در یک هفته گذشته شاهد حماسه ای پرشکوه دیگر از مردم بی لبخند بودیم. هفته ای که در پی گران شدن نرخ بنزین در ایران هم چون آتشی از هر گوشه و کناری به پا خاست. مردمی که دیگر احساس می کنند چیزی برای از دست دادن ندارند. مردمی که زیر چکمه های استبداد حکومت اسلامی، قرار بود له شوند، مطیع باشند، توسری بخورند و تحمل کنند، خشم فروخفته مردم طغیان کرد، شور به دست گرفتن اراده خویش را، حتی اگر در ساعات و یا روزهای کوتاهی، اما تجربه کردند. با هم بودن و با هم رزمیدن، با هم حرکت کردن و با هم صفوف مزدوران پست فطرت را عقب راندن، لذت فریاد بر علیه هر آنچه پایه های این نظام منحوس دیکتاتوری بر روی آن بنا شده است. اشتیاق برای برانداختنِ حکومت یک اقلیت کهنه پرست و عقب افتاده و ساختنِ جامعه ای آزاد و برابر. در این جنگ نابرابر عده زیادی از جوانان پرشور که جرم شان فقط اعتراض به اوضاع فاجعه بار زندگی بود، جانباختند، هزاران نفر زخمی شدند و هزاران نفر نیز بازداشت شدند.
سازندگان این حماسه، این نقطه عطف تاریخی را خوب میشناسیم، از خشم و نفرتی که از صداهای بغض آلودشان، در هنگامه صف آرایی مردم بی لبخند و دستگاه سرکوب، لرزه بر پیکر حافظان وضع موجود می اندازد. آنها را می توان، از صورت های تکیده و پشت های خمیده شان زیر بار گذران زندگی شناخت. آنها را می توان از دست های سفت و سخت شان شناخت، همان دست هایی که نسل در نسل برای سرمایه داران و حکومت ها ثروت تولید کرده اند، همان دست های که انواع مواد غذایی، کالاهای مرغوب، برج های سر به فلک کشیده، آپارتمان های لوکس، ویلاهای درجه یک، اتومبیل های گران قیمت، لباس های مرغوب، جاده ها و خیابان ها، قطارها و کشتی ها را، میسازند و در آخر منبع همه چپاول ها را یعنی طلای سیاه ” نفت” را از دل زمین بیرون می کشند ، اما خود از همه آنها بی بهره اند. معلمان، کارمندان، پرستاران، بازنشستگانی که آینده شان را نیز با قسط های کمرشکن پیش فروش کرده اند، تا شاید چرخ زندگی را همچنان بچرخانند، جوانان تحصیلکرده ای که با هزینه ها، مشکلات و مصائب فراوان فارغ التحصیل شده اند، اما حتی مکانی نیست که در آنجا نیرویِ بدنشان را نیز به نرخی سه و چهار برابر زیر خط فقر بفروشند، زنانی که عمریست در این جامعه سرکوب می شوند، تحقیر می شوند، مورد شدیدترین و ارتجاعی ترین بی حقوقی های جنسیتی و طبقاتی قرار می گیرند، مردمی که از خوزستان، کردستان، سیستان و بلوچستان تا آذربایجان مورد ستم ملی و انواع تبعیض ها، سرکوب ها و بی حقوقی ها قرار گرفته اند، بله آنها بودند و هستند که حماسه می آفرینند. آنها بودند که کاخ ستم را به لرزه درآوردند و خواب را بر حاکمان به کابوس مبدل کردند.
در ارتباط با رویدادهای یک هفته گذشته تاکید بر چند نکته ضروری است:
یکم، رژیم جمهوری اسلامی به رغم اینکه وانمود می کند بر اوضاع مسلط شده است، اما در واقع به شدت از خیزش های دوره کنونی به وحشت افتاده است. در روزهای ابتدایی خیزش های اخیر شاهد دستپاچگی کل نهادهای رهبری رژیم بودیم، از ادعای پوچ ارائه طرح مخالفت با گران شدن نرخ بنزین نمایندگان به اصطلاح مجلس شورای اسلامی و مراجع تقلید، تا تاختن بعضی چهرهای اصولگرا به دولت. خامنه ای با سخنرانی که کرد، و تاکید بر اینکه او هم موافق این طرح بوده و اشرار خواندن مردم معترض و همچنین صدور فرمان سرکوب، اوضاع آشفته و متزلزل حکومت را مقداری جمع و جور کرد. مطالبه های سیاسی و اقتصادی مردم با سرب داغ، باتوم، دستگیری، شکنجه و آخرین نمونه اعترافات اجباری داده شد. رژیم با درندانه ترین شیوه که در تاریخ پر از جنایت اش چنین مواردی کم نبوده است، اعتراضات به حق مردم را به خاک و خون کشید. در این دوره شاید سرکوب وحشیانه و قطع اینترنت توانست برای دوره کوتاهی هم باشد، به داد حکومت برسد، اما دائمی نیست. حکومتی که جواب اعتراض را با سرکوب و گلوله می دهد، معلوم است که دیگر راهی برایش باقی نمانده است و راه حل ماندن در قدرت را فقط در خشونت عریان می بیند. تمام شاخه و شانه کشیدن های این روزهای سران ریز و درشت حکومت را برای اکثریت مردم تحت ستم ایران باید از این زاویه دید. اگر در دوره گذشته و بعد از خیزش دی ماه 96 رژیم به خوبی میدانست که هر دو جناح حاکمیت به دلیل فقر، فلاکت، بیکاری، ناکارآمدی، فساد و دیکتاتوری که به جامعه تحمیل کرده اند، نزد اکثریت مردم اعتباری ندارند. با سرکار آوردن یکی از قاتلین کشتارهای دهه 60 به عنوان رئیس قوه قضایی و بگیر و ببندهای که به ظاهر در زمینه فساد اقتصادی و اداری انجام داد، سعی در ترمیم این بی اعتمادی عمومی داشتند. ولی خیزش 24 آبان ماه نشان داد که این نمایش های کمدی نزد مردم خریداری نداشته است. رژیم اسلامی اگر هم بخواهد، دیگر توان بازگرداندن بی اعتمادی و ضدیتی که گوشه های کوچکی از آن را مشاهده کردیم، ندارد. میلیادردها دلار صرف پروژه اتمی کردند، میلیاردها دلار صرف کمک به گروه های تروریستی از حزب الله تا حشدالشعبی و میلیاردها دلار صرف کمک به دولت های عراق و سوریه دیگر منابعی را برای هزینه کردن در اختیارشان باقی نگذاشته است. تحریم های امریکا و به نزدیک صفر رساندن صادرات نفتی که اصلی ترین منبع درآمد رژیم است، عملا رژیم را فلج کرده است. به این موارد می بایست لیست غارت ها و چپاول های شخصی و به تاراج گذاشتن اموال عمومی را اضافه کرد. در نتیجه رژیم اسلامی تنها سلاحی که در اختیار دارد، زبان تهدید و زور و نیروهای سرکوبگر است.
دوم، حکومت که از فریب و تفرقه اندازی در صفوف اکثریت مردم که به آنها قول پرداخت یارانه بیشتر از محل گران کردن قیمت بنزین داده بود نا امید شده است. گام بعدی رژیم قطع رابطه پیشروان با توده های مردم معترض است. دستگیرهای شبانه و بگیر و ببندهای روزهای اخیر در این راستا است. آمارهای نیمه رسمی خبر از بازداشت بیش از 5000 نفر می دهند. سرکوب فوری و چنگ و دندان نشان دادن های رژیم هم در این جهت بود که پیوند این دو بخش را مختل یا به تعویق بیاندازد. گرچه در خیزش سراسری اخیر شاهد تجمعات عظیم و توده ای بودیم ولی جمعیت واقعی معترضین بسیار فراتر از این مقیاس است. رژیم به خوبی میداند که ارتباط و به میدان آمدن این بخش بزرگ به معنای سرنگونی و پایان حکومت اسلامی خواهد بود و عملا این پیوند است که حربه سرکوب رژیم را خنثی خواهد کرد. اگر توجه کرده باشید مردم معترض در روزهای اول نارضایتی ها با تجمع در میادین و خیابان های اصلی قصد پیگیری مطالبات و خواسته های خود را داشتند که رفته رفته بر تعداد معترضین افزوده می شد، حکومت برای مهار اوضاع و جلوگیری از تجمعات چند صد هزار نفری، دست به تاکتیک تعرض در برابر نارضایتی ها زد، تا برای دوره کوتاهی هم که شده، نارضایتی ها را به طرف درگیری ها زودرس بکشاند. اهمیت این موضوع برای رژیم از این نظر است که در چنین زمانی توازن قوا به نفع نیروهای سرکوبگر است و توان آنها در صورت درگیر شدن در رویارویی های زودرس بیشتر خواهد بود. مضافا اینکه موفق خواهد شد از پیوستن بخش بزرگی از معترضین خاموش جلوگیری کند. بنابراین تاکتیک درست در این شرایط انتخاب تاکتیک های ست که این دو بخش یعنی اکثریت معترض خاموش را با پیشروان پیوند دهد و ابزار سرکوب رژیم را خنثی کند.
سوم، اپوزیسیون رژیم اسلامی به دو بخش، فارغ از ادعای چپ یا راست بودن، تقسیم می شوند. طیف اول سرنگونی طلب است. در این بخش از اپوزیسیون سلطنت طلبان، مجاهدینی ها، احزاب و سازمان های شوینیست و راست قرار دارند. طیف سرنگونی طلب به دنبال سرنگونی همه با هم است. اغلب رو به احزاب چپ و مترقی شعار می دهند که اختلافات را کنار بگذاریم و همه با هم متحد شویم. اختلافات را برای بعد از سرنگونی حکومت اسلامی نگه داریم. چرا چنین شعارهای را مطرح می کنند ؟ زیرا که منافع آنها و تضمین به قدرت رسیدن آنها در گرو بیان نکردن اختلافات برنامه ای و استراتژیک است. طی 40 ساله گذشته حکومت اسلامی چنان سرکوب خشنی را رهبری کرده است که مردم به دنبال هر چیزی جز رژیم اسلامی هستند. طیف سرنگونی طلبان اگر چه شانس کمی برای به قدرت رسیدن، دارند، اما از آنجایی که از امکانات مالی و تبلیغی خوبی برخوردارند می توانند مقطعی هم که باشد توجه بخشی از مردم را که به دنبال آلترناتیو هستند، جلب کنند. این طیف از اپوزیسیون راست و ارتجاعی به دنبال رسیدن به قدرت است و خواسته ها و مطالبات مردم محروم و تهی دست را نه تنها نمی توانند جواب دهند، بلکه یک دوره از فرومایگی، ناکارآمدی و دیکتاتوری ننگین آنها را هنوز نسل پیشین فراموش نکرده اند. این طیف اغلب تمایل دارد تکلیف قدرت را در بالا و با کمک قدرت های چون آمریکا یکسره کنند. شعارهای آزادی و دمکراسی برای آنها وسیله یا تاکتیک به قدرت رسیدن است. زمانی هم که قدرت را در دست گرفتند، در سریع ترین زمان ممکن دستگاه سرکوب قبلی را ترمیم یا بازسازی کرده و جنبش های اجتماعی را سرکوب خواهند کرد.
طیف دوم اپوزیسیون انقلابی است. اگرچه این طیف در شرایط کنونی از لحاظ کمی و کیفی دچار سردرگمی و به نوعی انزوا است، اما اگر بتواند در دوره پیش رو فعالیت خود را ارتقا دهد، به دلیل ریشه های اصیل اجتماعی که دارد، قادر خواهد بود بر اوضاع مسلط شده و جنبش را هدایت کند. در این طیف احزاب و سازمان های چپ و کمونیست و بعضا دمکراتیک و مترقی وجود دارند. استراتژی سیاسی برای این طیف نه تنها سرنگونی رژیم اسلامی، بلکه تغییر و دگرگونی ریشه ای در تمام اشکال زندگی اجتماع است. اگر چه برای طیف راست و سرنگونی طلب تغییر یا جابه جایی قدرت بدون پیگیری مطالبات مردم، استراتژی سیاسی آنهاست، اما برای طیف انقلابی آزادی، رفاه، کیفیت زندگی، کار، مسکن، بیمه های اجتماعی، امنیت اجتماع، حقوق اجتماعی و برابری معیار پیروزی جنبش است. بنابراین اپوزیسیون چپ و انقلابی که نه تنها سرنگون کردن رژیم را در دستور کار دارد، بلکه برای ساختن جامعه ای آزاد و برابر نیز مبارزه می کنند، می بایست در عین حال که هیچ خلائی را برای اپوزیسیون راست و ارتجاعی باقی نمی گذارند ، تفاوت های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی با آنان را نیز برای توده ها روشن کند. جریان های چپ و انقلابی فقط در میدان مبارزه و قدرت بهره گیری از ابزارهای رسانه ای است که قادر خواهند بود از نفوذ و گفتمان سلطنت و یا مجاهدین جلوگیری کنند.
چهارم، پروسه ای که شروع شده است، اگرچه با دردهای بسیاری همراه است، اما نوید بخش است. حرکت توده های مردم بی لبخند، بازیابی اراده مردم حاشیه شهرها، شکل گیری هسته های جوانانی که می خواهند دیگر اسیر زنجیرهایشان نباشند و دیوار اختناق و استبداد را به چالش بطلبند، آن را نابود و بر ویران های آن بنای جامعه ای آزاد و برابر را بنا کنند، امید بخش است. این جنبشی است که گرچه اکنون با حکومت اسلامی می جنگد، اما از دوران مشروطه آغاز شده است. جوانان انقلابی بسیاری در این راه قدم نهادند، دو بار موفق شدند دیوار بلند استبداد و دیکتاتوری را فرو بریزند، اما در مرحله آخر نیروهای ارتجاعی موفق شده اند، در نبود ارگان های رهبری از پایین و اعماق جامعه، قدرت را به دست بگیرند. تاریخ انقلاب ها نشان می دهد که هر چه توده های مردم تهی دست ارگان ها، سازمان ها و کمیته های خود را از پایین و توسط خود همین توده های رنجبر تشکیل دهند، تضمین پیروزی و به سرانجام رساندن انقلاب بیشتر است. در صورتی که توده های تحت ستم ارگان ها و کمیته های رهبری خود را ایجاد کرده باشند، دیگر نه شاهزاده و دار و دسته اش و نه هیچ قدرت دیگری نمی تواند از بالای سر مردم حکومت دیکتاتوری برقرار کند. ما باید از این نقطه عطف تاریخی نهایت بهره را ببریم، صفوف خود را مستحکم تر، باور به نیروی رهایی بخش خود را افزایش، بخش بزرگ معترضین خاموش را با تاکتیک های سنجیده به مبارزه کشیدن، طرح شعارهای اساسی که توان بسیج اکثریت توده های تحت ستم را داشته باشد و تمرین اداره جامعه از طریق ارگان های مردمی را، در دستور کار قرار دهیم. نباید اجازه داد که پروسه انقلاب توسط هیچ نیروی قیچی شود و از پیمودن سیر تکاملی خود، باز بماند. قیچی کردن انقلاب در شرایطی که مردم رهبران، ارگان ها، سازمانها، شوراها و در نهایت حزب خود را نداشته باشند، یکی از جدی ترین مسائل پیش روی جنبش است.
شورش کریمی