کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران
مطالب رسیده

عدالت یا انتقام طبقاتی؟

unnamed file

ایوب دباغیان

در تاریکی مزمن حکومتی که بیش از چهار دهه است بر سرزمین ما سایه انداخته، مفاهیم عدالت، قانون، دادگاه و حقوق بشر، به ابزارهای انتقام طبقاتی و سیاسی فروکاسته شده‌اند. این‌بار نوبت بوکان است، شهری از قلب کردستان، که بار دیگر به خون نشسته. در سناریویی تکراری و تلخ: اعترافات اجباری، دادگاه‌های نمایشی، احکام از پیش‌تعیین‌شده، و در نهایت طناب‌هایی که نه تنها بر گردن پنج تن، که بر گلوی یک جامعه می‌خواهند بیندازند.

اما این فقط داستان پنج جوان نیست؛ این روایت رژیمی‌ست که از اعتراض و آگاهی می‌هراسد، و پاسخ همیشگی‌اش به فریاد آزادی، گلوله و دار بوده است.

۱۲ حکم اعدام، سال‌ها زندان، و جریمه‌هایی سنگین برای جوانانی که نه ارتش داشتند، نه عملیات نظامی، و نه دست به خشونت برده بودند؛ تنها فریادشان را به خیابان آورده بودند. آنان خواهان آزادی، کرامت، پایان تبعیض، و تحقق شعار «زن، زندگی، آزادی» بودند.

جمهوری اسلامی برای توجیه این سرکوب خونین، عضویت در گروه‌هایی چون «انجمن شورشگران»، «شاماران»، «کومه‌له» و «پاک» را «جرم امنیتی» معرفی می‌کند. در حالی که این تشکل‌ها، برخاسته از دل مقاومت مردمان مناطق محروم‌اند. اگر وجودشان تهدیدی است، نه برای مردم، بلکه برای دستگاه سرکوب و نظم پوسیده‌ی جمهوری اسلامی‌ست. این رژیم نه فقط از سلاح، بلکه از هر نوع آگاهی، سازمان‌یابی و امید می‌هراسد.

بیدادگاه‌هایی که در اتاق‌های دربسته، با «جلسات آنلاین» و بدون حضور وکلای مستقل برگزار می‌شوند، نه نهاد قضایی، بلکه بازوهای امنیتی‌اند. در این سازوکار، قاضی، مأمور امنیتی و بازجو، در نقشی واحد ظاهر می‌شوند: اجرای اراده‌ی ایدئولوژیک نظام علیه طبقات فرودست و مناطق به‌حاشیه‌رانده‌شده.

اتهاماتی چون «ارتباط با موساد» و «همکاری اطلاعاتی با اسرائیل»، سال‌هاست که در ادبیات امنیتی جمهوری اسلامی، نقش چماق تبلیغاتی را ایفا می‌کنند؛ ابزاری برای ترساندن مردم، مشروعیت‌دادن به سرکوب، و حذف هر صدای معترضی که به زبان آزادی سخن می‌گوید. آیا کسی باور می‌کند که جوانان بیکار و معترض در بوکان، مأمور موساد باشند؟ نه، این فقط تاکتیکی است آشنا: تراشیدن دشمن خیالی برای توجیه جنایات واقعی.

در حقیقت، آن‌چه امروز در بوکان و بر سر جوانان بوکانی می‌آید، تکرار الگویی‌ست که جمهوری اسلامی بارها آزموده: حذف فیزیکی فعالان مناطق محروم، به‌ویژه در کردستان، بلوچستان و خوزستان. چرا؟ چون این مناطق، نه‌تنها از تبعیض اقتصادی و محرومیت تاریخی رنج می‌برند، بلکه آگاه‌تر، مقاوم‌تر و مترقی‌تر نیز هستند. در دل همین مناطق است که زنده‌ترین شعارهای آزادی و برابری متولد شده‌اند. اما جمهوری اسلامی، به‌جای اصلاح ساختار، توسعه‌ی عدالت‌محور یا گفت‌وگوی ملی، همواره تنها یک راه را برگزیده: سرکوب.

ما باید نام این پنج تن را زنده نگاه داریم؛ نه صرفاً به‌عنوان قربانیان یک بیداد، بلکه به‌مثابه مشعل‌هایی از حقیقت و مقاومت:

سوران قاسمی (علی)، پژمان سلطانی، کاوه صالحی، رزگار بیگ‌زاده و تیفور بابامیری.

آنان فرزندان بوکان‌اند، اما صدایشان پژواک سراسر این سرزمین است؛ بخشی از بدنه‌ی زنده‌ی جنبش «زن، زندگی، آزادی» که پس از قتل ژینا (مهسا) امینی، به نماد ایستادگی علیه ستم بدل شد. هر طناب داری که برای این پنج تن برپا شود، گلوله‌ای‌ست که قلب حقیقت را نشانه می‌گیرد.

اما تاریخ بارها ثابت کرده: هیچ قدرتی، حتی اگر بر چوبه‌ی دار حکومت کند، ابدی نیست

اعدام، ابزار رژیمی‌ست که به پایان خود نزدیک می‌شود؛ رژیمی که دیگر نه مشروعیت دارد و نه پشتوانه‌ی مردمی. اگر امروز به‌زور دار و درفش بر کرسی مانده، فردا با طوفان خشم توده‌های فرودست، همان طناب‌ها خواهد گسست.

خشم مردم، بالاخره طناب‌ها را خواهد برید.

۱۷ تیر ۱۴۰۴