اعتراضهایی که از بازار تهران آغاز شد و در روز سهشنبه ۹ دی برای چهارمین روز ادامه یافت، با گسترش به شهرهایی چون اصفهان، کرمانشاه، شیراز و یزد و مشهد، وارد مرحلهای تازه شده است. اعتصاب بازار بزرگ تهران برای سومین روز پیاپی، تعطیلی پاساژها و مراکز کسبوکار در کرمانشاه، پیوستن دانشجویان در دانشگاههای تهران، علم و صنعت، طباطبایی، خواجهنصیر، بهشتی، علم و فرهنگ و نیز دانشگاه صنعتی اصفهان، نشان میدهد ما با یک واکنش کوتاهمدت به نوسان ارز طرف نیستیم، بلکه با موجی از اعتراضات مردمی روبرو هستیم که ریشه در خیزشهای اجتماعی چند دهه اخیر در ایران دارند و از فراز و فرودهای آن درس گرفته اند.
از زاویه منافع کارگران و زحمتکشان، نفسِ این اعتراضات تا همین جا شایسته پشتیبانی و مشارکت فعال در آن است، نه صرفا به عنوان یک هیجان خیابانی ضد رژیم، بلکه به عنوان دفاع از حق یک زندگی آبرومند. وقتی سقوط ارزش پول ملی، دستمزد و پسانداز را میبلعد و وقتی تورمِ مزمن، خانه و خوراک و درمان را از دسترس بخش بزرگی از جامعه خارج میکند، سکوت یعنی پذیرفتن تبدیل شدن فقر به سرنوشت محتوم انسانها.
وقتی رئیسجمهور هنگام ارائه لایحه بودجه می گوید: «به ما میگویند حقوقها را افزایش دهید، اما از کجا بیاوریم؟». این جمله اعترافی است به بنبست اقتصادیای که سالهاست هزینهاش را طبقات پایین میپردازند.برای کارگر، بازنشسته، پرستار، راننده، کارمند جزء و بیکار، وقتی بودجه رسمی کشور بر اساس تورم ۵۲ درصدی تنظیم می شود و رئیس جمهور با پرروئی تمام می گوید که نمی تواند دستمزدها را افزایش دهذ، این یعنی قرار است بودجه دولت از سفره بی رونق کارگران و زحمتکشان تامین شود، یعنی اکثریت مردم ایران از دسترسی به دارو و درمان و خدمات پزشکی محروم شوند، یعنی کودکان بیشتری از تحصیل باز بمانند، یعنی مردم بیشنری ناچار به زندگی در حاشیه شهرها بشوند، یعنی آرزوهای جوانان بیشتری به باد فنا برود، یعنی آسیب های اجتماعی دردناک تری خانواده ها را در خود فرو ببرد، یعنی کل جامعه دچار فرسایش روانی بشود.
برای طبقه متوسط و کسبه خرد و بازار هم افزایش لحظهای ارز یعنی قفل شدن معامله و ناممکن شدن قیمتگذاری. وقتی همین رکود با فشارهای مالیاتی، اجارهبها و کاهش قدرت خرید مردم ترکیب میشود، طبیعی است که کسبه بازار هم با کارگران و مردم تهیدست در رابطه با رژیم فاسد و سرکوبگر حاکم، همسرنوشت می شوند.
پیوستن دانشجویان در دانشگاههای ایران از یک جهت بسیار معنادار است. امروز جامعه ایران در شرایطی قرار گرفته است که هر حرکتی ولو صنفی به سرعت سیمای سیاسی به خود می گیرد. دانشگاه معمولاً زودتر از جاهای دیگر افق سیاسی بحران را بیان میکند. بازار نیز ظرفیت شبکهای و اعتصاب هماهنگ دارد و سرکوب آن برای حکومت پرهزینه است. اما پیشروی واقعی زمانی رخ میدهد که این اعتراضات به بدنه اصلی جامعه کار و زحمت وصل شوند. یعنی با جنبش و با مطالبات کارگران تولید و خدمات، کارگران پیمانکاری، رانندگان، کارکنان شهری، معلمان، بازنشستگان، بیکاران و حاشیهنشینان پیوند بخورد. زیرا ضربه اصلی بحران دقیقاً بر آنها فرود میآید و وزن اجتماعیشان میتواند خیزشهای جدا افتاده و پراکنده مردمی را به حرکتهای سرنوشت ساز برای تغییر بنیادی جامعه تبدیل کند. ار اینرو باید تاکید کرد که پیروزی و پیشروی این خیزشها در گرو پیوستن تودههای کارگر و مردم تهیدست و حاشیهنشین است.
اما طبیعی است که با گسترش اعتراضات، نبرد بر سر جهتگیری آن آغاز میشود. این روزها زمزمههایی در گوشه و کنار به نفع جریان سلطنتطلبی شنیده میشود که از طریق شبکه های تبلیغاتی آنها در خارج کشود بزرگنمائی می شود. از هماهنگی عملی آنها با سیاستهای رژیم که بگذریم، این حرکتها در بهترین حالت می خواهند خیزش انقلابی مردم را از محتوای حق طلبانه خود تهی کنند. آنها می خواهند در متن بحران سیاسی موجود، به جای برجسته کردن مطالبات اکثریت مردم و ضرورت سازمانیابی از پایین، پرچمی را بالا ببرند که تجربه تاریخی مردم ایران آن را آزموده است. مردم ایران با انقلاب خود استبداد سلطنتی را پشت سر گذاشتهاند و بدون شک حاضر نیستند استبداد دینی را با استبداد سلطنتی جایگزین کنند. مسئله امروز جامعه ایران انتخاب میان دو استبداد نیست، مسئله پایان دادن به نظمی است که فقر و بیحقوقی و نابرابری را بازتولید میکند.
اینجا باید به صراحت گفت که جمهوری اسلامی و سلطنتطلبان، با همه تفاوتهای ظاهری، در یک هدف مشترک میتوانند هم جهت شوند و آن دور کردن اعتراض از مطالبات مستقلِ کارگران و زحمتکشان و تبدیل کردن آن به پروژههای تغییر قدرت از بالا است. جریان سلطنتطلبی میکوشد خشمِ مردم را به نوستالژی و بازگشت به گذشته گره بزند، یعنی به جای حل مسئله نابرابری، حق تشکل، دستمزد، مسکن و خدمات عمومی، آن را به تغییر چهرهی رأس قدرت تقلیل دهد.
اگر قرار بر این باشد که این اعتراضات، پایدار، ریشهدار و پیروز شود، ضروری است که محورهای طبقاتی و اجتماعی آن روشنتر شود. این یعنی شعار نان، کار، آزادی در صدر شعارها و مطالبات مردم قرار بگیرد. این یعنی تأکید بر خواستههایی که زندگی اکثریت را نمایندگی میکند و اجازه نمیدهد خیزش مردم، سرکوب و یا مصادره شود.
شکلگیری پیوندهای همبستگی میان دانشگاه، محلات کارگری، حاشیهنشینان و محیطهای کار، کلید گسترش این خیزش است. در چنین پیوندی، اعتراض از دفاع به تعرض و به قدرت اجتماعی تبدیل میشود، قدرتی که میتواند هم در برابر سرکوب بایستد و هم از افتادن در دام بیراهه هائی که دشمن در مسیرش قرار داده است بپرهیزد.
اعتراضات ۴ روز گذشته، فریاد جامعهای است که زیر فشار تورم و بیکاری و ناامنی شغلی دیگر توان تحمل ندارد. از موضع منافع کوتاه مدت و دراز مدت طبقه کارگر باید از نفس این اعتراضات دفاع کرد و همزمان هوشیار بود که جمهوری اسلامی با امتیازهای محدود نتواند آن را مهار کند. پیشروی این خیزش، در گرو پیوستن تودههای کارگر و تهیدست و حاشیهنشین و شکلگیری همبستگی مستقل میان بخشهای مختلف جامعه است،تا اعتراض به گرانی به جنبشی برای حق زندگی و پایان دادن به نظام ظالمانه و استثمارگرانه و نابرابر کنونی تبدیل شود.
