در مورد یک کتاب
فرشید شکری
« آقای پرودون بطور مستقیم ادعا ندارد که حیات بورژوازی از دید او به منزله ی حقیقت ابدی است. او این موضوع را بصورت غیر مستقیم ابراز میکند، به این ترتیب که او آن مقولاتی را گرامی میشمارد که مناسبات بورژوازی را در قالب اندیشه بیان میکنند. »
( نامه ی مارکس به آننکف در مورد کتاب فلسفه ی فقرِ پرودون )
در سال ۱۸۴۷ میلادی، یکی از گرانمایه ترین و شاخص ترین آثار فلسفی – اقتصادی کارل مارکس با عنوان « فقر فلسفه » به زبان فرانسوی در بروکسل منتشر گردید. این کتاب ممتاز و ارزشمند، در تقابل با اندیشه های ” پیر ژوزف پرودون ” ، فیلسوف، جامعه شناس، اقتصاددان، و آنارشیست فرانسوی، به طبع رسید. لازم به یادمان است که کارل مارکس در سال ۱۸۴۶ میلادی بدنبال مطالعه ی کتاب « فلسفه ی فقرِ » پیر ژوزف پرودون شروع به نگارش فقر فلسفه کرد. در این نوشتار سعی بر این است تا بطور موجز روی خطوط و محورهای اصلی کتاب مذکور پرتو افکنیم.
بینش، و تئوری های انحرافی پرودون در کتاب فلسفه ی فقر، تا قبل از برخورد مارکس بدان، بیشترِ چپ های فرانسوی را مجذوب خود کرده بودند. در آن دوران، غالب سوسیالیست های فرانسه از میان رفتن یا دستکم کاهش آلام و دردهایی را که شیوه و مناسبات تولیدِ سرمایه داری با خود به همراه آورده بود، به اعمال و کاربست تزها و نظریه های طرح شده در کتاب فلسفه ی فقر مشروط میکردند. در اصل آنان افکار ” استاد پرودون ” را افکاری رهایی بخش برای توده های کارگر و زیر دستِ جوامع گوناگون بورژوایی، میدانستند. پرودون در کتاب فلسفه ی فقر در کنارِ تشریح تاریخ پدید آمدن شیوه و مناسبات تولیدی و بیان ملزومات کنش های اقتصادی و تأثیر آن فعالیت ها بر طبقاتِ مختلفِ جامعه، مالکیت خصوصی، بازتولید و ارزش کالا را جزو عوامل و سازه های تعميق فاصله ی طبقاتی و گسترش نابرابری در وجوه اقتصادی و اجتماعی در کلیه ی ممالک سرمایه داری معرفی کرد. پرودون، راهکار خاتمه دادن به این وضعیت ( فاصله ی طبقاتی و فقر و فاقه ی مادی ) را در تولید تعاونی میدانست. معذالک، در سیستم فکری و نظری وی، لزوم منهدم شدنِ شیوه و مناسبات تولیدِ سرمایه داری، و بدین سان لغو مالکیت خصوصی و کار مزدی هیچ جایی نداشت. پرودون حتی در فهم و شناسایی ریشه های تضاد طبقاتی و نبردِ بلاانقطاع میان دو طبقه ی اصلی جامعه ( کارگر و سرمایه دار ) دچار لغزش و خطای محرز شد زیرا او صرفا یک « مصلح اجتماعی » و شاید بهتر است گفته شود، یک سوسیالیست تخیلگرا و اصلاح طلبی بیش نبود.
مارکس با تشخیصِ جهان بینی ایده آلیستی پرودون، و ایضا تمایلاتِ رفرمیستی وی، اساس جهان بینی پرولتری را در فقر فلسفه پی ریزی کرد. جهان بینی ایی متفاوت با جهان بینی طبقات تا کنون حاکم. مارکس روکش ایده آلیستیِ دیالکتیکِ هگل را به دور انداخت، و بدین ترتیب أسلوب و روش دیالکتیکی خود را در برابرِ اندیشه ی هگل که عقیده داشت “خدا” از هستی جدا نیست و یک تجرید واره یا مفهوم انتزاعی و بی محتوا نمیباشد، قرار داد. به سخن دیگر، مارکس در تقابل با تصورات ایده آلیستی هگل که میگفت، ” ایده ” ذات مستقلی دارد و خالق و آفریننده ی جهان مادی میباشد و هستی انعکاسی از تفکر و ایده است، این بحث ماتریالیستی و علمی را به میان آورد که، ایده نمی تواند چیزی غیر از ماده باشد که به مغز انسانها انتقال یافته است.
همانگونه در آغاز این مطلب اشاره شد، کتاب فقر فلسفه نه فقط اثری فلسفی، بلکه اقتصادیست، و از نخستین نوشته های مارکس در نقد اقتصاد سیاسی به شمار می آید. در واقع، در این منبع گران بهای مارکسیستی، شالوده ی انتقاد به شیوه و مناسبات تولید سرمایه داری گذاشته شد. مارکس بعدها در سایر تالیفات خود به سان نقد اقتصاد سیاسی، و مسلما با اهمیت ترین و جامع ترین آنان یعنی در کتاب کاپیتال مباحث علمی و نظریه های بی بدیل و متحول کننده اش را تکامل بخشید.
مارکس در فقر فلسفه، ضمن کالبد شکافی دقیق و علمی چگونگی شکل یابی یا به وجود آمدن جوامع بورژوایی، به پروسه ی « رشد و تکامل نیروهای مولده » و جایگاه این نیروها در به کمال رسیدنِ جامعه پرداخت، و با امعان نظر و ژرفنگری پیوند دیالکتیکی مابین نیروهای مولده و مناسبات تولیدی حاضر، و همچنین نحوه ی اثر بخشی اشان را بر یکدیگر آشکار ساخت. وی مضاف بر تبیین ” رقابت و انحصارات ” در نظام سرمایه داری، آنگاه تقسیم کار و ماشین آلات، مالکیت ارضی و بهره ی مالکانه، قانون عام انباشت سرمایه و خصلت استثماری کار مزدی را توضیح داد. در همین اثر سوای نشان داده شدن اهمیت اعتصابات و اتحادیه ی کارگری در حصول آگاهی طبقاتی – سیاسی، آموزش های مارکسیسم در رابطه با اختلاف میان ” ارزش مصرف و ارزش مبادله، ارزش تعیین شده و ارزش استنتاجی “ و غیره گنجانیده شد. مارکس در کتابش روی این موضوع انگشت گذاشته، که در چارچوب شیوه و مناسبات تولید سرمایه داری هر چقدر ثروت تولید شود به همان نسبت فقر آفریده میشود. مارکس این واقعیت را به اثبات میرساند که در مرحله ایی از مراحل رشد و بسط جامعه ی بورژوایی، به سبب اوجگیری تضادهای طبقاتی میان نیروهای مولده و مناسبات تولیدی، بی برو و برگرد، زمینه های شدت یافتنِ مبارزه ی طبقاتی تا انهدام وجه تولیدی کهنه و سربرآوردن وجه تولیدی جدید فراهم خواهند آمد.
در سطور پایانی این نوشتار بیان این نکته جای خود دارد که، هر چند در جریان اعتراضات و مبارزات دائمی کارگران در تمامی کشورهای موسوم به شمال و جنوب ( توسعه یافته و در حال توسعه ) از جمله در ایران، توده های کارگر به مرور به آگاهی طبقاتی – سیاسی دست خواهند یافت بدین معنا که به جوهر و ماهیتِ طبقاتی دولت بورژوایی و فلسفه ی وجودی نهادهای آن پی خواهند برد؛ هر چند در متنِ خیزش های کارگری و در پروسه ی پیشروی اشان، اقتضای تشکل یابی در سازمان های مستقل و طبقاتی ( صنفی و سیاسی ) در مقام ظرف هایی کارآمد و مؤثر در مبارزه علیه سرمایه داران و دولت هایشان، درک خواهد شد؛ و هر چند در بطن این جدال ها، ذات و حقیقت گرایش رفرمیستی در درون جنبش های کارگری که قابل تحمل کردن نظم اقتصادی – سیاسی حاکم، و یا به بیراهه بردن پیکارهای طبقه ی کارگر و نهایتا سازش میان طبقات متخاصم هدف اصلی آن است، روشن خواهد گردید؛ با این تفاصیل، نبایستی کوشش در راستای اهمیت یابیِ مطالعه ی آثار مارکسیستی و یا آموزش آن ادبیات از دستور خارج شود. چنین جد و جهدی دقیقا در خدمت وظیفه ی مهمِ انتقال آگاهی طبقاتی – سیاسی از جانب کارگران کمونیست و مارکسیست های انقلابی به درون طبقه است.
دسامبر ۲۰۲۱ میلادی