نویسنده: روبن اسبورن
ترجمه: شورش کریمی
لینک بخش اول: فصل آخر کتاب مارکسیسم و روانکاوی(فصل٩) (etehad-k.com)
افرادی که تمام طول سال خود را با سیاست اختصاص می دهند، افراد خاصی هستند. اما نه تنها توضیح اینکه چرا بعضی افراد در سیاست فعال هستند یک مسئله روانشناسی است، بلکه همچنین شکل این تعهد نیز: چرا یکی به محافظهکاری و دیگری به رادیکالیزم گرایش دارد. به این شکل در درون هر حزب سیاسی چه محافظهکار، کارگر یا کمونیست، همیشه انسانهای که سنجیدهترند نسبت به دیگران عمل می کنند یا هم چنین تعدادی که از آنهایِ دیگر ماجراجوتر هستند و غیره پیدا خواهید کرد. این تقسیم ناهنجار در همه احزاب چپ، لیبرال و راست مشترک است. مارکسیسم این پدیده را براساس منافع اقتصادی که چرا انسانها احزاب محافظهکار، سوسیالیست، لیبرال یا کمونیست را دنبال میکنند، توضیح میدهد. از این دیدگاه تقریباً میتوان بین جایگاه (وضعیت) اقتصادی فرد و نگرش او نسبت به یک حزب سیاسی رابطه برقرار کرد. اما با این وجود همچنان این موضوع همانند معما باقی خواهد ماند که چرا یکی به چپ، دیگری به لیبرال و یا راست گرایش دارد.
پروفسور آیزنِک Aysenck در تحقیق خود The Psychology of Politics 7 بررسی های جالبی در مورد این مشکلات انجام داده است که در آن او یک بُعد رادیکال محافظه کار را به شخصیت نسبت می دهد. او به کمک یک روش تکنیکی طرح سوال ویژه متوجه شد که کدام نگرش با نمایندگان مختلف مهمترین احزاب مطابقت دارد. او توانست نشان دهد که رادیکال ها در مجموع برای آسان کردن قوانین طلاق، رفتار دوستانه با مجرمان و یک تربیت آزادی خواهانه ورود می کنند در حالی که محافظه کاران بر اساس عادت به تحقیر انسان های رنگین پوست، اعمال تنبیه برای محدود کردن مجرمان و جنگ به عنوان ضرورتی طبیعی تمایل داشته و به آن باور دارند. اگر چه این نگرش ها در یک حزب بارزتر از احزاب دیگر بود، اما در عین حال در همه آن ها قابل مشاهده بود.
تحقیقات دیگر 8ادعا می کنند که انسان های که در سیاست یک نقش فعال و پر انرژی را بازی می کنند، معمولا امکان دارد کودکی ناخوشایندی را تجربه کرده باشند، که بیشتر به والدین آنها برمی گردد نسبت به کسانی که نقش غیر فعالی در سیاست دارند. آنها تمایل به توسعه یک ” سوپر ایگو ” über ich شورشی دارند، همانطور که فروید گفت آنها در زندگی سیاسی زمینه ای برای پرخاشگری سرکوب شده خود می یابند.
چگونه می توان بر آن غلبه کرد؟ پاسخ به این موضوع آسان نیست. فقط یادآور می شوم که در این زمانه تهدیدات اتمی ما باید راه دیگری برای انتخاب رهبران سیاسی پیدا کنیم. امروزه ما گرایش داریم که رهبران سیاسی خود را از میان انسان های انتخاب کنیم که اصرار می ورزند توسط ما انتخاب شوند.
ما به افرادی قدرت می دهیم که این قدرت را دوست دارند.
افلاطون بر خلاف ما این این خطر را تشخیص داد. ما در جامعه ای زندگی می کنیم که معمولا نامناسب ترین افراد را به طور داوطلبانه برای مسئولیت پذیرترین موقعیت ها انتخاب می کند. ما می توانیم امیدوار باشیم که این موقعیت های خطرناک که هرازگاهی توسط این سیاستمداران به وجود می آید، افراد منطقی و خردمند میان ما را ترغیب کند تا از عدم خشنودی خود از سیاست دست بکشند و به دنبال یک نقش فعال تر در زندگی جامعه باشند9.
همچنین ما باید از خود سوال کنیم: چه توانایی های را باید سیاستمداران دارا باشند که مطالبه رهبری آنها همچنان مورد پشتیبانی قرار گیرد؟ یک فاکتور همانطور که ما دیدیم، فاکتور شهوت برای به دست آوردن قدرت بود، که این اشتیاق برای قدرت بی نهایت مهمتر از هم نوعان خود است. با وجود این آنها هرگز نمی توانستند به روان هم نوعان خود حکمرانی کنند، تبلیغات آنها بروی زمین بی حاصل فرود می آمد، اگر آنها در کوشش های خود یک نوع از تفکر غیر انتقادی را برای خود هدف قرار نداده بودند. در استدلال های سیاسی از اشکالی از کلیشه استفاده می شود که به حداقل ترین سرمایه انتقادی نیاز دارد. از اصطلاح کلیشه “Stereotype” والتر لیپمن Walter Lippmann استفاده می کند تا هر نوع سخن جامدی را توصیف کند که تمام گروه های انسانی را یکجا مهر می زند، چیزی که در اکثر موارد به کاریکاتوری مسخره تبدیل می شود.
اگر به همه ایتالیایی ها اسپاگتی ( یک نوع غذا شبیهِ ماکارونی و کلیشه ای که در مورد ایتالیایی ها وجود دارد) می گوید، همزمان دارید به آنها برچسب می زنید و از یک کلیشه با معنی افترا استفاده می کنید. انسان ها با رنگ پوست های دیگر را به همین شکل ” کاکا سیا” یا ” سیاه”می نامند، یهودی ها در کل با کلیشه کاریکاتور شیلوک Shylock-Karikatur جور در می آیند. این شیوه از تفکر بر روی قضاوت های سخت قرار دارد که پشت آنها نظرات احساسی تاکید شده قرار دارد و با واقعیات هیچ قرابتی ندارند. هر آن کسی که مملو از پیش داوری ها و قضاوت ها است، با کلیشه ها فکر می کند و قادر نخواهد بود در مجموع به استدلال های منطقی و عقلانی دسترسی داشته باشد. او با سماجت خود را به تصورات اش سنجاق می کند. این پیش داوری ها برای او حکم نیازهای روانی را دارد. این پیش داوری ها یک واکنش دفاعی در برابر ترس و وحشت اجداد رشد نیافته هستند.
تحقیقات در مورد ریشه های روانی پیش داوری های راسیستی( نژادپرستانه) این را تایید می کند. اگر فاکتورهای اقتصادی مایل اند در این تصورات نژادپرستانه نقش برجسته ای را بازی کنند، به شکلی اما این فاکتورهای اقتصادی بیشتر به عنوان محرک عمل می کنند نه ریشه دشمنی، که خود را در رفتارهای ضد سیاهان یا ضد یهودیان بیان می کند. یک نظر سنجی مشروح در کالیفرنیای آمریکا نشان داد که زنان و مردانی با پیش داوری های سخت در برابر اقلیت ها، اغلب والدین سخت گیری داشته اند که انظباط سخت و فرمانبرداری سخت را از کودکان خود خواسته اند.
این تحقیقات 10بر اساس درجه بندی رفتار پیش رفته اند که پاسخ دهندگان با کمک پرسشنامه توانسته اند موافقت یا مخالفت خود را با تعدادی از اظهارات نشان دهند. یکی از اظهاراتِ ( گفته ها) پرسشنامه در یک بخش درباره یهودی ستیزی از این قرار است: ” برای اینکه همسایه مناسبی داشته باشید، بهترین راه این است که از ورود ( مهاجرت) و اسکان یهودیان جلوگیری کرد”.
افرادی که شدیدا از قضاوت ها ( پیش داوری ها) و تعصبات تاثیر گرفته اند در تجزیه و تحلیل بیشتر یک پرخاشگریِ سرکوب شده را در مقابل والدین خود نشان داده اند و همچنین گرایش به اینکه این رفتار خصمانه را بر روی یک هدف مناسب منعکس کنند. امروزه بهترین سیبل ( هدف) برای سیاستمداران بی رحم طبیعتا رنگین پوستان هستند (انسان های با رنگ پوست غیر سفید).
توسل به تفکر رشد نیافته، تلاش برای استفاده از ترس و وحشت در مقابل احزاب سیاسی امروزه به روال های با برنامه ریزی دقیق تبدیل شده است. بنگاه هایِ تبلیغاتی و سازمان هایِ روابط عمومی تجربه زیر ساخت روان انسان را کسب کرده اند و از دانش خود برای حامیان ( اسپانسر) سیاسی خود استفاده می کنند. یک تکنیک جدید توسعه یافته است که ترس، امید و وحشت را غیر قانونی به کار می گیرد و از آن در ابتدا برای فروش کالا و اکنون نیز از آن برای احزاب و شخصیت های سیاسی استفاده می کنند. این تکنیک به عنوان تحقیقات انگیزشی شناخته شد و منشاء آن ایالات متحده آمریکا بود، جایی که مسئول تحقیقات آن دکتر ارنست دیشتا (Ernest Dichter)بود و از آنجا توسعه یافت. روانشناسان با استفاده از نقاط ضعف انسانی، ترس ها، ناامنی ها، آرزوها و امیدها، ناخودآگاه انسان را کشف می کنند تا آن ها را در خدمت کمپین های فروش قرار دهند. تکنیک مصاحبه های ماهرانه به متخصصین آموزش دیده یا روانشناسان امکان تحقیق در مورد فرایندهای ذهنی و ناخودآگاه را فراهم می کند. فرد را به سوی سوق می دهند تا شک و ترس های خود را به یک محقق چیره دست واگذار کند و سپس محقق سعی می کند این شک و ترس ها را در جهت منافع تولید کالا دستکاری کند.
دکتر دیشتا در کتاب خود11 The Strategy of Desire سودمندی ایده های فرویدی را برای شخصیت پردازی مصرف کنندگان نمایش می دهد. او نوشت: ” یک مدل اتوموبیل با کاپوت بد شکل به عنوان یک شکست بزرگ به نمایش گذاشته شد. مدتی این شکست به دلایل کاملا فنی نسبت داده می شد. اما در واقع چنین بوده است: این خودروساز یکی از آن عوامل غیر منطقی را در طبیعت انسان نقض کرده است. شکل نرمال یک اتوموبیل به معنای سمبلیکِ آن شی )وسیله) مرتبط می شود. این نماد ( سمبل) سرعت و قدرت است به اضافه اینکه از نقطه نظر روانی نیز دارای یک سَمبُلِ نیرویی ظاهریی قوی است. این اتوموبیل که با کاپوت بدشکل به بازار آمد، این معنایِ سَمبُلیکِ اتوموبیل را نقض کرد و به طور غریزی توسط مردم پذیرفته نشد. آن ها احساس خاصِ توان و قدرت را در این اتوموبیل نمی دیدند”. دکتر دیشتا از این نتیجه می گیرد: ” برای کسی که وظیفه اش متقاعد کردن دیگران است بسیار مهم است که خودش از این ویژگی های طبیعی انسان آگاه باشد. اگر چنین نباشد، به ناچار دچار اشتباهات وحشتناکی خواهد شد”. بهره برداری غیر مجاز از امید و ترس های انسانی با کمک بینش ها و کشفیات فروید تا حوزه سیاست نیز نفوذ کرده است. با عموم رای دهندگان همانند بازاری قابل بهره برداری که در آن کالاها را می فروشند، رفتار می شود. انتخاب بین احزاب سیاسی همانند انتخاب بینِ مواد شویندهِ رقیب ارائه می شود. با گذشت زمان تاثیر عاطفی رهبری حزب بیشتر از سیاستِ این احزاب می شود. عاداتِ معمولِ تماشایِ تلویزیون به این روند کمک می کند. رهبرانِ سیاسی برای حضور در تلویزیون آماده هستند، آنها سیاستِ خود را با جذابیت یک کمپینِ فروش بیان می کنند.
می توان مخالفت کرد که جذاب کردنِ سیاست تا جایی که ممکن است و یا آمادهِ کردن رهبران سیاسی برای نمایشِ تلویزیونی، اساسا اشتباه نخواهد بود. این یک شکل از ارتباط است که حزب خود را با نیازهای عمیق عاطفی تداعی کند و زمانی که سیاست حزب درست بوده باشد، می تواند مضر نباشد، در صورتی که تایید عقلانی و احساسی عموم را به دست آورده باشد.12
خطر در تلاش های وجود دارد که ضرورت تبلیغات درباره انتخاب رهبر را بالاتر از اهداف سیاسی قرار داد. به عنوان مثال وقتی که آقای ” ب ” تصویر تلویزیونی بهتری از آقای ” آ ” داشته باشد و هیچ گونه جنبه خاصی از تبلیغات سیاسی وجود نداشته باشد، این موقعیت می تواند کاملا به نفع آقای “ب” تمام شود.
برای رفع این مشکل می بایست به رشد افکار عمومیِ پخته و انتقادی کمک کرد که اساس منافع سیاسی را از مقابل چشمانش گم نکند. این مشکل ما را به مسئله تربیت می رساند.
پایان بخش دوم
برای دسترسی به بخش اول می توانید به لینک زیر مراجعه کنید: فصل آخر کتاب مارکسیسم و روانکاوی(فصل٩) (etehad-k.com)
پانوشت ها
7- Eysenk, The Psychology of Politics ( Routledge & Kegan Paul), 1954.
8- M.H. Krout und R.Stagner
9- das heißt nicht, dass wir nicht manchmal weise Führer haben, die weitgehend von dem wünsch, der Gemeinschaft zu dienen, bewegt wurden…
10- Der autoritäre charakter von T.W. Adorno etal, Munter-Verlag, Amsterd. 1968
11- Dichter; The Strategy of Desire ( Boardman),1961
12- einen Artikel im „ Observer“ (20.1. 63) gab einen besonderes kühnen Einblick in diese neuen Probleme, die die Ausübung von Führung mit sich bringt.