست. هدف بر آن است تا بر خلاف سیاستهای موجود و رایج همانگونه که قبلاً هم اشاره کردهام، به شرح واقعه اشتراک نظر داشته باشیم؛ امّا در خلال همین توضیحات با اجازۀ شما میخواهم در حاشیۀ نوشتۀتان به دو نکته اشارهاتی داشته باشم.
1. مخالفت من و یا بحث من اصلاً بر سرِ طرح و بیان کمبودها نیست. ما آمدهایم و پا پیش گذشتهایم تا بدانها نگاهی تازه داشته باشیم. بگذارید خیال شما و خودم را راحت کنم و ساده اینکه، اگه اشتباهی در کار نبُود، وضع ما و جنبش کمونیستی به اینجاها ختم نمیشد. بلکه هدف و انگیزۀ اصلی من بر آن است تا از آن نواقص، استنتاجات عملی نادُرست به بیرون ارائه ندهیم. اگه بقول خودتون بحث بر سر قبول ضعفها در عمومیتاش میباشه که در این هم هیچ حرفی نیست و هیچ آدم عاقلی هم نمیتوونه، بگه که بی عیب و نقص میباشه. ولی اگه اومدهایم تا به اشکالات اشاره کنیم، پس ملزمایم تا حوزههای ضعف را بر شماریم و روشن سازیم که مثلاً ما در عرصه ارتباط گیری و شناساندن خود بعنوان یک جریان انقلابی از خود ضعف نشون دادیم؛ یا اینکه باید بگیم وظیفۀ هر عنصرِ سازمان جدیست تا قبل از انجام هر عمل، به توضیح سیاستهای خودش با تودههای منطقه برآید. (استنباط من بر آن نیست که شما چنین نظری را دارید ولی میخواهم بگم که این بطور روشن با دُرست و یا غلط بودنش کاری ندارم، میتوونه بعنوان یکی از نقصانهای کار آن رفقا تلقی بشه؛ چرا که قبل از کار توضیحی اقدام به عمل نمودند). بههرحال رفیق عزیز اگه با قبول این پیشفرض پیش بریم که آنگونه که چریکهای گواتمالائی به پیش رفتند و چریکهای سیاهکل در مقابل خود قرار ندادند را من نمیتوانم زیاد باهش موافق باشم، چرا میگم موافق نیستم به این دلیل که دو شرایط تاریخی – علیرغم یکسانی در اتخاذ روش مبارزاتی صحیح – را در ارزیابیهایمان به حساب نیآوردهایم.
چرا دارم به این نکته تاکید میکنم به دلیل اینکه در آن کشورها و در امریکای لاتین چپ از یک پیشنیۀ تاریخیای برخوردار است که ما در آن دُوران با آن مواجه نبودیم. خودتون بهتر میدونید که چپ در درون تودههای آن مناطق ریشه دوانیده. مبارزات چپ حالا با هر دید و تفکری در آن مناطق تودهای شده است. آلان هم داریم خصلت و فعالیتهای مردم امریکای لاتین را بهعینه میبینیم، داریم میبینیم که مبارزاتشان با مبارزات مردم منطقه و ایران متفاوته (حقیقتآ در شرایط فعلی کاری به ریشههای آن ندارم ولی خواستم بگم که چپ ایران و چپ کشورهای امریکای لاتین، معرفِ دو ارتباط میباشه). در ایران چپ اون موقع میبایست موقعیت خود را به گونهای دیگهای بمردم معرفی میکرد. یعنی میبایست اعتماد خودشو با عمل انقلابیاش و آنهم بعد از سالها خیانت حزب توده جلب بکنه. مضافاً اینکه باید به این نکته هم اشاره کرد که هدف آن رفقا عملیات در آن روز مشخص نبود بلکه حوادث قبل از آن، منجر به آن عمل گردیده.
2. شما در قسمتی دیگر به این نکته اشاره کردهاید که صحیحتر میبُود تا رفقا در درون میماندند و سازمان را در دستان عناصر ناباب و نا سالم قرار نمیدادند و تلاششان میبایست بر آن باشد تا این عناصر را در درون افشاء و ایزوله نمایند. رفیق بهمن عزیز، من به گونهای دیگه فکر میکنم. میدونید چرا؟ برای اینکه از مدتها قبل این عناصر اهرمهای تشکیلاتی را در دستان خود قبضه کرده بودند؛ از سالها قبل خط مشی را بدون ارتباط با دیگر اعضای سازمان تغییر داده بودند و آنرا علناً به دنیای بیرون اعلان نمودند، به مبارزۀ ایدئولوژیک هیچگونه اعتقادی نداشتند، مانعی ورود تعدادی از مدافعین خط گذشتۀ سازمان – یعنی خط رفیق مسعود احمدزاده – به “ستاد سازمان” گردیدند، اخراج اشرف دهقانی را اعلام کرند و … بنابراین در کدوم سازمان میبایست میماندند تا این عناصر را افشاء و ایزوله میکردند؟ سازمانی که فاقد پرنسیبهای اولیه و فاقد سیاستهای انقلابی بُوده و علناً به دفاع از رژیم سراپا جنایت پرداخته. من اعتقاد ندارم که بیرون آمدن رفقا در آنزمان کار خطائی بود و یا اینکه فعالیت جداگانۀ آنان بهمعنای همواره کردن راه برای “دزدان غافله” بُود. بلکه بر این باورم که بهترین راه همانا تفکیک خط و مرز روشن با غاصبین سازمان بُود؛ این بُرش لازم و بجا بود، ولی کافی نبُود. چرا میگم کافی نبُود به این دلیل که میبایست جدا از مرزبندی روشن با تفکرات حاکم بر سازمان، از نظر عملی هم در جهت تحقق آرمانهای آن رفقا گام بر میداشتند. البته این بحث دیگهایست که میتوان بعدها بدان پرداخت. بنظر من این یکی از اشکالات اساسی رفقای آن دُوره میباشه. خود شما هم به گونهای اشاراتی داشتهاید که رشد و نمو اپورتونیستها در بیعملی کمونیستهای صدیق نهفته میباشد. در حقیقت باید تاکید ورزید که فقدان عمل باعث رشد هر چه بیشتر عناصر فرصت طلب و خائن در درون جنبش کمونیستی ایران شده.
بهمن: گرامی رفیقم، شباهنگ. من هم با شما هم رایام که در بسیاری موارد، بر یک باور و راه و روش هستیم که این باعث مسرت من است. اینکه در بند بند مسایل همرای نیستیم، خود دلیلی است بر پویایی باور هایمان. کوتاه اگر بگویم، حداقل، گواتمالا سالهای 1350 را با تجربهای بسیار مشابه ایران گذراند، هر دو از یک حکومت انتخابی برخوردار شدند و هر دو با کودتاهایی که توسط سی- آی- ا سازمان داده شد، سقوط کردند، تفاوت اما در آن بُود که آنها نه مصدق را داشتند که بر خواستهایش استوار نبُود و نه حزب توده را که زبون بُود. من، امّا، با شما همرایام که نمیتوان به الگوبرداری صرف از یک منطقه رفت. و آگاهم که شرایط بوجود آمده و ناخواسته عملیات سیاهکل را به جلو انداخت ولی باید قبول کرد که اگر شرایط نخواسته پیش نمیآمد، عملیات در بهار، یعنی در نهایت 2 ماه دیگر انجام میگرفت. من بر آنم، که مبارزه مسلحانه تنها روش منطقی در یک کشور دیکتاتوری عریان هست. یک دلیل کوچک بر این نظر. ببینید سایت رفیق عزیزمان سربلند، من و پالتاک دیروز همزمان با حماسه آمل مطالبی بسیار بر صفحه آورد. بیاد بیاوریم که سازمان احیا و یا اتحادیه کمونیستها از مخالفین سرسخت مبارزه مسلحانه سازمان بُودند و اگر بیاد داشته باشید زمانیکه در حول و حوش قیام و بعد از آن بسیاری از نیروهایش را از خارج به داخل آورده بُود، اعم فعالیتش، افشاگری از سازمان و مبارزه مسلحانه بُود. اما، خود 2 سال بعد به مبارزه مسلحانه روی آورد. ممکن است ادعا شود که روش آنها روشی “جدا از تودهها” نبُود ولی اگر نیک بنگریم، میبینیم که بسیاری از مردم منطقه به یاری رژیم رفتند تا به یاری این رفقا. بنابراین شاهدیم که روش رفقای بنیانگذار سازمان کاملا منطقی و بنا بر دادههای اجتماعی- سیاسی بُود و نه بر مبنای خواست این و آن.
همانگونه که شما یادآوری کردید، در اینزمان اگر من و شما به دُرستی یا نادُرستی به ضعفها و قوت مبارزه سازمانمان میپردازیم، نه از آنجهت است ایراد گرفته و بیعملی را جار بزینم، بل ببینیم که چه میشود کرد تا آن راه و روش درست را پیگیری کرد و در ادامه کار آن کوشید.
یک نکته در مورد خروج رفقایی که به مبارزه مسلحانه کماکان باور داشتند. آگاهیم که نگهدار و همفکرانش در 1356 دیگر بدنبال کار سیاسی نبُودند و اگر هم تمایلی بود بیشتر به روش آرام و فرصتطلبانه تودهای بُود. در اینزمان منصور (غبرایی) که مسولیتی نداشت (در آن زمان با جانباختن گرامی یاد رفیق فرچودی، سازمان با بحران رهبری مواجه بود) به یکسری عضوگیری های دست زد که هدف انحراف سازمان از مبارزه مسلحانه بُود. اعضای جدید نه تنها مجوبیتی در سازمان نداشتند بل از اتوریته تشکیلاتی هم بینصیب بُودند. و چنانچه انبوه عظیم هواداران و مشتاقان پیوستن به سازمان از وجود آنها و نظراتشان آگاه میشدند، بسرعت ایزوله شده و چهار نعل بسوی حزب توده میرفتند. چرایی اقشاء کردن این “دزدان غافله” توسط رفقایی که به مبارزه مسلحانه باور داشتند را من کماکان نمیدانم. تنها یک روز سپری کردن در حوالی ستاد سازمان در خیابان میکده، بروشنی نشان میداد که نظر این تازه بقدرت رسیدگان در میان مشتاقان سازمان چایی ندارد. ببینید، بسیاری از کسانی که به اقلیت روی آوردند و به اکثریت با تمام بوق و کرنا و اهرمهای تشکیلاتیش پشت کردند، بر این باور بُودند که اقلیت موافق مبارزه مسلحانه است و اکثریت نه. میباید قبول کرد که رفقا از آنجاییکه شارلاتانیزم اکثریتیها در آنها ابدا نشانی نداشت و یک چریک فدایی اصیل بُودند، دُرستی و سلامت فکری و کاری آنها باعث شد که آنچنان باید و شاید در مقابل باند نگهدار- کشتگر نه ایستادند، و فروتنانه راهشان را از این شارلاتانها جدا کرده و براحتی سازمان را در اختیار آنها قرار دادند.
حال ما با شرایطی روبرو هستیم که بیعملی حتی گریبان کسانی که بر مبارزه مسلحانه تاکید میورزند، را هم گرفته. از یکطرف تبلیغات کر کننده هواداران “مبارزه مسالمت آمیز” تحت لوای “مخالفت با خشونت” از اصلاحطلبان و وزارت اطلاعاتی رژیم گرفته تا “چپهای دمکرات” و “سوسیال دمکراتهای موافق انقلابات مخملی” و از طرفی بیعملی طرفداران مبارزه مسلحانه. جملگی آگاهیم که این خیل عظیم و ناهمگون، هدفشان از ماندهگاری رژیم گرفته تا برقرای یک حکومتی که مورد لطف امپریالیست بُوده است. از طرفی شاهدیم که مبارزات کارگران هر روز شکل تهاجمی بخود میگیرد، دانشجویانی که جیره خوار رژیم نیستند و در تشکلهای وابسته به جناح های رژیم نیستند، در لابلای شعارها از سرنگونی رژیم میگویند. مبارزه مسلحانه نیروی عقبگرایی همچون گروه ریگی در میان مردم منطقه مجبوبت پیدا کرده. وضع اقتصادی رژیم در سالهای آینده بیکاری وسیعی را ببار خواهد آورد و فقر همهجانبهتر خواهد شد و همزمان همانگونه که امروزه شاهدیم، مبارزات مردم از نامهنگاری به تهاجمی رسیده. تمامی این مسایل نشانگر آن استکه شروع مبارزه مسلحانه انقلابی با استقبال توده روبرو خواهد شد. و وظیفه کسانی که بر این باورند آن است که تمامی تجربیات خود را یک کاسه کرده و به تبلیغ سازماندهی مبارزه مسلحانه و نحوه شکلگیری و ادامهکاری آن و طروق ضربهزدن به رژیم و نیروهایش را در سطح وسیعی تبلیغ و ترویج کنند. ببینید بعد از 30 سال رژیم از تنها روشی که وحشت دارد مبارزه مسلحانه است و بیجهت نیست که کماکان چپ و راست به سم پاشی علیه رفقا بنیانگذار سازمان بیوقفه ادامه میدهد. آنان بخوبی میدانند که راه آنها هنوز در میان تودهها طرفدار دارد و نسل جدید از راه و روش آنها سخن میگوید و مینویسد. سخن کوتاه آنکه، میباید” یکی شویم یاران، آنان هراسشان از یگانگی ماست”. به امید آن
مه 2020
ادامه دارد
- با پوزش از اینکه پیشتر آمده گُفتمان [با رفیق سربلند] در سه قسمت تنظیم، بلکه شاملِ پنح مصاحبه است.