کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران
مطالب رسیده

بیستمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم!

photo 2020 09 30 11 36 37 320x320 1 4 6 3

          بهرام رحمانی

بیستمین جلسه دادگاه حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج، روز پنجشنبه یکم مهر ۱۴۰۰‌- بیست و سوم سپتامبر ۲۰۲۱ در استکهلم سوئد برگزار شد.

روز پنجشنبه ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۱ در بیستمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام هزاران زندانی سیاسی، برای اولینبار فرزند یکی از اعدامشدگان تابستان ۱۳۶۷ در دادگاه استکهلم سوئد از طریق مجازی حاضر شد.

سولماز علیزاده که زمان بازداشت پدرش ۸ سال، مقابل دادستانها و وکلا شهادت داد و درباره اعدام پدر ۴۱ سالهاش شهادت داد.

مارتینا وینسلو، یکی از دو دادستان پرونده از خانم سولماز علیزاده سئوال میکرد. وی گفت هنگامی که پدرش اعدام شده، خانواده از او مخفی کردند چون او وسط امتحانها بوده است: «آدمها میآمدند و گریه میکردند ولی چون من در مدرسه دانشآموز ممتازی بودم، نمیخواستند به من بگویند

دادستان در دادگاه عکس یک کیف را نشان داد که علیزاده گفت پدرش برای او در زندان بافته است. هنگام اشاره به نامههایی که بین پدر و دختر رد و بدل شده، او به دادگاه تذکر داد خواندن نامهها در دادگاه او را ملتهب خواهد کرد.

سولماز علیزاده که ساکن کانادا است از راه دور و از طریق ویدئو در دادگاه شرکت داشت. در ابتدای دادگاه دادستان سولماز علیزاده را معرفی کرد و گفت او فرزند محمود علیزاده است که دکترای حقوق داشته، در بانک مرکزی کار میکرده است. وی هوادار سازمان فدائیان خلق بوده و هنگام بازداشت ۳۷ سال داشته است.

محمود علیزاده ۲۰ فروردین ۱۳۶۳ بازداشت شده و به دو سال زندان محکوم شده اما در پایان محکومیت آزاد نشد و چهار سال بعد، یعنی در تابستان ۱۳۶۷ به جوخه اعدام سپرده شد.

سولماز دختر علیزاده توضیح داد که در شرق تهران در نارمک زندگی میکردهاند. وی گفت به یاد میآورد که یک روز در فروردین ماموران به خانه آنها ریخته و همه چیز را به هم ریخته بودند.

وی در پاسخ به سئوال دادستان که چرا پدرش با وجود پایان دوره محکومیت در زندان اعدام شده، گفت از او خواسته بودند که شرایط آزادی را بپذیرد و پدرش آنها را نپذیرفته است. به گفته علیزاده، پدرش باید به طریقی به سازمانی که به آن تعلق داشت اعلام انزجار میکرد و در زندان میگفت مسلمان شده و دیگر «چپ یا خدانشناس» نیست.

سولماز علیزاده میگوید در زندان قزلحصار پدرش را دو هفته یک بار میدیده و آنجا متوجه شده حالش بهتر است، ورزش میکند و روحیه خوبی دارد. سولماز در عین حال تاکید کرد که این دوره جناح آیتالله منتظری کنترل زندانها را بهعهده داشت.

بر اساس اطلاعاتی که در دادگاه مطرح شد، در آن چهار سال پدرش در سه زندان اوین، قزلحصار و زندان گوهردشت بوده است.

سولماز علیزاده اسناد و مدارکی را به دادگاه سوئد تحویل داده است که دادستان به بعضی از آنها اشاره کرد: نامهای که سولماز فکر میکند برای اولین بار از طرف پدرش در پانزدهم مهرماه ۱۳۶۳ برای او نوشته و از اوین فرستاده شده است. و نامه دیگری که پانزدهم اسفندماه از پدرش دریافت کرده است.

دادستان به یک به یک تاریخ نامهها اشاره کرد و اینکه سولماز در همان سال برای پدرش نامهای نوشته است که ضمیمه اسناد است.

آخرین نامهنگاریها مربوط به اواخر تیرماه ۱۳۶۷ است که نشان میدهد از زندان گوهردشت فرستاده شده است.

به جز نامهها علیزاده گفت دو دلیل دارد که پدرش در گوهردشت اعدام شده است. اول اینکه با همبندیهای پدرش صحبت کرده و اینکه شخصی وجود دارد که آخرین صحبتهای پدرش را در مقابل هیات مرگ شنیده اما او نمیتواند در دادگاه نامش را بیاورد.

دادستان از او پرسید چه چیزی درباره دادگاه شنیده است.

علیزاده پاسخ داد پدرش «چون حقوقدان بوده اولا که هیات مرگ را محکوم کرده و گفته دادگاه را به رسمیت نمیشناسد. و سئوالات آنها را به دادگاههای ایدئولوژیک قرون وسطی تشبیه کرده است. و حاضر نشده است که به سئوالهای آنها درباره مسلمان بودن یا نبودن پاسخ دهد. و در پایان صحبتهایش جمهوری اسلامی را به حکومت نازیها تشیبه کرده است اما نه بهطور مستقیم

او گفت شخصی که این سخنان را برای او نقل کرده برای آنها توضیح نداده که آیا اعدام شده یا نه ولی پدرش فقط یکبار مقابل دادگاه حاضر شده و احتمال میدهند در سمت چپ دادگاه نشانده شده و بعدا اعدامش کردهاند.

وی میگوید خانواده به این طریق متوجه اعدام شدند که وسایل پدرش را فرستادند و فکر میکند دایی پدرش به زندان رفته و وسایل او را گرفته است. بهگفته علیزاده در «گواهی مرگ دروغین» علت مرگ پدرش «مرگ طبیعی» نوشته شده است.

علیزاده گفت نمیداند پدرش کجا دفن شده است.

در آخرین سئوال، دادستان دادگاه سوئد از سولماز علیزاده درباره وسایلی پرسید که به مادرش تحویل داده شده است. او گفت جزئیات را نمیداند چون مادرش ضجه میزده است: «پای مادرم شکسته بود و وقتی پرسیدم چرا مادرم گریه میکند گفتند مادرت فکر میکند یک پای دیگرش شکسته است. دایی من را بیرون برد و حواسم را پرت کرد

دادستان: شما هیچ حضور ذهنی از ملاقاتهای پدرت دارید؟

سولماز: بلی دارم اما خیلی مبهم.

دادستان: پدرتان را با چه فاصلههایی ملاقات میکردید؟

سولماز: هر دو هفته یکبار

دادستان: شما هیچ خاطرهای از ملاقات پدرت در قزلحصار و یا گوهرداشت داید؟

سولماز: پدرم میگفت وضعش در قزلحصار بهتر است. ورزش میکردند و هواخوری میرفتند. اما برای ما سختتر بود چرا که این زندان برای ما از همه زندانهای تهران دورتر بود. فکر میکنم این زمانی پردم این حرف را زد که جناح منتظری کنترل زندانها را بهعهده داشتند.

دادستان: از خانه شما تا قزلحصار چقدر دور بود؟.

سولماز: خیلی زیاد. شاید دو ساعت طول میکشید. مادرم به خاطر این که آرتروز گردن داشت رانندگی نمیکرد.

دادستان کیفی را نشان داد و میپرسید: در این کیف چه میبینیم؟ گویا چند نامه است؟

سولماز: بلی چند نامه و کیف و گل سرخ را از بابا گرفته است.

دادستان: این نامهها از کدام زندان نوشته شدهاند؟

سولماز: از زندان اوین نوشته شدهاند.

دادستان: یک برگه دیگه هم برای ما فرستادهاید.

سولماز: بلی.

دادستان: راجع به این برگه توضیح دهید.

سولماز: بلی همین دو تا نامه است. علت این که از این دو نامه کپیهای مختلف گرفته شده است

دادستان: سئوال زیادی ندارم. اما سئوال نهاییام این است که شما گفتید: چه چیزی را زیاد به یاد دارید؟

سولماز: مادرم ناله میکرد اما نمیگذاشتند من بفهمم. علتاش این بود که من متوجه شدم آن سال پای مادرم شکسته بود و پایش توی کچ بود. اما هنگامی که شدیدا گریه و زاری میکرد به من گفتند: مادرت افتاده پایش دوباره شکسته به همین دلیل درد شدید دارد و از درد گریه و زاری میکند. من هم قبول کردم. دایی من هم در را بست تا حواسم را پرت کند. وی شروع کرد از من درباره درسم پرسیدن تا من چیزی نفهمم.

دادستان: کی فهمیدید بابات اعدام شده است؟

سولماز: مامان سعی میکرد مسئله را غیرمستقیم به من بگوید. کسانی که ما در ملاقاتها میدیدیم اسامی آنها را به من میگفت و میپرسید یادته؟ من هم میگفتم بلی یادمه. گفت شوهرش آن اعدام شده است. تمام کسانی که ما آنها را میدیدیم معلوم بود که همه اعدام شدهاند. ولی باز هم من متوجه نمیشدم تا این که مادرم مرا به سمت دیگری برد و از من درباره یک فیلم ایرانی پرسید. به اسم گلهای داوودی. داستان این فیلم چنین بود که مادر کشتهشدن پدر خانواده را از فرزند نابینایش مخفی کرده بود. پسر نابینا بود. مادر من از من پرسید فیلم داوودی یادته؟ گفتم بلی. گفت یادته مادر کشتهشدن پدر را از بچهاش مخفی کرده بود. گفتم بلی. یادمه از من سئوال کرد به نظرت مادر کار درستی کرده یود؟ گفتم نه واقعیت را باید به پسرش میگفت. چشمهای مادرم پر از اشک شد. گفت من باید واقعیت را به شما بگویم. تا این که گفت پدر تو هم با بقیه زندانیان اعدام شده و دیگر نیست.

سولماز میگوید مادرش سعی کرد به او بفهماند که پدرش اعدام شده اما او متوجه نمیشد تا اینکه مادرش از داستان فیلم گلهای داوودی استفاده کرد. پسری که نابینا بود و مادرش از او پنهان کرده بود که پدرش در زندان مرده است.

مادر خانم علیزاده این فیلم را به یاد او آورده و پرسیده «آیا مادر فیلم گلهای داوودی کار درستی کرده که واقعیت را مخفی کرده است؟» و سولماز علیزاده به مادرش گفته نه. اینجا مادر سولماز علیزاده چشمانش پر از اشک شده و به سولماز گفته «پدر تو هم مثل بقیه اعدام شده و متاسفم دیگر نیست

سولماز به دادگاه گفت در سال ۲۰۱۲ بعد از برقراری ارتباط با دوستان پدرش شروع به عزاداری کرده و تحت رواندرمانی است.

دادستان: شما چند ساله بودید؟

سولماز: ۱۳ ساله بودم.

دادستان: مطلع شدن از این واقعه برای شما به چه معنا بود؟

سولماز: اصلا نمیتوانم توصیف کنم حتی گریه نکردم و مات و مهبوت و شوک بودم. تا چند روز فکر میکردم در یک دنیای مجازی سیر میکنم و بسیار هولناک بود. همانطور که دادگاه هم میداند ما حتی اجازه سوگواری هم نداشتیم و این هم درد ما را بیشتر میکرد. شاید این را به دادگاه بگویم که من از سال ۲۰۱۲ گریههایم را آغاز کردم. من زندانیانی را ملاقات کردم که با پدرم هم زندانی بودند و او را میشناختند. من از ۱۳ سالگی تا ۳۵ سالگی سوگواری نکرده بودم.

دادستان: مرسی سئوالی ندارم.

وکیل مشاور سولماز:

وکیل: سولماز دو نامه را به پلیس فرستادید میخواهم بدانم. آخرین نامههایی که از پدرت به دستت رسید کی بود؟

سولماز: ۱۹ جولای ۸۸.

وکیل: چهطور به دست تو آمده است. مادرم کپی گرفته و آن را به من پست کرده است.

وکیل: آخرین نامه از گوهردشت آمده درباره چه چیزی نوشته بهطور اجمالی توضیح دهید نه با جزئیات.

سولماز: یکی از نکات قابل توجه این است که یک جورهایی از دو ماه پیش از اعدامها پدرم نگران بود. پدرم به موضوعی انگشت گذاشته بود که قابل تعمق است. آن هم این است که به من میگوید تو به اندازهای بزرگ شدی که کمک مادرت باشی. تصور من این است که به نوعی میگوید دیگر آنجا ماندگار است. در حالی که در نامههای قبلیاش پر از امید بود.

وکیل: بهنامهای اشاره میکنم که من و تو مرور کردیم. یادت میآید در ترجمه نوشته شده حکم پدرت ده ساله بود؟

سولماز: محکومیت پدر من ۱۳۶۵ تمام شده بود.

وکیل: حالا آخرین سئوالم این است که گفتید به روانشناس میروید؟

سولماز: بلی میروم.

وکیل: دلیلش همین اعدام پدرت است؟

سولماز: بلی تمام مشکلات من به مسئله ایران و اعدام پدرم است. من هنوز هم داروی افسردگی مصرف میکنم.

وکیل: … از کی آغاز کردید.

سولماز: از سال ۲۰۰۵ هنگامی که به کاناندا آمدم روانشناس رفتن را شروع کردم.

وکیل: پس از سال ۲۰۰۵ در ارتباط با روانشاس هستید؟

سولماز: بلی.

وکیل: مرسی من سئوالی ندارم.

دادستان: الان نوبت وکلای وکلای مدافع حمید نوری است که از شاهد سئوال کنند.

وکیل نوری: حمید به چند دقیق استراحت لازم دارد.

دادستان: ۵ دقیقه.

وکیل: نه بیشتر ۱۵ دقیقه.

دادستان: فقط ۱۰ دقیقه.

پس از استراحت کوتاه وکلای مدافع هم گفتند سئوالی ندارند.

دادستان: جلسه تمام شد. سولماز جلسه دادگاه شما تمام شد.