پیش درآمد نخست از ” زایش انکار از روح اراده”
جمشید عبدی
نظام حاکم بر این سطور همگی حول مفهومی محوری در گردش است ، که گاه شاید مخاطب گمان آن کند که موضوعات از طرح اولیه فاصله میگیرد. اما شماتیک کلی بر مبنای نوعی وحدت بینامفهومی همچون حلقه های زنجیری در جریان است و البته گاه این فاصله گیری ها ناگذیر مینماید. اما امید است که با اندکی صبوری نشان داده شود که این جویبارهای مفهومی در رسیدن به سرچشمه، ضروری و کاملا از یک منطق روش شناسی همسو ٱب میخورند و ورود مفاهیم جدید خود نقش ها و بازیگرانی هستند که در آنچه ما آسیب شناسی مفهوم صغارت و عدم استقلال در اندیشه کنشگران اجتماعی و سرسپردگی در ولایتی است که هر بار رنگ عوض میکند و با عنوان و رنگ و لعاب های مختلف، ایفای نقش میکند. کثرت مفاهیم مطرح شده در مقاله های بعدی گه به زودی به سمع و نظرتان میرسد نبایست وحدت مبنایی و اندیشه محوری طرح شده را مستور گرداند. پیش کشیدن مفاهیم ضروری در همبستگی با آنچه مطلوب ماست به سادگی و لطافت منشوری است که نور سفید آن با منشوری که مسائل دیگر به ما میدهند طیف نوری زیبا و وسیعی به ما ارائه میکند و انچه دیده نمیشد به لطف این همسویی موضوعات در اجماع و وحدتی همبسته رخ مینماید.
جایگاه خشونت به جای تسامح راهبردی با خصم، پیش درآمدی است مختصر که با ژرف شدن در معنا، ظن آن رفت که با عدم اشاعه و تلاش برای تفهیم در خوانش رفیقانه از آن، حتی همین اندک بحثی که ارائه شده را به کج راهه نکشاند. و بداندیشان که شمشیر را از رو بسته تلاش می کنند به قول تهرانی ها قبایی بر تنمان بدوزند؛ و ماری از آستینمان درآورند را به یمن پرداخت منسجم و هدفمند به بحث ها نومید کرده باشیم و امید را بر صحنه این نمایش خشنود کنیم . اما چه باک که گواه شاهدِ صادق در آستین است.
با سنجشی ژرفتر دریافتم و گمان بر این بردم که باز هم پیش از آغاز سخن در ذیل مبحث “زایش انکار از روح اراده”. ملزومات دیگری را نیز باید ذکر کرده و پیش نیاز سخن گردانم. چرا که تجربه گواه این بوده که هر کس بخواهد بر بازوی عدالت بنشیند با مغر به زمین می خورد. ما به کرر بر این اندیشه بوده ایم که تنها تاکید بر مداراست که به تقویت روابط دامن می زند. و همسو با گذشتگان گفته ایم که در آب آرام میتوان ماهی گرفت. چرا که وجود خشونت و آشفتگی، جهان مدارا و گفتگو را تنگ و چفت و بند اُخوت را می گسلد. از این روست که اینبار ” عدم خشونت ” را که خود بحثی است نیک و با سرحدات وسیع آن، هر چند خلاصه اما به پیش شرطی کوتاه عاریت گرفته، که خاطر رفقا مخدوش نگردد و حکمِ قبل از محاکمه صادر نکنند. باری و به هر رو مرزهای عدم خشونت در نقاط حساسی با ارائه آزاد نظرات در مورد آنچه پیشتر “جایگاه صدور سخن” نامیدم، همپوشانی خواهد داشت و بایستی متذکر شد که بخش هایی هست که در دایره آسیب شناسی “سرسپردگیِ معطوفِ به قدرت” تلاش خواهند نمود تا با مبهم کردن فضای گفتگو از ظن خود یار ما شده و تفرقه و بحران را تشدید کنند. چرا که خشونت انواع گوناگونی را در سرزمین وسیع و پراز خاربن خود دارد. در این مسیر که قرار بر این است که همسفر شویم، مشکل یا موضوعاتی که مطرح می شوند، تنها قسمت کوچکی از مشکلات یا مسائلی گرانتر و کلی است. که صحبت از آن به زغم فراگیری و دامنه بسیط آن که شامل آزار روانی، تحقیر، ترس، تهدید، توهین، یا تحمیل فشار عاطفی را در بر گرفته و خود همه اینان چه ازجنس فیزیکی، روانی، اجتماعی و حتی ساختاری باشد، مجال آزاد اندیشی و شجاعت و “جسارت اندیشیدن” را سد کرده و مانع آن میشود که آزادی فرد بتواند در انتخاب و تصمیمگیریهای مستقل اعمال گردد. اینجا اما لازم است که کوتاه نظری هم بر خشونت های پنهان داشته باشیم که چگونه “آزادی اراده” را با ریسمانی مکنون به دنبال خواسته های خود کشانده و اراده اشخاص و آزادی فرد در انتخاب و تصمیمگیریهای مستقل را تحت تاثیر قرار داده که اینجا از آن به “جبرگرایی مستتر” در مقابل مفهوم اراده آزاد یاد میکنیم. اینک این کوتاه سخن را به نثری از ” داتا گَنجبَخش ” از متفکران قرن پنجم هجری که بی مناسبت با داستان ما نیست، مذین کرده و به سر سخن خویش خواهیم رفت. این نویسنده می گوید: ” بد یاری بود آن که او را به دعا وصیت باید کرد که حق صحبت یک ساعته دعای پیوسته باشد و بد یاری بود آن که با وی زندگانی به مدارا باید کرد که سرمایه صحبت انبساط بود و بد یاری بود آن که به گناهی که بر تو رفته باشد ازوی عذر باید خواست از آن چه عذر شرط بیگانگی بود و اندر صحبت بیگانگی جفا بود.” این متفکر دوازده قرن پیش ما را به مدارا ، صبر و خویشتنداری پند می دهد و اضافه می کند که حلوفصل منازعات و فضای گفتگو و صلح تنها در فرصت دادن به کاهش تنش ها و تسامح و گاهی حفظ اخلاق دوستانه برای گفتگو و کاستن از کینه ورزی ها حتی نسبت به خویشتن مهیا می شود.
مدارا و خشونت مفاهیمی خالی از محتوا هستند که هر کس می تواند مدعی تعبیری از آن باشد، این نه از بی اصالتی این مفاهیم که از تحریف و روایت های نابجایی است که بر این مفاهیم انباشت شده است. با این اوصاف چگونه می توان به تعریفی پذیرفتنی و قابل قبول از “جایگاه عدم خشونت په وجهه آشکار آن و چه چهره پنهان آن در گفتگو مبتی بر مدارا ” رسید. در بستری که اکنون پیش روی ماست و جدال گفتمان ها در جریان است و هیچکدام نیم نگاهی به همسویی و مدارا با هم ندارند و خشم و نفرت حاکم بر فضای زیست سیاسی است، شاید گفتن، نوشتن و مطرح کردن این مفاهیم از منظر بیشتر افراد کاری انتزاعی و به دور از واقعیت در جریان باشد. اما این ناگریزی عقلانیت است که دقیقا در اینگونه شرایط از دل خشونت افسارگسیخته و قدرت هایی که با عقلانیت هیچگونه همسویی ندارند و مردمی که از نفرت و خشم از جانب دیدگاههایشان نادانسته به افسار کشیده شده و مواضع و منافع شخصی و صنفی و حزبی آنان بر انسان دوستی و همبستگی و مدارای آنان، پیشی گرفته چه می تواند کرد. انتظار میرود که عقلای دلسوز در اصناف، احزاب و جامعه به پیش کشیدن این مفاهیم و اشاعه ی همزیستی مبتی بر مدارا بیشتر بپردازند، چرا که اگر معنایی برای عقل متصور باشیم که بیشترین همدلی را برانگیزد، بی گمان این معنا در “حفظ تعادل، مدارا و گریز از آشفتگی و هراس” است چرا که ما ناگزیر به زیستن مسالمت آمیز کنار هم یا تحمل خُسران فراوان و نابودی فرسایشی با هم هستیم.
برخی از مردم و فعالان سیاسی معتقدند که خشونت در برخی موارد لازم و ضروری است و به عنوان یک ابزار در دسترس برای مقابله با خصم خویش و ایجاد تغییرات سیاسی و اجتماعی استفاده میشود. آنها معتقدند که در برخی موارد، خشونت میتواند راهی برای دفاع از حقوق و آرمان هایی باشد که ایشان دنبال میکنند. و این خود ضامنی است که “آنچه هست” فسادآگین شود. در عین حال، هستند افرادی که، ارزشها و اصول صلح طلبی و غیرخشونتآمیز را تحت هر شرایطی حمایت میکنند. آنها معتقدند که خشونت درون مردم با هم و درون احزاب و صنفها مانع گوش سپردن به “دیگریِ برساخته” برای ایشان شده و اینگونه منافع جمعی با منافع شخصی یا حزبی آنان به تضاد ختم می شود. و اینسان اتحاد های صوری منجر به ریخت و پاش و تلفات بیشتر و غیر ضروری میشود و تنها معضلات را تشدید میکند. آنها بر اهمیت حل مسائل اجتماعی و سیاسی از طریق دیالوگ، مذاکره و تعامل صلح آمیز تاکید دارند و امید است مردمانی از این دست این کلاف سردگم را که بسی پیچیده، مبهم و غیرقابل حل مینماید، با صبر و دقت فراوان و عطف به رویکردهای دقیق، سنجیده و مرحلهبهمرحله باز کنند.
مهم است به یاد داشته باشیم که تحلیل موضوع خشونت که این نوشته کوتاه در دستور کار خود قرار داده به عوامل گوناگونی بستگی دارد، از جمله متناسب بودن اقدامات خشونتآمیز با هدفهای سیاسی، شرایط سیاسی و اجتماعی موجود، کنش و واکنش تحولات اجتماعی بر سیستم و تأثیرات متقابل این برهم کنشی در هر دو یا چند سوی این کشاکش است که در نهایت پارامترهای جدیدی وارد معادلات قدرت در هر دوسو شده یا این فرصت را از آنها میگرد. این تغییر در پارامترها اهمیت وافری دارد چرا که تاثیری مستقیم در نتایج برآمده از این منازعه خواهد داشت. اینجا ما از کلمه منازعه استفاده کردیم و این خود آیا نماینگر این نیست که موضوع یک جنگ است یک رقابت است و خود همین تعریف کافی است تا خشونت ناخواسته ما را توجیه کند. این نتیجه گیری سریع از دل همین تعریف ناکافی و وارونه است که پیش ما را در یک صحنه منازعه قرار داده و تو گویی که میدانی است برای تاختن و تحمیل خواسته های یک سو با باختن طرف مقابل. این بار نیز تقابل و مقابله باز هم یک صحنه آرایی جدید به خود میگرد. این دایره واژگانی ما چنان محصور در تعاریف زمخت است که چنین می نماید که ما ناگزیر از برداشت های خشونت آمیز از تغییر اجتماعی و سیاسی درجامعه هستیم. و اینچنین ما در یک چرخه باطل از مفاهیمی عینی قرار میگیرم که خروج از آن تنها در ساحت یک بینش فراگیر از خشونت و نزاع تفسیر می گردد و این گردش تو گویی انتهایی ندارد.
این مقاله بخش نخست از پیش درآمدی بر متنی جامع تر است که بعدتر با عنوان ” زایش انکار از روح اراده” در تشریح پیش درآمد ها برای ورد به آن نگاشته شده است.