شباهنگ راد
پُرسش:
رفيق شباهنگ گرامی. در درجه اول ازت ممنونم كه دعوت به اين گفتگو را پذيرفتی. طبيعتا شروع هر گفتگويی كمی مشكل است بخصوص اينكه تدارك و هماهنگیهای قبلی هم نداشته باشد. بنابراين سعی میكنم از نقطهای اين بحث را شروع كنم……
مدتهاست كه مینويسی و بنوعی میتوان گفت در ميان برخی از هم نسلهايت كه تجربيات مشتركی هم داريد اما تو تا به امروز فعالتر و پيگيرتر از بقيه به ايراد انتقادات و طرح نظراتت پرداختی. اين سئوال برای من برجسته میشود كه چه فرقی ميان تو ديگر و رفقايی است كه بههرحال مبارزات و تجربيات مشتركی را با يكديگر سپری كرديد؟ چرا در حالی بسياری از آنان گوشه انزوا اختيار كردند و يا در بهترين حالتش هر چند ماه در مورد مسايلی عمومی اظهارنظر میكنند اما تو اينچنين مصرانه در تلاشی؟
پاسُخ:
با درود به شما و من هم به سهم خودم ممنونم از اینکه این فرصت را بمن دادهاید تا با هم گفتگوئی داشته باشیم. قبل از هر چیز باید بگم که دلیل عدم تحرک و فعالیت بیش از این، از جانب رفقائیکه قبلاً در چارچوبههای معینی کار میکردیم، را میبایست در متن عمومی جنبش و همچنین در انگیزههای فردیِ، افراد دید.
حقیقتاً که نمیتوان در این میان پاسخ واحدی داد و همۀ گرایشات و طیفها را در یکظرف و در کنار هم چید. اگر بخواهم از قضاوت شخصیتی خارج بشم و مشغولیات روزانۀ خود را به پای انجام کارهای خارقالعاده واریز نکنم، عدم فعالیت گسترده افراد و یا بعبارتی کنار کشیدن آنها را میشه در فقدان چشماندازها و اعتماد بنفس، مشکلات زندگیِ حاصلِ خارج از کشور، بدبینی از سازمان خودی و انحطاط “رهبری” آن، یأس و نا امیدی و دهها مورد دیگر توضیح داد.
در ادامه لازمه، تا به این نکته هم اشاره کنم که تفاوت محسوس و کیفیتاً متفاوتی بین خود، با کسانی که بنابه دلائل فوق، بهمیزان فعالیت خود در خارج از کشور کاستند، نمیبینم. چرا که عمیقاً بر این اعتقادم که کار اصلی، تأثیرگذار و مثبت به گونهای دیگر و آنهم در محیط خودی تعریف میشه. مازاد بر همۀ اینها، گستردگی فعالیت در خارج از کشور بخودی خود هم نمیتوونه، دلیلی بر “فخر فروشی” افراد نسبت بدیگران تلقی بشه. تفکر بغایت نادرستی که اینروزها ما داریم به اشکال متفاوت از جانب جریانات و اعضای آنها مشاهده میکنیم، بدون اینکه به این موضوع فکر کنند که کار “مبارزاتی”، امریست داوطلبانه و هنر هر سازمان و حزب در اینه، تا انرژیهای خُفته، کم سو و یا مُرده را بارور و زنده بکنه.
بههرحال تا آنجائیکه بخود من بر میگرده همواره ذهن خود را در مقابل این سئوالها قرار دادهام، که چرا به بیرون اومدهام؟ یعنی اینکه چرا از محیط و خانوادۀ خود کنده شدهام و به کدام دنیا میاندیشدهام؟ وقتی خود را در مقابل این سئوالها قرار میدم، و مهمتر از همۀ آنها اینکه در عمل مشاهده میکنم که به هیچیک از آنها – یعنی به خواستههای سیاسی خود – دست نیافتهام، میبینم که همچنان در آغاز راهم. بنابراین اگر عمیقاً، پایبند بههمان آرمانها و باورهایی هستم که سالها و آنهم در محیطهای متفاوت برای آنها جنگیدهام، راهی بجز تداوم و پیگیری آنها برایم باقی نمیگذاره. بر این اساسه که دارم در حد و توان خود به کارهایم ادامه میدم. به جرأت میتوونم بگم که این حداقل و ناچیزترین کاری هستش که دارم انجام میدم. منصفانه، باید بگم که توقع و انتظارِ آرمان و باورهای تئوریکم، – از من و امثال من -، بسیار فراتر از اونیه که این روزها من بدان مشغولم.
پُرسش:
من با طرح این سئوال عمدتا سعیام بر این بود که ریشههایش را پیدا کنیم. مدتهاست که تو من و خیلیهای دیگر به بر مسئله بیعملی جنبش چپ ایران در قبال تحولات اشاره داریم. اما هیچوقت ریشههایش شکافته نشد. و همیشه با یکسری پاسُخهای کلی روبرو بودیم. تو قطعا درست میگی که این داستان به خیلی مسایل مرتبط هست. اما آنها دقیقا چیه؟ بالاخره کسی باید پاسخ بده.. من دنبال چیزی فراتر هستم. میخواهم بفهمم آیا این ایراد به مسایل شخصی اشخاص برمیگردد یا به ایدئولوژی ما؟ من نمیتوونم بفهمم چرا درحالی که معتقدیم و شعارش را میدیم که کمونیستها پیگیرترین انسانهای جامعه هستند اما برعکسش را شاهدیم؟ یعنی یکسری آدم که غرق در زندگی شخصیشان هستند و مدام هم چند واژه چپ را تکرار میکنند. یا حداقل در این دو سه دهه اینطور دیدیم. بالاخره ما باید در یک نقطهای تعریف دُرستی از کمونیست ارائه دهیم. آیا میتوونی کمی بیشتر این موضوع را بشکافی؟
پاسُخ:
رفیق سربلند عزیز. اگه بخواهم کمی بیشتر و روشنتر به سئوالتان پاسخ بدم، باید بگم که ریشۀ این اوضاع به انحرافات و عدم جدیت سازمانها در لحظات حساس مبارزاتی بر میگرده. یعنی در زمانی که میبایست در میدان میبودند و به دفاع از مردم خویش میپرداختند، متأسفانه و در حقیقت آگاهانه راه پس را انتخاب کردند. بر این اعتقادم که بحث آرمانها و در آوردن انحرافات ایدئولوژیکی نیست. بلکه بحث افراد است که در تندوپیچهای تاریخی از انجام وظایف خود باز ماندند و بُرش مبارزاتی خود را از دست دادند. این وضعیت را میتوان در هر جنبشی دید. مختص ایران هم نیست. طبعاً که تمایلات افراد نقش تعیین کنندهای در به تخریب کشاندن پلهای ساخته شده داره. اوضاع و احوال جنبش ایران در حقیقت نماد کارکرد همۀ مدعیان کمونیستیست. سازمانمان عقب نشست و ما هم بدنبال سازمان خود براه افتادهایم. قصد داشتیم تا در خارج از کشور “سازمان کمونیستی” بسازیم. سیاستی که پیشاپیش میشد، سرانجام آنرا فهمید. غرض من توهین و اهانت به کسی نیست. از خودم دارم شروع میکنم. من فکر میکنم که صراحت در گفتار، یکی از پیش شرطهای هر کار مفید هستش که ما کمتر با آن داریم برخُورد میکنیم.
اگر بخواهم در یک جمله به سئوالتان پاسخ دهم، دقیقاً افراد در به سیه روزی نشاندن چنین اوضاعی نقش تعیین کننده دارند. چه اونی که سیاست را پایهریزی میکنه و چه اونی که در حد موقعیت و دانش خُود داره بدان تن میده و میدونه که فلان رفتار و یا ایده نادُرست هستش و بنابه موقعیت کاذبی که در فلان تشکل برای خود دست و پا کرده، سیاست سکوت را انتخاب میکنه. بجرأت میتوونم بگم که اکثریت قریب به اتفاق عناصریی که به جنبش چپ تعلق دارند، هر یک تشنۀ قدرت و مقام و منصباند. داشتن چنین ایدهای یعنی بدفهمی از آرمانها. یعنی پای ریختن دیوار کج. طبعاً در این میان هستند افرادیکه مخالف چنین منش و رفتارند، ولی نای جنگیدن برای تغییر را ندارند. بهمین دلیل راحتترین کار را کنارهگیری از همه چیز و همه کس جستجو میکنند. اونهایی هم که دارند تلاش میکنند آنقدر محدود و کماند که در میان این همه بیپرنسیبیها، صدایشان خفه شده است. چرا که، در خلاف جریان آب دارند، شنا میکنند.
دُرست است که کمونیستها پیگیرترین انسانهای تاریخاند. این حکم در مورد افراد و جریاناتی صدق میکند که دارند در هر شرایط و هر موقعیتی، آرمانهایشانرا در عرصۀ عملی بنمایش میگذارند. درک همه از کمونیست، اینروزها نیمه و نصفه است. چرا میگم نیمه و نصفه، برای اینکه هیچکسی نتوونسته – و یا بعبارت واقعیتر نمیخواد – در جهت اهداف خود گامهای عملی بر داره. بقول شما که من هم بدان باور دارم، سه دهه استکه از کمونیست حرف میزنیم ولی کمتر اعمالمانرا با آرمانهایمان منطبق نمودیم. از خودم شروع میکنم. هنگامیکه خود من معیار پیشروی انقلاب را در پراتیک میبینم و کمترین گام عملیای در جهتِ تحقق آن بر نمیدارم، یعنی اینکه فهم و دانش کمونیستی من و انطباق آن با شرایط ایران نیمه و نصفه است. یعنی اداراکام نسبیست و به آن درجه از آگاهی و جسارت دست نیافتهام تا بدان جامۀ عمل بپوشانم. خالصانه و صادقانه بگم که من هم بههمراه تشکیلات خودم از میدان مبارزه در رفتم و حتی حاضر به بیان آن و در همهجا نیستم. اینرا باید گفت و از گفتن آن، واهمه نداشت. جوهر این تفکر که با صداقت تعریف شده در تمامی وجودم همگانی نشده است. البته اونی که مدافعی این تفکر است با اونی که هیچ جایگاهی برای آن قائل نیست را باید تفاوت گذاشت.
در گذشته یک چیز همواره وزن اصلی هر کاری را تشکیل میداد که اونهم، صراحت و صداقت در حرف و عمل بود. هر کسی بهر آنچه باور داشت بپای آن میرفت و کمتر شاهد ریاکاری، کلاشی سیاسی و فریبکاری و حتی فساد مالی در درون یک تشکیلات کمونیستی بودیم. در دُورانی که جنبش مسیر بالایی را دارد طی میکنه ما کمتر – تاکید میکنم کمتر – با بیصداقتی مواجهایم. بمحض اینکه مسیر عقبگرد را طی مینماید ما در آن هزاران گند و کثافت را با چشمان خود میبینیم که باور آن برای یکایکمان بسیار سنگین هستش.
در هر صورت بر این باورم که هر کسی بهر چیز و تفکر سیاسی اعتقاد دارد باید بدان عمل کند. مهم نیست که حزبی فکر میکند، سیاسی فکر میکند، نظامی کار است و غیره. همۀ کسانی که در چارچوبۀ اعتقادتشان – منظور اونهایی که در صف مردماند – گام بر میدارند، من آنها را بعنوان کمونیست مورد خطاب قرار میدهم. تعریف و یا ویژۀ کمونیست در انحصار یک سازمان و یا حزب نیست که بقیه میبایست از آن محروم باشند. رفیق عزیز امید استکه توونسته باشم تا حدودی به خود موضوع بپردازم.
پُرسش:
فكر كنم با همون دقتی كه ازت انتظار داشتم به پای باز كردن اين بحث رفتی و نكتهای كه در اين بحث ات برجسته بود اينه كه خودت را هم بههرحال بخشی از شرايط موجود میدانی. بعبارتی صادقانه نشون ميدی انتقاداتی كه آلان و در گذشته بارها بيان كردی بنوعی” انتقاد از خود” هم است كه بدون اينكه بخواهم هندوانهای زير بغل گذاشته باشم بايد بگم كه تحسين برانگيزه.
اونچيزی كه من از حرفهات برداشت ميكنم اينه كه تو كلا اين انحرافات را روی دو محور تحليل میكنی، اوّل بُحرانی است كه چپ در ايران و جهان با آن دست بگريبانه و دوّم اينكه اين اشخاص هستند كه بنوعی در خلاف جهت تكامل اين مبارزه گام برمیدارند. اما با اين ادعا كه ” اكثريت قريب به اتفاق عناصر چپ تشنه قدرت و مقام و منصب ” هستند كمی مشكل دارم. چون اصولا ما در موقعيتی نيستيم كه بتوونيم تصوير دُرستی از قدرت و مقام و منصب ارائه بديم. منصب در كجا؟ در جريانات و گروههای سياسی كه نه تنها فاقد كمترين قدرت سياسی و اجرايی هستند، بلكه حتی از سوی مردم هم پذيرفته نشدهاند. من اين داستان را میتوانم ” بحران هويت” تعبير كنم. يعنی يكسری آدمی كه از يك گذشته شكست خُورده میآیند و برای تعريف مجدد خود در عوض اينكه راه گذشته را با نقدی تازه طی كنند اما با چسبيدن به اين و آن جريان شكست خُورده هستند بدنبال كسب هويتشان میگردند.
تو بارها روی مسئله” داخل و خارج از كشور” بودن تاكيدهای مهمی داشتی. سئوال من اينه كه اصولا اين خطكشی چقدر در پيشبرد اين جنبش موثره؟ يعنی صرف “در خارج از كشور بودن” به معنی تسليم شدن به شرايطه؟ تو فكر میكنی آيا ميشه در خارج از كشور بر تحولات داخل تاثير گذاشت يا خير؟ در ضمن ما يك تجربه تاريخی هم در دُوران انقلاب اكتبر داريم كه رهبران اصلی انقلاب در خارج از كشور بودند. اصولا تو چه تعريفی ميتونه از ” داخل و خارج ” داشته باشى؟
پاسُخ:
بگذارید یک نکتهای را برای روشن شدن هر چه بیشتر نظراتمان اضافه کنم و اون اینه که وقتی از مقام و منصب که کلمات متردافاند صحبت میکنم، در حقیقت منظورم تلاش برای کسب مقام و منصب دولتی نیست، بلکه در همان بیرون از حکومت و در همان تشکیلاتهای خودیست. هر یک از ماها در درون تشکلات خود، شاهد جاهطلبیهای دردناکی بودیم که حقیقتاً کمتر با آرمانهای کمونیستی همخوانی داشت. خواندهایم که کمونیستها اساساً فعالیتهایشان، برای کسب درجه، مقام و رتبه نیست. ولی دنیای واقعیت خلاف آنرا در مقابلمان گذاشت. دیدیم که انسانهایی هستند تعریف دگرگونهای از فعالیت مبارزاتی و کمونیستی دارند. دنیایشان، دنیای فردی و خودمحوربینیست. بیدلیل نیست که در مقابلِ هر مخالفی بدترین و زشتترین روشها را دارند بکار میگیرند و بیشتر دارند از اتوریتههای تشکیلاتی سود میجویند. بههرحال مقصودم بر آن استکه اتوریته تئوریک – سازمانی میبایست از دُرون و آنهم بهطور واقعی بوجود بیآد و با بده و بستانهای ناسالم و یا با حسابگریها توأم نباشه. یعنی عضو و یا مرکزیت یک تشکیلات نمیبایست بمنظور حفظ و یا کسب موقعیت بالاتر از پرنسیبهای خود عدول کنه تا بخواد به مقام و رتبهای که فاقد ارزشهای کمونیستیست، برسه. ما همچنان با چنین پدیدهای در درون جریانات روبرویم و همۀ حرف من اینه که کسب رتبه و مقام در یک جریان کمونیستی دارد بفروش میرسه و توسط بعضیها هم داره خریداری میشه. خرید و فروش آنهم یعنی زیر پا گذاشتن اصول اولیۀ کمونیستی. فکر میکنم که کم نیستند چنین افراد و چنین کارکردها. بههرحال اگر از توضیح واژهها – که طبعاً هر یک از آنها از بار معینِ سیاسیای پیروی میکنه – فاصله بگیریم منظورم اینه که فروش اعتقادات فردی برای حفظ و کسب موقعیتِ برتر، در دُرون نیروهای کمونیستی بسیار بالاست.
ببینید، درکهای نادرستی توسط جریانات پیرامون فعالیت داخل و خارج از کشور وجود داره، که طبعاً بحث فعلیمان موشکافی یکایک نظرات موجود در درون آنها نیست. امّا اینکه شناخت این دو عرصه میتوونه در پیشبرد امر مبارزه موثر واقع بشه، طبعاً بله؛ چرا که بدون ارائۀ ارزیابی از موقعیت صحیح مکانیِ دو حوزه از مبارزه، و بدون توضیح دقیق هر یک از اینها و مهمتر از همه بدون بر شماری نقش تعیین کننده محیطها بمنظور رها شدن از قید و بندها، از زمره اولویتهای هر عنصر آزاده را تشکیل میده. غفلت در این زمینه یعنی به انحراف کشاندن افکار عمومی و مضافاً اینکه داریم هم خودمونرا فریب میدیم و هم بر توهمات دامن میزنیم. میدونیم که شرایط و مکان زیستی، وظایف گوناگونی را در مقابلمان میگذاره. میدونیم که هر یک از از اینها از تعییناتی برخُوردار هستند که اون یکی از اون بدور هستش. بعبارت دقیقتر اولویتها فرق خواهد کرد. بعنوان مثال ما در خارج از کشور نمیتوونیم همان وظایفی را برای خود انتخاب بکینم که مثلاً در تهران و یا در کوههای ایران تعیین میکنیم. دو نوع وظیفه است و طبعاً دو نوع سازماندهی را طلب میکنه. بحث من اینه که باید به این تفاوتها آگاه بُود و هر عنصر سیاسی و یا کمونیستی که قصد تأثیرگذاری – تاکید میکنم قصد تأثیرگذاری و نه حمایتی – بر روی جنبشهای اعتراضی داره، میبایست بر اولویتهای کاری و تأثیرگذار آشنا باشه. باید بدونه که مخاطبیناش چه کسان و یا چه طبقاتی هستند.
برای روشن کردن نظرم، لازم است تا به موضوعی اشاره کنم. ببینید اگر شما خود را بعنوان یک جریان انترناسیونالیستی که هیچ مرز، هویتِ زبانی و منطقهای نمیشناسید، دارید توضیح میدهید که این تقسیمبندیهای این چنینی هستش، یعنی داخل و خارج از کشور بیمعنا خواهد بود. امّا وقتی که داریم خود را بعنوان کمونیستهای ایرانی معرفی میکنیم و بیش از 90 درصد فعالیتها و نگاههایمان به جامعۀ خودیست، حالاً هر تمایلی که داشته باشیم، با انتخاب این نام و این وظیفه، در واقع مرزها را جدا کردهایم. اگه نخواهم از بحث داخل و خارج از کشور خارج بشم، باید بگم که روشن کردن این حوزههای فعالیت طبعاً بی تأثیر نیست؛ چرا که دارید در درجۀ اوّل روشنگری میکنید و در درجۀ دوّم بعنوان یک کمونیست دارید از تداخلات جایگاههای مبارزاتی و نقش هر یک از آنها را در پیشبرد امر انقلاب جلوگیری بعمل میآرید و بر اساس آنها دارید وظایف خود را تعیین میکنید. بعنوان نمونه مجبورم برای توضیح نظرم، به یک مثل فرضی روی بیآرم و اون اینه که شما یک سازمان کمونیستی را همین آلان بگذارید در ایران و تهران، طبعاً اولویتهای فعالیتیاش همینی نیست که در خارج از کشور هست. اینکه فعالیتهای موجود در خارج از کشور بههر میزان و بُعدی موثره، باید بگم که موثره ولی هیچگونه پشتوانۀ عملی نداره. فکر میکنم که باید به میزان واژۀ موثری و تغییری، دقت بیشتر بشه. در این زمینه درکهای متفاوتی وجود داره و طبعاً انتظارات متفاوتی را باید بوجود بیآره. یکی از دلائل آنها تعریف واژگونه از مفاهیم میباشه که بدون تردید ناشی از دیدگاههای غلطیست که بر جریانات و تشکلات گوناگون حاکم شده است.
مازاد بر اینها باید بگم که بطور کلی و بخودی خود صرف خارج بودن را بهمعنی تسلیم شدن نمیدونم. بلکه در بیارتباطی آنها، عدم دخالتگریهای آنها، بیسازمانی و بیعملی مفرط و دائمی آنها میبینم. یعنی وقتی که جریانی در داخل اصلاً و ابداً حضور نداره و یا جریانی که حتی فاقد یک هسته منسجم تشکیلاتی که چه عرض کنم، حتی یک نفر را داخل نداره که برایش اخبار مبارزاتی را ارسال کنه و همه کاملاً و دربست وابسته به رسانههای دولتیاند، اینجاست که میگم، تسلیم وضع موجود شدند. اینجاست که میگم بیبرنامهاند و خود را سپردهاند به دست حوادث و منتظر هستند تا تقی به توقی بخُوره تا بگند ما عامل این “انفجارات و سر و صداها” بودیم. این بیوظیفهگی محض را میگذارم تسلیم شدن. حقیقتاش واژۀ برارزندهتری را سراغ ندارم، بگم. در ضمن این واژه را من اختراع نکردم بلکه ناشی از حقایق و انتخابِ راههاییست که داریم میریم. بحث من تخریبی و یا بیارزش جلوه دادن این کارها نیست بلکه ارزش گذاری واقعی به میزان کارهاست. از یکطرف نباید اغراق کرد و از طرفدیگر هم نباید ارزش همین مقدار کار را ناچیز و بی چیز دید. تأثیرات لحظهای داره ولی درمان کننده نیست. من فکر میکنم که کمونیستها، میان بد و بدتر به سراغ بد نمیرند بلکه بدنبال خوباند. کمونیستها بدنبال داروهای مسکن نمیگردنند بلکه هدفشان درمان ریشهایست. اینجاست که میگم باید برای درمان ریشهای میبایست بدنبال کارهای ریشهای رفت. بههرحال فکر میکنم که فعالیت نیروها و افراد در خارج از کشور بدون دخالتگریهای مستقیم و عملی، جوابگوی هزاران درد و مشکلات مردم نخواهد بود.
نکته دیگر اینکه، این درسته که ما با تجارب دیگر کمونیستهایی که در شرایط فعلی کمونیستهای ایرانی قرار گرفتهاند را در دست داریم؛ ولی باید دید که این تجربهها بر روی یک خط نیست، واقعاً که مال ما بسیار طولانی شده و آنهم بدون کمترین ارتباط و دخالتگریها و مضافاً اینکه هیچگونه چشماندازی برای رفع این مشکل و وصل شدن وجود نداره. در برنامۀ هیچیک از سازمانها بجز اغراق چیزی دیگری نمیبینیم. هیچ نمودی در دست نیست. همش وعده وعید است. همانگونه که قبلاً گفتم فاقد حتی یک فردِ تشکیلاتی در داخلاند. خب در چنین وضعیتی چه تصویری را میتوان ارائه داد که خوشایند اونهایی باشه که فکر میکنند، سازمان و یا حزب ایرانیاند که میخواهند بر مبارزات تودهها و طبقۀ کارگر تأثیر بگذارند، و یا اینکه میخواهند اونها را در هستههای شهری – روستائی مسلح کنند. بنابراین وقتیکه خود را بعنوان کمونیست و یا جریانی ایرانی تعریف میکنی، میبایست خط تقدم فعالیت خود را در عمل به مردم و دیگرون نشون بدهی و بگی که کدام جبههات اصلیه، و کدام پشت جبهه است و خارج از کشور در این مفوله در کدوم جبهه قرار میگیره. بهغیر از این باید جای جایگاه، موقعیت و فرمهای سازمانی را جابجا کنی.
پُرسش:
رفيق شباهنگ، قصد دارم كمی وارد جزييات اين بحث بشيم و با يكسری مثالهای مملوس آن را باز كنيم. قطعا اگر مثالی ميارم فقط بخاطر پرداختن به جزئيات است و نه هيچِ قصد و غرض پنهان ديگری….. اينطور شروع میكنيم كه تو تابحال يك نقد درست از وضعيت تشكل ها ارائه دادی. روی اشخاص هم كه امروزه منفردين شناخته میشوند كم و بيش بحث كردی. حالا میخواهم بدونم در ميان منفردين كه نقاط اشتراكشان بسيار زياد است. مثلاً مانند خودت و رفقايی كه دورهای با يكديگر بوديد و امروز با تشكلهایتان نيستيد، چه مانعی براي جلوگيری از يك كار مشترك وجود داره؟ قطعا امروز بسياری از رفقاي چريك و يا گرايشات آن وجود دارند كه كماكان خود را متعلق به آن سنت میدانند و به همان آرمانها وفادار، اينها چرا سعی نمیكنند حداقل با يكديگر گفتگو داشته باشند؟ حالا تشكيلات ساختن باشد برای بعد، اما میبينيم حتی منسجما روی يك موضوعی كه همه با هم در آن مشترك هستند هم در كنار يكديگر قرار نمیگيرند. چرا؟ علتش از نظر تو در چيست؟منظورم سازمانهای موجود بنام چريكها نيست، بلكه رفقايی كه خارج از آن تشكيلاتها هستند.
پاسُخ:
حقیقتاً که سئوال بسیار جالبی را طرح کردهاید و همواره از زمره دغدغهیهای فکری منه. قبل از هر چیز باید بگم که افرادیکه از این خط و تئوری دارند منفرداً دفاع میکنند بسیار محدودند، و محدودتر از آن اینکه در عرصۀ نظری و آنهم در خارج از کشور دارند کمترین عکسالعملها رو نسبت به دیگر افراد نشون میدهند. اگر چه باید به این واقعیت هم اشاره بشه که میانِ خودِ ما هم، ارزیابیهای متفاوتی بر سر درک از تئوری مبارزه مسلحانه، انطباق آن با شرایط فعلی، انتخابِ نوع کاری در خارج از کشور و غیره وجود داره که بنظر من علیرغم وجود چنین نظرگاههایی نباید و نمیبایست مانعی انجام هر کار مشترک در هر سطح و میزانی بشه. بههرحال اگر بخواهم به همین نیرو محدود و اندک بپردازم، متأسفانه باید بگم که هر کی داره ساز خودشو میزنه. قبلاً یک ضوابط و مقررات جمعی و یک اتوریتۀ تشکیلاتی درست و یا غلطاش رو کار ندارم بوده، و همون باعث اون میشده تا افراد رو کنار هم بزاره و هر کی به یک حوزهای از کار رو بچسبه و اونو به پیش ببره. ولی آلان که اون تشکیلات و اون اتوریته وجود نداره، طبتعتاً مشکلات بیشتری در مقابل همه قرار میگیره. بزارید صادقانه بهتون بگم که هر یک از ماها، خودمون رو، یه تشکیلات میدونیم و هیچ اتوریتهای را نمیپذیریم. باز هم میگم که باشه این به خودی خود نمیتوونه ایرادی داشته باشه، نه اینکه درست باشه، بلکه همواره میگم که البته این گفتۀ یکی از رفقای عزیزم هستش، که بنطر من هم درسته اینه که. میگه: “هر کی هر کاری رو که فکر میکنه درسته باید انجام بده؛ یعنی در واقع انجام ندادنش بدتر از انجام دادنش هسته” [از بیژن هیرمنپور]. بر اساس چنین حقیقتی من هم فکر میکنم که در سیاست نباید فقط بعنوان انسان مصرفی بود و هیچگونه تولیدی نداشت. اینکار رو اصلاً و ابداً نمیتوونم بپذیریم. فکر میکنم این شیوۀ کاری رو هیچ عنصر سیاسی نمیتوونه قبول بکنه، متأسفانه باید بگم که بکارگیری این متد، مختص نیروهای این خط و اون خط نیست، بلکه به درجه و میزانِ متفاوتی گریبان همۀ گرایشات رو گرفته.
و امّا تا آنجائیکه به این خط و خطوط بر میگرده، بحث همیشگی من اینه که مهم نیست چه کسی برداشتِ دُرست مثلاً از فلان تئوری داره، و یا داره اون تئوری را بدُرست و یا بنادُرست به دنیای بیرونی معرفی میکنه، بلکه فکر میکنم که بحث و سئوال خودتان هم هست، جنبۀ عملی قضیه و رفتن و پرداختن بر سر موضوعات متفاوت به شکل سالم و سازنده و بدون فحاشی، توهین و ترور شخصیت هستش، که مد نظر من هم هستش. من شخصاً در این عرصه یعنی در پرداختن به موضوعات مختلف بر سر مبانی مشی و تئوری مبارزۀ مسلحانه با افرادیکه سالها در کنار هم بودهایم هیچگونه مخالفتی ندارم. اینرا به بعضاً رفقا هم اعلام کردهام و همچنان بر این نظرم و حاضرم که نه شفاهاً بل کتباً و بطور علنی بدانها بپردازم تا زمینهای بشه برای کارهای مشترک، و هم همه بدونند، که در درونمون چه برداشتهایی بر سر پیشبرد کار مبارزاتی و درک از تئوری مبارزۀ مسلحانه وجود داره. حال اینکار میخواهد بصورت نشریه، وبلاگ و یا در گوشهای از سایتها اختصاص داده بشه رو باید شروع کنیم. هر یک از ماها بحث کنیم و جواب بگیریم. هدف باید به سمت اشتراک و کار جمعی باشه، این آیدهالترین شه، حداقلاش هم جدل تئوریک – سیاسیه. باید گذاشت در معرض قضاوت دیگران و از یک بُعدی مسئله و از مخفی کردن اختلافات و از پرداختن بدانها واهمهای نداشته باشیم. فکر میکنم این هم به نفع جنبشه و هم کمکی میکنه به این خط و خطوط. بههرحال ما هم یعنی در درون نیروهایی که به این نظر حُسن نیت دارند، با مشکلات متفاوت و نظراتی همچون اولویتهای کاری، توان، بیارزش قلمداد کردن کارها و غیره که در خارج از کشور داره صورت میگیرد، مثل هر خط و خطوط دیگری مواجهایم.
البته که باید در ادامه و در همین جا اضافه کنم که لازمه هر کار مشترکی بههر میزان و در هر حدی مستلزم کنار گذاشتن آن ذهنیتهای سابق نسبت به هم هستش. فکر میکنم که در شرایط جدید منظور در دُورانی که داریم منفرداً کار میکنیم و قصد کار بیش از یک نفره را کردهایم، میبایست عملاً اون ذهنیتهای سابق رو نسبت بهم کنار بگذاریم و با ذهیت جدیدی بهمیدان بیائیم و از کدورتهای گذشته فاصله بگیریم؛ چرا که فکر میکنم هر یک از ماها، چنانچه بخواهیم از دریچۀ سابق به هم، که مملو از تنشها و رفتارهای بعضاً آزار دهنده بُوده شروع کنیم، بجرأت میتوونم بگم که هر چقدر هم که نیت پاک داشته باشیم، ناموفق خواهیم بُود و داریم بر حداقل روابط باقی مانده و دوستیها، خط قرمز میکشیدیم. بنابراین نه تنها روابط سیاسی – دوستی ترک برداشته شده را بازسازیاش نخواهیم کرد بلکه کاملاً خُردش هم خواهیم کرد.
بههرحال فارغ از همۀ اینها که بعنوان واقعیت داره در درون هر جمعی عمل میکنه، باید بگم تا آنجائیکه بخود من بر میگرده، در پایهریزی کار مشترک و همچنین بحث با رفقای گذشتۀ خود – منظور افراد و یا تجمعاتی که از چفخا جدا شدهاند – بصورت کتبی بههر میزانی نه تنها هیچگونه مخالفت و مشکلی ندارم بلکه همواره تاکیدم بر آن بُوده و است که میتوان از حداقلها – حتی از وحدت در عرصۀ سیاسی – شروع کرد و از انجام کار فردی بدر آمد؛ چرا که عمیقاً اعتقاد دارم که کار فردی، آن ارزش لازمه را نداره، و آن ثمربخشی را ببار نخواهد آورد. کار بیش از یک نفره، به هر تعداد و کمیتی با ارزشتر و صحیحتره. اینرا من فقط نیستم که دارم میگم. خود شما بارها و بارها به این مسئله اشاره داشتهاید. مهمتر از آن اینکه ایدئولوژی مارکسیست – لنینیستی داره متد کار جمعی رو به پیروانش و به همۀ ماها توصیه میکنه.
پُرسش:
من فکر میکنم وقتی از پیشاهنگ صحبت میکنیم فقط در عرصه مبارزه منظورمان نیست.بلکه اصولا داریم از یک واژه با بار سیاسی مشخصی صحبت میکنیم که در هر عرصهای کارکرد داره. مثلا پیشاهنگ حتی در عرصه ایجاد تشکل هم نقش درستش را عمل میکنه. حالا اینکه خصلتهای خُردهبورژوایی چنان در درون ما ریشه دوانده که جرات پیشنهاد دادن را از ترس “نه” شنیدن و یا به اصطلاح سنگ روی یخ شدن از ما سلب شده یک چیز دیگریست. ولی واقعا چه عامل شخصی سب میشه که این رفقا خودشان تک تک به این ضرورت نرسند که بالاخره یکنفر باید در این راه پیشقدم بشه؟ علتش در چیه؟ در ترس از شکست تازه؟ در اینکه نیامده متلاشی بشند؟ از اینکه وارد یک مسیر ناشناخته و پرپیچ و خم بشند؟ از اینکه شاید نتوانند تا آخر پای حرفشان بایستند؟ و یا اینکه کلا شرایط برای چنین تلاشی میا نیست؟………
سئوال دیگری که دوست دارم ازت بپرسم اینه که نظرت را در مورد تلاشهای اینچنینی که گاهی اخبارش را میشنویم بدانم. همانهایی که اکثر در سطح اینترنت و پالتاک با یک فراخوان میان یکسری اسامی آشنا شروع میشه ومعمولا بسرعت هم فراموش میشوند.
پاسُخ:
دقیقاً شما دارید درست میگید که پیشاهنگ میبایست رفتار و کردارش رو در تمام زمینهها نشون بده. ولی شما دارید از پیشاهنگ حقیقی صحبت میکنید و نه از پیشاهنگ ادعایی. اگه جنبش پیشاهنگ داشت، وضع مون به این جاها نمیکشید. یعنی در واقع کس و یا کسانی نیستند تا هم در رفتار و هم در کردار، روشها و متدهای سازنده و بیحساب و کتابی را در مقابل خودش بزارند. اشکال کار اتفاقاً در همین هستش. راستش را بخواهید دلیلش رو باید هر کسی خودش بده، ولی اگه نظر فردی منو بخواهید که طبعاً شاید خوشآیند خیلیها هم نباشه اینه که، افراد هم علیرغم انتقاداتشان به تشکیلاتی که بدان تعلق داشتند هنوز دارند خودشون رو، در نقد سازمان گذشتۀشون تعریف میکنند و بر این اساس دارند بخودشون هویت میدهند. در حالیکه فکر میکنم که اگه یک طرف تشکیلات بوده، طرف دیگهاش هم ما بودیم. بنابراین باید بگیم بیتأثیر از بروز چنین وضعیتی نیستیم، حداقل سهم خودمون رو هر چقدر هم که هستش باید اعلام بکنیم و یا جمعبند اونو، برای خودمون داشته باشیم. روزها و سالها دیگران را سرزنش کردن و خودمون رو ندیدن، یکی از راحتترین و غیر مسئولانهترین چیزیه که ما امروزه شاهدش هستیم. در حقیقت اینو میخوام بگم که ما با نقد رفتاری و کرداری افراد و خودیها، کمتر مواجهایم. شما وقتی سیاست و مناسباتی را به صلابه میکشید و اونها رو نادُرست میدونید، منطق بعدیاش باید این باشه که خودت ادامه دهنده و یا مبلغ اونها نباشی. ولی در عالم واقعی که اینجوری نیست. وقتی کارکرد دیگری را زیر سئوال میبری لازمهاش اینه که هموون راهی رو نری که بهش ایراد داشتی. یعنی باید راه دُرسته رو در مقابل خودت بزاری و در جهت اون گام برداری. بحث اصلاً این نیست که دست افراد رو از انتقاد کردن ببندی، بلکه هدف اینه که هر کسی فکر میکنه فلان ایده غلط هستش باید به سهم خودش ایدههای صحیح و باورهای درونی خودشو تبلیغ بکنه.
اضافه بر اون فکر میکنم نمیشه که بگی همواره من دارم دُرست میگم. هم، اون موقعی که در تشکیلات و تشکیلاتها بودی و هم آلان که نظر مستقل داری و حتی حاضر به تقسیم اون با دیگران نیستی. مگه بهغیر از اینه که باید ایدۀ صحیح را جمعیترش کرد؟ مگه بهغیر از اینه برای جمعی شدن هر ایدهای میبایست اون ایده رو در معرض دیگران قرار بدی و رویش بکوبی. در عالم کاسبی هم، برای فروش هر چه بیشتر جنسات، لازمهاش اینه که رویش تبلیغ بکنی. امیدوارم که تدبیر بد نشه از این حرف من و اینگونه مورد قضاوت قرار نگیرم که دارم “بازاری” فکر میکنم. هدف اینه که وظیفۀ هر کسی استکه ایدههای خودشو و اونهم با بکارگیری روشهای سالم و سازنده جمعی و جمعیتر بکنه. بهغیر از این راه دیگهای به ذهنم نمیرسه. اگه کسی راهِ، مناسبتری رو برای جمعیتر کردن ایدههای خودش، بهغیر از اون راههای که حالا تکراریه، خسته کننده هست داره بگه تا بقیه بتوونند ازش استفاده کنند.
منظور از این حرف اینه که افرادیکه از تشکیلاتهایشان جدا شدند – و از جمله شامل خط و خطوط خودمون هم میشه – نقدهای بسیار سنگینی رو به تشکیلاتهای خودشون دارند و بر همین اساس هم و هر کی بنابه دلائل خودش بیرون اومده، – که بدون شک من هم تافتهای جدا بافته از آن مجموعه نیستم – پس در درجه اوّل باید قدمهای اولیه تغییر را در درون خودمون نشون بدیم. این قدمهای اولیه رو باید در کارکردها دید. در برخورد با دیگرون باید نشون داد. باید بهش عینیت بخشید. در خفا نمیشه دُرستی رو بمردم نشون داد. در حقیقت وقتی گذشتۀ خودتو به صلابه میکشی، یعنی به ردش میرسی – دارم از زاویه کمونیستیاش میگم – بنابراین بایستی در حرکتهای بعدی به خاموشی ختم نشه و یا به بیتحرکی و بیروحی منجر نگرده. اگه به چنین دردی دچار بشیم، اونوقت یک جای کار ایراد داره و صادقانه باید بگم که اون دیگه و بی رو در باسی بخودمون بر میگرده. من این رو در مورد یک جوون 20 و یا 21 ساله نمیگم، راجع به اونیکه جوونیاش رو گذاشته و همچنان داره به سیاست فکر میکنه و مهمتر از آن اینکه نقدشو نسبت به بقیه داره میگم.
بنابراین وقتی ما شاهد چنین رفتارهایی در درون نیستیم فقط یک نتیجه میشه ازش گرفت که ما هم با خودمون تسویهحسابهای جدی نکردیم و داریم از خودمون تصویر غیر واقعی ارائه میدیم. من یکی از علت عدم پیشرفت کارها و یا متلاشی شدن هر جمعی رو که قصد داره یک کاری رو شروع بکنه، در همین قضیه میبینم. من اونور قضیه رو یعنی با تشکیلاتها و اعضایشان کاری ندارم، چون بحث ما آلان اونها نیستند. چرا که اونها میگند کار ما دُرست بوده و این ما نبودیم که اشتباه حرکت کردیم بلکه همهچی رو میاندازند به گردن شرایط و غیر مسئولانهتر از آن اینکه، دارند میگند که “مبارزه طبقاتی”ست و در این گیرو دار بعضیها میآیند و بعضی میرند. این یعنی ندیدن نقش خود در بروز چنین وضعیتی؛ این یعنی نشاختن جایگاه و موقعیت تشکیلات انقلابی بهعنوان جهت دهندۀ افراد و رفع هر گونه مشکلات و معضلات جنبش.
اگر چه باید به این هم اشاره بشه که شرایط در بروز چنین وضعیتی بیتأثیر نیست، ولی فکر میکنم که نقش تعیین کننده نداره. چرا که کمونیستها اومدند تا این وضع دردناک و نابسامان رو تغییر بدهند. اگه شرایط باب میل سیاسی و زیستی انسانهای محروم به پیش بره، دیگه نیازی به وجود کمونیستها نیست. بنابراین، این وظیفه کمونیستها هست تا این شرایط رو تغییر بدهند. تغییر اونهم بدون دخالتگریهای من و شما و دیگران، واقعاً ناممکنه. برای تغییر اونهم، مستلزم اینه که در درون خودمون روشهای صحیح رو انتخاب کنیم و بدون کمترین چشمداشتها و منمیتها، زمینههای تغییر رو فراهم بکنیم. خود شرایط هم بخودی خود و بدون تلاش و پیگیری انسانهای کمونیست و آزاده تغییر نخواهد کرد. کسی هم از آسمون نازل نخواهد شد تا این وضعیت رو درش تغییری بوجود بیآره. این خودمون و یکایک ماها هستیم که باید تلاش بکینم تا فضای مُرده و سکون کنونی رو، به فضای زنده و متحرک تبدیلاش کنیم.
مازاد بر اینها اگه نظر منو راجع به پالتاک و ابزارهای اینچینی که سرمایه در اختیار همۀ ماها گذاشته بخواهید، مثبت نیست. چرا میگم مثبت نیست، نه اینکه اصلاً و ابداً نباید از این ابزارها استفاده بشه، بلکه هدف اصلی باید روشن کردن حدود و جایگاه این ابزار در پیشبرد امر انقلاب باشه. فکر میکنم که نباید انتظار اینرا داشت که پالتاک و فراخوانهای متفاوت، ابزارهایست تأثیرگذار، سازنده و بسیج کننده و یا ابزارهای است سازمانده و میشه باهش انقلابی را، براه انداخت. اگه از بحث امنیتی این ابزار یعنی پالتاک هم بخواهیم آگاهانه خارج بشیم که با اجازۀ شما کاملاً کنترل شده است و شنیدهایم که افرادیکه در صدد بودند تا ارتباط و فعالیتهای عملی خودشون با استفاده از این ابزار سر و سامان بدهند، چگونه قبل از انجام هر عمل شون لو رفتهاند. اگه باز هم این رو بزاریم کنار، میبینیم که نه تنها نمیشه باهش کار جدی رو سازمان داد، حتی نمیشه یک بحث دو نفره و یا چند نفره رو بدون قطع و وصل شدنهای ممتد و مشکلات متفاوت به پیش برد. بنابراین فکر میکنم که چسبیدن به این ابزار برای انجام کارهای جدی اشتباه محض است. بنظر من این ابزار مُخل ارتباط انسانها با همدیگه هم هستش. انسانها رو داره از محیط خودش بدور میکنه. بنابراین ابزاری که چنین هدفمندی رو داره تعقیب میکنه و داره فاصله آدمها رو بیشتر میکنه، یعنی ابزاری که چیزی جز در خود بودن رو تبلیغ نمیکنه، معلومه که نمیتوونه، ابزار مفیدی تلقی بشه و جمع پراکندۀ کمونیستها رو جمعتر بکنه؛ اصلاً خاصیتاش در پراکنده کردن هر چه بیشتر انسانهاست؛ چرا که وظیفهاش توسط سرمایهداران اینگونه تعریف شده و مثل دهها چیز دیگه، صاحبان آن، خط دهندۀ آنند و اونها هستند که دارند همه انسانها را کنترل میکنند و دارند آدمها رو به راه تعیین شدۀ خودشون هدایت میکنند. برای نمونه به میزان جلسات برگزار شدۀ سالانه پالتاکی، نگاه کنید. اصلاً و ابداً قابل شمارش نیست.
در کنار آن یک نگاهی هم به اینور بیاندازید و ببینید که ما چند تا جلساتی داشتهایم که توونسته آدمها رو زیر یک سقف بههر میزان و تعدادی گرد هم بیآره. واقعاً ناچیزه. حتی سازمانها و تشکیلاتها دارند مناسبتهای تاریخی و سالگردِ بنیانگذاری سازمانشون رو از طریق این ابزار گرامی میدارند و روحِ زنده بُودن یک مراسم رو دارند، ازش میگیرند. اینجاست که باید گفت استفاده از آسانترین راه همیشه و در هر موردی بهترین راه نیست. حداقل در مورد استفاده از این ابزار میشه گفت که بدترین و مخربترین روش برای انجام کار انقلابیه. تنها مزایایش فقط اینه که یکی بیآد و اونهم با هزار مشکلات که “آقا و یا خانم” صدای مرا دارید و با قطع و صل شدنهای زیاد، نظرش رو اعلام بکنه و بره و سر آخر یک گزارشی رو تهیه بکنه که 200 الی 300 نفر به اطاقمون اومدند و اونو بهعنوان یک کار مثبت و تأثیرگذار تلقی بکنه و تصورش بر این باشه که داره، پوزۀ دشمن رو بخاک میماله و بقول خودش داره، در میان خودیهاش کار روشنگری میکنه. یا اینکه بیآد بگه که نمیدونم بمحض اینکه اسم من تو صفحه پالتاک اومده، دشمن “ویروس”هاشو براه انداخته و یا اینکه یکی از “شاهکار”های ادمین رو در این بدونه که بموقع توونسته در مقابل “ویروس”ها عکسالعمل نشون بده و یا اونها رو “بانس”اش بکنه. خب به این نگاهها و نتیجهگیریها چی میشه گفت؟ بهغیر از اینه که عملاً دارند این ابزار رو بهعنوان یکی از ابزارهای تأثیرگذار و روشنگر توضیح میدهند.
بههرحال جدا از اینکه چه تفکرات و یا ارزیابیهای متفاوتی نسبت به این ابزار وجوده داره، من فکر میکنم که ابزاری که نتوونه رابطۀ تو رو با با مردم برقرار بکنه و حتی مانعی ارتباط زنده و گفتمان حداقل سیاسی خودت با تعدادی دیگر از آدمها بشه، معلومه که مضره و معلومه سرمایه ازش راضیه که توونسته مخالفین خودشو گوشه گیر بکنه و از عرصۀ بیرونی و عملی باز بداره. خلاصه فراخوانهای پالتاکی و تلاشهای اینچنینی برای انجام کار جمعیتر کاملاً بیخاصیته و چیزی جز ایجاد سر و صدا بمنظور مشغولیات مرحلهای نباید بحساش آورد. بنابه این دلائل، فکر میکنم که بیش از اندازه و بمانند هر کاری دیگهای دارند نسبت به این ابزار سرمایهگذاری و اغراق میکنند؛ بیش از اندازه بهش دل بستند و بیش از اندازه در توهماند و فکر میکنند که با این ابزارها و روشها میشه دشمن رو از انجام کارهای غیر انسانیاش باز داشت.
مه 20200
اردیبهشت 1401
ادامه دارد
- * سه گفتگو در تاریخ دسامبر 2008 توسط رفیق سربلند “گردانندۀ سایت منو و پالتاک” پیرامون موارد متفاوت صورت گرفته است. از آنجاکه منحیثالمجموع محتوای آنها [از سوی من] معتبر است، بههمین دلیل قصدِ انتشار مجدد آنها (در سه قسمت) کردم. باشد هم توجۀ تازهتری بدانها و هم یادی ار رفیق سربلند شود. امید که همواره سلامت و سربلند باشد